۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

پیتزای قورمه سبزی در شب سال نوی میلادی




به دنبال موفقیت پیتزای قورمه سبزی در المپیک پیتزاها در ایتالیا و به مناسبت آخرین شام سال 2007 میلادی پروژه پیتزای قورمه سبزی را به انجام رساندیم. جای شما خالی پیتزای خوشمزه و خوش رنگی است.



۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

افسانه دنیای درحال توسعه

هانس روزلینگ استاد بهداشت بین المللی در سوئد با استفاده از داده های موجود و نرم افزاری که طراحی کرده است در مورد وضعیت بهداشتی جهان از سال 1964 تا امروز سخن می گوید . اگر به اینترنت با سرعت بالا دسترسی دارید دیدن این ویدئو را شدیدا توصیه می کنم. بسیار آموزنده و ارایه پر معنایی است.


۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

من از او سخت ترم

کاری از داود رضا عرب
با تشکر از سیاوش برهان دایانی برای ارسال اسلایدها.

۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

گل چین روزگار امانش نمی دهد

زمین یخ زده بود و برف می بارید. دوستمان قصد الوند کرده بود. کوله و کفش و کلاه هم آورده بود. من دوست داشتم که در منزل گرم افشین با اوگپ بزنم و چای بنوشیم. آرش آمد. جوان و پر نشاط بود. آرش جور مرا کشید و دوستمان را به الوند برد. من هم با افشین ساعت ها گپ زدم. آرش بود دیگر، جوانی پر جنبه و سبز. حالا آرش در میان ما نیست .یادش گرامی و خاطره اش جاویدان باد.

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

شو چله بزرگه


I'm done

سرانجام پس از یک ترم کار سخت روزگذشته تمام درس های دوره ی دکتری به پایان رسید. هرگز در طول سال های تحصیلم حتی در دانشکده پزشکی این چنین درس نخوانده بودم. بسیار ترم پرکاری بود. حجم کلاس هایم هم بیش از حد معمول دانشجویان این دوره بود. درواقع من پنج درس داشتم . به طور معمول دانشجویان این دوره در هر ترم 2 تا 3 درس دارند. به یک دلیل ساده (بخوانید مشکل پرداخت شهریه ) مجبور شدم تمام درس های با قیمانده را دریک ترم بگیرم. درمدرسه ما شهریه دانشجویان تمام وقت ثابت است و تا سقف 18 واحد (یعنی بین 12 تا 18 واحد) می توانی بگیری. اگر بورسیه نداشته باشی معنایش این است که باید ازجیب پرداخت کنی یا با امضای یک شهروند آمریکا یا یک نفر که مقیم این کشور است و یعنی گرین کارت دارد از بانک وام بگیری. به هرحال با توجه به وام بانکی با سود 8.5 درصد اصلا فکر خوبی نیست که کلاس های باقیمانده را در دو ترم بگیری. به هرحال با موفقیت کامل این دوره تکمیل شد. شاید سابقه درس خواندن درایران که به ما ظرفیت لازم را می دهد تا دریک زمان کوتاه مقدار زیادی بخوانیم و زمانی که تحت فشارو استرس هستیم بازده بهتری را ارایه می دهیم یا شاید به دلیل اینکه تشنه آموختن هستیم و می توانیم فاصله نظام آموزشی را دریک سیستم پیشرفته با کشورهای درحال توسعه ببینیم یا دلایل دیگر باعث می شود که درچنین شرایطی کم نیاوریم.
شخصا درهمه لحظات این ترم احساس کسی را داشتم که دربرف تازه باریده و در یک هوای برفی مشغول صعود از یکی از یال های البرز مرکزی است. گاهی بوران می شود گاهی آسمان آبی فیروزه ای است و آفتاب ملایمی تنت راگرم می کند . گاهی شگفت زده می شوی و گاهی عمیقا در فکر فرو می روی. گاهی مسیر را چند بار مرور می کنی. گاه می خواهی از جویبار یخ زده ای بگذری و تمام نفست را درسینه حبس می کنی. گاهی می خروشی گاهی آرام می گیری. گاه شعری را مزمزه می کنی گاه کلامی عاشقانه به سوی دره ای که به تو اجازه عبور داد می فرستی. گاه با ابزار می روی
گاه با چنگ ودندان از سقوط به دره می گریزی. و البته درهمه قدم ها با خود می اندیشی و فعل توانستن را صرف می کنی. حالا بر تن سبزدرختانی که در افق نظاره گر تلاشت بوده اند بوسه ای می فرستی و نقشه صعود بعدی را می ریزی.

۱۳۸۶ آذر ۲۸, چهارشنبه

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

مورچه


۱۳۸۶ آذر ۲۱, چهارشنبه

حمید مصدق

بیستم آذرماه مراسم دهمین سالگرددرگذشت حمید مصدق سراینده منظومه بلند آبی خاکستری سیاه و کاوه آهنگربرگزارشد. خلاصه ای از زندگینامه مصدق را به نقل از سایت بی بی سی در ادامه ملاحظه بفرمایید:

حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری،محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم فوق لیسانس اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی فارغ التحصیل شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره های بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه های اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی می گرفت.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تاسال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت

موی سپید

آهي كشيد،
غمزده پيري سپيـد موي
افكند صبحگاه، چـو در آيـنه نگاه
در لابلاي موي چو كافور خويش ديد
يك تار مو سياه
در ديدگان مضطربش اشك حلقه زد.
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد.
سي سال پيش، نيز،
در آئينه ديده بود يك تار مو سپيد!
فريدون مشيري

۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

يک درس


الان از پيش استادم ميام. با استادم جلسه ای ۲ ساعته داشتیم تا نظرش را در مورد پیش نویس پروژه آخر ترمم بگوید. فکر می کردم تمام شده و با دو سه تا نکته سرو ته قضيه هم مياد. ولی نه تمام نشده. احساس کسی را دارم که در يک کوچه بن بست توسط سه چهار نفر آدم گرز به دست کتک خورده. خلاصه حداقل ۸ تا نکته اساسی که جای بحث دارد را مطرح کرد. درسی که از اين جلسه گرفتم اين بود که اگر مطلبی را خوب نفهميد ه ای در نوشته ات نيار . اگر مطلبی را می آوری يا ادعايی می کنی حتما آماده باش تا شواهد را به حد کفايت ارايه دهی . کوتاه نوشتن و کمتر اظهار فضل کردن بهتر است از زياد نوشتن مطالب خوب و آوردن چند نکته ای که احاطه کامل نداری. همان چند نکته کل مطلب را خراب می کند. خلاصه روز از نو روزی از نو بايد دوباره بنويسم.

۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

به یاد پروفسور حسابی



1281: تولد محمود حسابي در تهران
1285-1288: عزيمت به بغداد، دمشق و سوريه
1289-1293: تحصيلات ابتدايي در بيروت
1296: پايان تحصيلات متوسطه در كالج آمريكايي بيروت
1299: تحصيلات عاليه دانشگاهي در رشته ادبيات در دانشگاه بيروت (17 سالگي)
1301: اخذ مدرك مهندسي عمران از دانشگاه مهندسي بيروت
1303: اخذ مدرك مهندسي معدن و در كنار ِ آن تحصيل در رشته ي رياضيات و ستاره شناسي در دانشگاه آمريكايي بيروت
1305: گذراندن دو سال اول رشته ي حقوق در دانشگاه سوربن، گذراندن رشته ي پزشكي و ادامه تحصيل در رشته ي رياضيات و ستاره شناسي، اخذ مدرك مهندسي برق از دانشگاه پاريس
1306: اخذ دكتراي فيزيك از دانشگاه سوربن فرانسه (عنوان تز دكترا: حساسيت سلول هاي فوتو الكتريك Sensibilite des cellules photoelectriques )
1307: تأسيس دارالمعلمين تهران، ساخت اولين راديو در كشور
1308: تأسيس دانشسراي عالي و تدريس فيزيك و مكانيك
1310: ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي، نصب اولين دستگاه راديولوژي (براي برادرشان دكتر محمد حسابي)، تشكيل انجمن زبان فارسي و بنيان گذاري فرهنگستان زبان
1311: تعيين ساعت ايران، تأسيس اولين بيمارستان خصوصي در ايران
1312: محاسبه، نقشه برداري و احداث راه تهران - شمشك
1313: تأسيس دانشگاه تهران
1315: عضويت در كنگره ي رياضي دانان اسلو در نروژ
1321: تأسيس دانشكده ي علوم، پايه گذاري و عضويت افتخاري در شوراي عالي معارف، عضويت پيوسته در شوراي عالي فرهنگ (21-1315) و (46- 1325)
1323: تأسيس مركز عدسي سازي اپتيك كاربردي در دانشگاه تهران
1324: تأسيس اولين رصدخانه ي نو ايران
1325: عضويت در كنفرانس علمي پرينستون
1327: عضويت در هيإت تحقيقاتي انستيتو تحقيقات هسته اي شيكاگو
1330: مأموريت خلع ِ يد از شركت نفت انگليس در دولت دكتر مصدق، رئيس هيأت مديره و مدير عامل شركت ملي نفت ايران در دولت دكتر مصدق
1333: مخالفت با طرح قرارداد ننگين كنسرسيوم در مجلس
1334: عضويت در آكادمي علوم نيويورك
1335: تأسيس مركز مدرن تعقيب ماهواره ها در شيراز
1336: دريافت نشان كوماندور دولا لژيون دونور از دولت فرانسه
1337: عضويت در اولين كنفرانس اتمي فرانسه در ژنو، عضويت در كنفرانس اتمي ژنو تا سال 1347، عضويت در كنفرانس بين المللي فضا-ژنو، عضويت در انجم فيزيك فرانسه
1340: مخالفت با طرح قانون ننگين كاپيتولاسيون و كنسرسيوم در مجلس و مخالفت هاي سياسي و كناره گيري از مجلس
1341: عضويت در انجمن فيزيك اروپا، آمريكا
1344: پايه گذاري، تأسيس و رياست مؤسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران
1345: تأسيس انجمن ژئوفيزيك ايران
1346: نماينده ي ايران در كنفرانس علمي و فني فضا، نيويورك
1347: دريافت حكم بازنشستگي تحميلي توسط رئيس وقت دانشگاه تهران، دعوت رويس دانشگاه براي ادامه ي تدريس
1349: عضو پيوسته ي فرهنگستان زبان ايران
1350: استاد ممتاز دانشگاه تهران، تشكيل انجمن فيزيك ايران و رياست آن از بدو ِ تاسيس
1362: بزرگداشت پروفسور حسابي، پدر علم فيزيك ايران در كنگره ي شصت سالگي فيزيك ايران
1367: افتتاح تالار سازمان انرژي اتمي ايران با شركت پروفسور عبدالسلام به پاس ِ بنيان گذاري علم هسته اي در ايران توسط استاد.
1368: مرد علمي سال جهان
1370: عضويت هيأت امناي انجمن آثار مفاخر فرهنگي با تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي
1371: در گذشت در ساعت 7:30 صبح 12 شهريور در بيمارستان دانشگاه ژنو

تعریف پرفسور حسابی از جهان سوم

آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد:
استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روزبيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند، خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد.



توضیح : به نظر می رسد که مطلب منسوب به پرفسور حسابی که در این پست آمده توسط عزیز دیگری (دکتر پاپلی) عنوان شده. ازجناب مهندس مجابی سپاسگزارم که این توضیح را درتارنمایشان گذاشته اند. به هرحال به خاطر ارایه مرجع غیر دقیق از خوانندگان پوزش می طلبم و این جمله نغز را از استاد دیگری به یاد خواهیم داشت. امیدوارم که احساس دلسوزان مملکت در آینده متفاوت از احساس دکتر پاپلی و سایر کسانی که چنین حس می کنند باشد.

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

گزارش درسی

فقط ده روز به پايان کلاس هام باقی مونده . بله درست شنيديد تا ده روزه ديگه کلاس های مقطع دکترا تمام خواهد شد. فقط يک امتحان جامع می مونه و يک پايان نامه ناقابل.امتحان جامع روز ۱۵ خرداد روز جهانی محيط زيسته . البته هيچ ربطی به روز جهانی محيط زيست يا تولد بنده نداره فقط يک روزيه که از يک سال قبل اعلام شده.دو تا پروژه آخر ترم دارم ( از پنج پروژه دوتاش مونده) که بد جوری توش گير کردم . يکيش مربوط به درس جی آی اس و يکيش هم متا آناليز که يک روش آماری نوين در مطالعات سيستماتيکه. فعلا سه روزه که پروژه جی آی اس در دست اقدامه. داده ها مرتبه ولی جواب نمی ده. ترم بعد يعنی از ژانويه می رم هاروارد برای يک دوره فشرده مطالعاتی قراره يک سری کار محاسباتی برای کار با شاخص های آماری ياد بگيرم و در يک پروژه در خصوص بررسی زمينه ها ی اقتصادی اجتماعی تصادفات رانندگی کمک کنم. ترم بعد با دو تا از استادان بنام رشته امان هم برای تدريس درس بهداشت بين المللی در کشورهای در حال توسعه در دانشگاه بستون همکاری خواهم کرد. الآن در کتابخانه هستم و برای تکميل پروژه جی آی اس به چه کنم چه کنم افتادم . فقط ده روز تا پايان کلاس ها باقی است و اين انرژی می ده.

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

اهداف توسعه هزاره یا Millennium development Wholes


اخیرا دوستی در یک سخنرانی از اهداف توسعه هزاره Millennium development Goals به عنوان سوراخ های توسعه هزارهMillennium development Wholes یاد می کرد (Wholes به جای holes) این رویکرد منتقدانه به وضع موجود و میزان پیشرفت کشورهایی که متعهد شده اند تا سال 2015 به اهداف هزاره برسند حکایت از کندی فعالیت دولت ها در این مهم دارد. در بسیاری از کشورها اهداف توسعه هزاره به علت سوء مدیریت یا به واسطه جنگ ها و یا عدم ثبات سیاسی و اقتصادی با چالش هایی جدی روبرو شده اند و به نظر می رسد رهبران جهان، بنگاه های اقتصادی و نهاد های مدنی در دستیابی به این اهداف ناکام مانده اند. اهداف توسعه هزاره که در سپتامبر 2000 به تایید سران جهان رسید . به فقرزدایی، آموزش همگانی، به تساوی جنسیتی ، کاهش مرگ ومیر اطفال، افزایش سلامت مادران، مبارزه با ایدز، توسعه پایدار و همکاری جهانی برای توسعه می پردازد. با یک نگاه گذرا به منطقه امان می توانیم به راحتی فاصله کشورهایمان را با این اهداف ببینم . لابد کسانی که به داده ها دسترسی دارند و توانایی تحلیل داده ها را دارند به ما خواهند گفت که خاورمیانه درکجای این منظومه قرار می گیرد.


۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

Rentier states



فرض کنید شخصی در سنین جوانی زمانی که توانایی انجام دادن فعالیت های مختلف اقتصادی را دارد صاحب چند دستگاه آپارتمان باشد و از محل اجاره بهای این آپارتمان ها زندگی کند. اگر این جوان برومند قدری تنبل باشد بدون هیچ ابتکاری و یا آموختن هیچ مهارتی تنها به سبب داشتن آپارتمان هایی که از محل ارث نیاکانش دریافت کرده زندگی خواهد کرد. این مثال را می شود تعمیم داد به اشخاصی که به سبب رابطه ای از منافعی بهره می گیرند که شایسته آن نیستند به همین قیاس کشورهایی را سراغ داریم که اصطلاحا به آنها Rentier states می گویند یعنی اینکه مثلا خیلی راحت نفت می فروشند و پول نفت را صرف واردات می کنند و نیازی به بکار انداختن سلول های خاکستری مغزشان هم ندارند. در چنین سیستمی هرچه به شیر نفت نزدیک تر باشی منافع بیشتری را کسب خواهی کرد. چیزی به اسم شایسته سالاری هم چیزی شبیه یک شوخی خواهد بود چون اساسا نیازی به شایسته سالاری و داشتن مدیرانی که کارآفرین و بهره ور باشند حس نمی شود چون به طور کلی دخل کشور از محل اجاره بها تامین می شود نه افزایش ارزش کار و سرمایه . در چنین سامانه ای کودکان مدرسه در مدرسه امنیت ندارند چون سیستم هوشمندانه مدیریت نمی شود. کودکان در مدرسه می سوزند. سیستم به فکر گرفتن عکس یادگاری است. کودکان در مدرسه تحقیر می شوند، سامانه به بالا پایین شدن قیمت نفت می اندیشد. مغزها می روند سامانه می خندد. بی عرضگی اپیدمی می شود. کودکان می سوزند. نتیجه اینکه همواره ارث و میراث گران سبب خوشبختی و شادمانی و آرامش خیال نمی شود.

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

کودکان سرزمین من







14 آذرماه سال گذشته 6 دختر و 2 پسر دانش‌آموز دبستان روستاي درودزن از توابع استان فارس بر اثر شعله‌هاي آتش ناشي از آتش‌سوزي در كلاس دچار سوختگي 10 تا 40 درصدي شدند




به کجای این شب تیره بیاویزم

کودکان سرزمین من در مدرسه می سوزند.



آنها گل های خندانند
فرزندان ایرانند
باید دانا با شند
هوشیار وبینا باشند


منبع عکس : خبرگزاری فارس

۱۳۸۶ آذر ۱۱, یکشنبه

نان وسیب زمینی و تخم مرغ


هر موقع هوا سرد می شود به یاد شهرهای استان های آذربایجان، همدان، اردبیل و زنجان می افتم. یکی از غذاهایی که جنبه Fast Food دارد و البته سنتی است. نان و سیب زمینی کبابی و تخم مرغ آب پزاست که در این شهرها به ویژه در میدان هایی که به ترمینال های مسافربری یا محل تجمع کارگران نزدیک است فراوان تر است. هرموقع گذرم به این شهرها افتاده به این Fast foodها سری زده ام. اولین خاطره ام از سیب زمینی ها درشت آب پز و کباب شده به تبریز برمی گردد در سال 1356 که برای نخستین بار با این پدیده آشنا شدم. در آن سال ها سیب زمینی های پخته ای را می دیدم که هر کدام به اندازه یک قابلمه بودند. در ارومیه و اردبیل هم معمولا رسم است که یک کوزه شیر دار دوغ درکنار این بساط وجود دارد و در لیوان هایی که تقریبا یک لیتر گنجایش دارد در حالی که لیوان مالامال از یخ ونمک است دوغ را اضافه می کنی. سیب زمینی های کبابی همدان که روی ذغال کباب می کنند و مثل لبو و شلغم می فروشند هم معرکه است. این غذا یکی از غذاهای سالم و کامل است. اگر این روزها گذرتان خورد به این بساط ها یک لقمه هم به یاد ما نوش جان کنید.

Cook the Book

در برخی کشورها معمولا برای نشان دادن موفقیت در عرصه های مختلف آمار سازی می شود. به این رویه اصطلاحا Cook the Book می گویند. درست مثل برخی از شرکت ها که برای فرار از مالیات، دفاتر مالی تقلبی می سازند دولت ها هم گاهی با ساخت آمار تقلبی به ملت هایشان و سایر دولت ها نشان می دهند که اوضاع بر وفق مراد است. یکی از روش های شایع این کار تغییر تعاریف شاخص ها است. مثلا به عنوان مثال اگر میزان شاخص بیکاری در یک مطالعه سرشماری از میزان کارکمتر از 10 ساعت در هفته در 2 ماه گذشته به میزان کار کمتر از 5 ساعت درهفته در دو ماه گذشته تبدیل شود ناگهان آمار نشان می دهد که مشکل بیکاری حل شده است. در مورد آمار بیماری ها هم گاهی با تعطیل کردن غربالگری و پیدا کردن فعالانه بیماران می توان نشان داد که مشکل فلان بیماری حل شده است. به عنوان مثال به نمودارمواردجدید بیماران مبتلا به ایدز درکشور نگاه کنید:

۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

پیتزای قورمه سبزی

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

احساس کامپیوتر



شهریار رحمانی می گفت کامپیوترهم احساس دارد و البته هوش. اگر چند موضوع یا برنامه غیر مرتبط را با هم باز کنی و به کامپیوتر فشار بیاوری قاطی می کند.
راس لوپز استاد دانشکده بهداشت و یکی از چیره دستان نرم افزار جی آی اس هم چنین نظری دارد. او می گوید وقتی خیلی استرس داری و می خواهی به زمان موعد پروژه یا گزارش کارت نزدیک شوی معمولا کامپیوتر هم مضطرب می شود و قاط می زند.

4 روز است که در حال نوشتن یک پروپوزال برای درس ارزیابی پیشرفته هستم. درسی که مثل بختک روی تمام زوایای کار و زندگیم افتاده . ما چهار نفر دانشجوی دکتری هستیم و آنها 2-3 نفر استادند (2 نفر ثابت و معمولا یک استاد میهمان) . هر هفته قطعه ای ازطراحی یک برنامه ارزیابی طرح های بهداشتی را می نویسیم و درکلاس ارایه می دهیم . هیچکداممان در ارزیابی استادان اگر از 20 حساب کنید نمره ای بالاتر از 14 نگرفته ایم. یکی از همکلاسی ها به سرش زده بود که اساسا از این رشته انصراف دهد.
الان یکشنبه است و برای دومین روز در مرکز مطالعات توسعه هستم. تنهای تنها و در حال کار کردن روی این پروژه . همه ی همکاران به خاطر جشن شکر گزاری که این روزها در آمریکا جریان دارد به تعطیلات رفته اند. 45 مقاله کپی گرفته ام و یک نقشه ازکاری که باید تهیه کنم کشیده ام . استادمان می گوید کلاس یک دادگاه است و شما وکیل مدافع فکرتان هستید. اگر نتوانید از فکرتان دفاع کنید و به اندازه کافی دلایل قانع کننده نیاورید فکر زیبایتان به زندان می رود. خلاصه اینکه دفاعیه ام را آماده کرده ام .

ولی این کامپیوتر ناز نازی بازی اش گرفته . از برنامه اند نوت استفاده می کنم برای گذاشتن مراجع، ولی مراجع را به صورت خرچنگ قورباغه نشان می دهد. برای هرمرجع یک صفحه خرچنگ قورباغه می زند. سی دی برنامه هم این جا نیست که دوباره نصب کنم . ر اس لوپز راست می گفت وقتی خیلی استرس داری کامپیوتر می فهمد و قاطی می کند.

۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه

شاخص زمین شاد


در پست قبلی در مورد شاخص شادمانی مختصری نوشتم. امروز در مورد شاخص جدیدی که شاخص زمین شاد نام دارد می نویسم. این شاخص با امید به زندگی و رضایت از زندگی نسبت مستقیم دارد و با اثرات زیست محیطی (جا پای اکولوژیکی ) که زندگی فرد بر محیط زیست و زیست کره دارد نسبت معکوس دارد . به بیان ساده تر هرچه انسان ها شادمان تر باشند و منابع زمین را پایدارتر و کمتر مصرف کنند این شاخص بزرگتر می شود. این شاخص وقتی خیلی بزرگ است یعنی اینکه آ دم هایی خوشحال با رفاه و شادمان در یک فرایند پایدار از منابع زمین استفاده می کنند. مجددا نگارنده با استفاده از برنامه جی آی اس یک نقشه ازمنطقه شرق مدیترانه ( به جز عراق و افغانستان که دروضعیت جنگی هستند) تهیه نموده است. رنگ های زمینه میزان تولید ناخالص ملی را نشان می دهند و دایره های رنگی میزان این شاخص را درمیان این کشورها.
ایران را با سایر کشورهای همرنگ ( ازنظر تولید ناخالص ملی) مقایسه کنید، خواهید دید که کشورمان وضع بهتری ازهمسایگان دارد. مجددا به کشور یمن توجه کنید.





شاخص شادمانی در توسعه وسلامت



شاید شنیده باشید که چندی است شاخص شادمانی به مثابه یکی از شاخص های اندازه گیری توسعه معرفی شده است. درواقع این شاخص توسط کشور بوتان به دنیا معرفی شد. امروزه تلاش می شود تا با استفاده از این شاخص درک بهتری از میزان پیشرفت برنامه های توسعه ای به دست آید. درواقع ازآن جا که هدف توسعه افزایش رفاه مردم است و انسانی که از نعمت رفاه و آسایش خیال برخوردار است شادمان تر است این شاخص می تواند درک بهتری ازوضع موجود به برنامه ریزان توسعه بدهد. در نقشه ذیل نگارنده با استفاده از برنامه جی آی اس تولید ناخالص ملی برحسب نفر شهروندان کشورهای منطقه شرق مدیترانه ( به جز عراق و افغانستا ن که به دلیل شرایط جنگی شاخص اندازه گیری نشده است ) را با شاخص شادمانی مقایسه کرده است. در نقشه به کشورهای یمن، لیبی و لبنان توجه کنید
.

برای دیدن تصویری بهترمی توانید روی نقشه کلیک کنید

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

یک بازی - اودراین نزدیکی است



هرکدام از ما تعریفی ازاو دارد. این تعریف می تواند خیلی شخصی باشد و اصلا با روایت های رسمی هم نخواند.در این ورآب وقتی مردم ازمذهب هم می پرسند به خصوص درمحیط دانشگاه ، بسیاری پاسخ می دهند که من آدم مذهبی نیستم ولی آدمی روحانی هستم. به متافیزیک اعتقاد دارم ولی اعمال مذهبی به جا نمی آورم. به هرحال ذکر نکته ازاین باب است که برای نوشتن درباره او می شود ساده، راحت و بدون فشار نوشت. لازم نیست که حتما دریک کلیشه نوشت.

محمد درویش ازدورروزگاران دعوت کرد که از لحظاتی بنویسد که احساس کرده او در این نزدیکی است. به همین نسبت دور روزگاران ازدوستان فرهیخته و تارنما نویس عزیز دعوت می کند که از این لحظه ها بنویسند و تجربه اشان را با ما قسمت کنند.

واژه زمان
دفتریادداشت
مزرعه
گرگ خاکستری و هوای بارانی
هنوز ایستاده درزیرباران
ماندانا این رد

سرباززمین

محمد رضا جمالی فرد
یک داوطلب جامعه مدنی
گنبد مینایی
خورشید خانم

باسپاس
در همین رابطه

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

لای این شب بوها


محمد درویش عزیز از دور روزگاران دعوت کرده تا از لحظه هایی بنویسد که احساس کرده است او در این نزدیکی است. نوشتن دراین مورد قدری دشوار است. در این مدت به تجربه هایم که نگاه می کنم می بینم بسیاری از این لحظات به نظر نگارنده عجیب وغریبند، حالا چگونه می شود این لحظه ها رانوشت وقتی خودت هم درک درستی از موقعیت نداری.

و اما یک خاطره ی مرتبط:

در سال هایی دور شاید 20 سال قبل زمانی که دانشجوی پزشکی بودم با جمعی از دوستان مرتب به کوه می رفتیم. ما آدم های کم تجربه ای بودیم . از بس که کم می دانستیم خیلی خطر می کردیم. مثلا در یک گزارش کوهنوردی خوانده بودیم که می شود از دره الموت و با عبور از کوه سیالان به دره دو هزار رفت . البته قبلا دو سه باری از دره طالقان به سه هزار رفته بودیم ولی تجربه کوه پیمایی درشرایط شبیه زمستان (برنامه در بهاربود) را نداشتیم. 10-15 نفرشدیم . دو نفر ازدوستان هم برای نخستین بار به ما پیوستند (حالا یکی ازاین دونفر یکی از رفقای موافق و نزدیک است) خلاصه در مینی بوسی که ما رااز قزوین به کلایه می برد اهالی گفتند که از گازورخان و خشه چال هم می شود به دو هزار رفت. ما هم یک نقشه البرز مرکزی داشتیم . یک طناب کنفی 20 متری و مقدار کافی غذا ویک هندوانه بزرگ برای نخستین ناهار . خلاصه با فراموش کردن برنامه نخست به خشه چال رفتیم . یک شب در کوه خوابیدیم . صبح بعد حرکت کردیم . روی یال وستیغ کوهها برف زیادی بود ما ازجنوبی می رفتیم که برف کمی دارد قرار بود از شمالی فرود بیایم در استان مازندران. داشتیم ارتفاع می گرفتیم. هیچ وسیله فنی و کلنگ و میخ و کارابینی نداشتیم.

در میانه راه یکی از بچه ها سرخورد.برف زیاد نبود ولی سنگ ها یخ زده بود. رفیقمان 20-30 متری به پایین غلطید. زخمی نشد. سالم بود. پشته برف را روی خط الرأس می دیدیم. دوستمان سر خورده بود فقط همین ولی تصمیم گرفتیم که از عبوراز خط رأس چشم بپوشیم به زیر آمدیم یک شب دیگر درارتفاع خوابیدیم و روز بعد به روستای کلایه رسیدیم که در پایین دست سیالان است. روز بعد شنیدیم که در سمت شمالی بهمن بزرگی فرود آمده. آنجابود که حس می گفت او در این نزدیکی است. اگر رفیقمان سرنمی خورد 10-15 نفری چند ساعت بعد در زیر بهمن خوابیده بودیم و الان امکان گفتگو با شما دوستان فراهم نبود.

تجربه من از مکان های نورانی


خوشحالم که توانسته ام به همه استا نهای کشور سفر کنم و اکثر شهرها را از نزدیک ببینم. در سفرهایم گاهی به مکان هایی وارد شده ام که حس عجیبی جاری است. یک جور احساس محیطی پراز انرژی توام با آرامش. دریک کلام مکانی نورانی. گاهی تجربه بودن در این مکان ها را زیر لب مزمزه می کنم .
در مشهد فی مابین حرم و مسجد گوهر شاد، در میانه ایوانی که حس سبزی دارد.
در یزد، مسجد جامع با آن نورگیرهای سبز مرمری.
در کوه بی بی شهربانو، مقبره بی بی شهربانو، همچون قلعه ای سنگی در دل کوهی که تورا به یاد فرهاد می اندازد.
در ماهان کرمان، مقبره شاه نعمت اله ولی، آسمان کویر و صدای پای آب قنات.

۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه

دايره دوستی


باید از جنبش صلح حمایت کنیم



بزرگترین دشمن سلامت عمومی و محیط زیست جنگ است. در این گزاره هیچ تردیدی وجود ندارد. اثرات زیست محیطی جنگ تا دهها سال در مناطق جنگ زده باقی می مانند. جنگ دشمن سلامت و توسعه ا ست. جنگ یک عقب گرد آشکار از شاخص های بهداشتی است. جنگ در خدمت ایدیولوژی های افراطی و اوهام خشک مغزان جنگ طلب است. متاسفانه خطر جنگ تمامیت سرزمین ایران را تهدید می کند. به عنوان یک شهروند این سرزمین یا به عنوان یک فعال محیط زیست یا با هر عنوان دیگری که نشان می دهد ما هم عضوی از این جامعه هستیم وظیفه داریم که راههای افزایش صلح را نشان دهیم. این خیلی بد است که مثل مردگان نظاره گر بلایی باشیم که درحال نزول است. اگر ملاحظاتی داریم و نمی توانیم فریاد ضد جنگ سر دهیم فریاد صلح و دوستی را که می توانیم. هر عقل سلیمی و در هر کیش و مذهبی انسان های صلح طلب را ارج می گذارد. الان هیچ خطری بالاتر از جنگ کشور را تهدید نمی کند. معمولا جنگ طلبان در این هزاره از اصل غافلگیری استفاده می کنند. هیچ دور نیست که یک شب درکمال ناباوری ببینینم که زیرساخت های کشور که با این وضعیت مدیریت کم بازده با هزار گرفتاری و پرت مال درطول چند دهه ساخته شده اند ناگهان ویران شوند. آنوقت دیگر خیلی دیر است. ممکن است بعضی ها بگویند خوب ما هم زیر ساخت های آن ها را نابود می کنیم . در جواب خواهیم گفت خوب که چی؟

از تهران خبر می رسد که خانم شیرین عبادی یک حرکت گسترده صلح طلبانه را شروع کرده اند، باید از این قبیل حرکات حمایت کرد. باید صدای صلح طلبانه ملت ایران را به گوش جهان رساند. تصویری که ازملت ما در رسانه های دنیا است تصویرواقعی مانیست. معمولا تصویرقالب، انسان هایی عصبانی وجنگجو را نشان می دهد که در حال شعار دادن و پرچم آتش زدن و دار زدن و سنگ زدن و خون ریختنند. متاسفانه رسانه ها ما را به صورت یکی از واریته های طالبان نشان می دهند حتی در محیط های دانشگاهی استادان علوم اجتماعی تصویری واقعی ازما ندارند. فکر می کنند زنان ما حق رانندگی ندارند. حق رای ندارند به دانشگاه نمی روند و ..... این ها را گفتم که خیلی روی عقلای این ور آب و جنبش ها ی مدنی اینجا حساب نکنید. افکار عمومی به شدت آماده می شوند تا حمله به ایران را تاب آورند. خطر جنگ جدی است. باید چهره اهل مدارا و صلح طلب ملت ایران را نشان دهیم.


۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه

سازمان محیط زیست مردود شد



بیژن فرهنگ دره شوری می گفت اسکندر فیروز ویروس عشق به محیط زیست را به جان ما انداخت. با اسماعیل کهرم در جنگل ناهار خوران قدم می زدیم می گفت اسکندر فیروز با هلیکوپتر به سرکشی گلستان می رفت کافی بود که رد یک جیپ را ببیند وضع فوق العاده اعلام می شد تا روشن کنند چه ماشینی به حریم پارک ملی وارد شده. اسکندر فیروز سازمان محیط زیست ایران را بنیان نهاد. هزاران نفر از دلسوزان سرزمین ضمن همکاری با این سازمان تلاش کردند تا ازمیراث مشترکمان حمایت کنند. در همه دوره ها هم آدم های نالایقی مثل هر دستگاه انسانی دیگر در این سازمان و سایر سارمان ها حضور داشته اند. ولی در این مجموعه نزدیک به 100 نفر از محیط بانان فداکار کشور در سال های اخیر به خاطر حفاظت سرزمین ایران جان خود را تقدیم این خاک کرده اند. خانواده های زیادی با امکانات محدود از محیط بانان قطع نخاعی که با تجاوز گران به مناطق حفاظت شده درگیر شده اند پذیرایی می کنند.

اصلا چه کسی گفته که هر کار عجیب و غریبی کاری ابتکاری است. خیلی کارها عجیب و غریبند ولی ابتکاری به مفهوم خلاقانه و در جهت توسعه سرزمین نیستند. مثلا اگر آدم در یک محیط عمومی در انظار عمومی ادرار کند کار عجیبی کرده است ولی این کار خلاقانه نیست. یا فرض کنید یک نفر یک کیلو نمک را با آب قاطی کند بعد یک سنگک خاشخاشی را در آن تیریت کند و ضمن خواندن ترانه گنج قارون شروع کند این معجون را با میل و اشتها بخورد و ادای فردین را درآورد کار عجیبی کرده است ولی این کار خلاقانه نیست. یا مثلا یک نفر100 میلیون پول داشته باشد و با این صد میلیون یک لنج بخرد بعد کشتی را در وسط دریا با مته آسفالت سوراخ کن سوراخ کند و با یک عینک غواصی از آنجا زیر آب دریا را نگاه کند ودر همان حال قدری خیار بریزد در دریا تا خیارشورهم درست کند کار عجیبی کرده است ولی این کار ابتکاری نیست و حتی هیجان انگیز هم نیست فقط آدم را یاد همینه می اندازد.

شاید سازمان محیط زیست فکر می کند که باید دکتری افتخاری بگیرد از هاروارد به خاطر آنکه برای نخستین بار دردنیا سازمان دولتی و رسمی حفاظت از محیط زیست که باید مدعی آزاردهندگان حیوانات باشد در قلب سازمان سیرک حیوانات برگزار کرده است. شاید سیاستگذاران فکر می کنند که خیلی کار ابتکاری با حالی کرده اند. ولی آگاهان این کار را با مثال نخست ما مقایسه خواهند کرد و تا اطلاع ثانوی نمره این سازمان صفر است.
هاروارد که سهل است. دانشگاه نیست درجهان هم نمره قبولی دریک امتحان میان ترم را به این سازمان نمی دهد.

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

به بهانه راه اندازی سیرک حیوانات توسط سازمان محیط زیست در پارک پردیسان

مطلبی که در ادامه می آید بروشور یکی از گروههای طرفدار محیط زیست است که برای جلوگیری از برگزاری سیرک های حیوانات تلاش می کند. نگاهی به این بروشور بیاندازید و بعد مقایسه کنید این پیام را با کار غیر مسئولانه ای که متولیان دولتی محیط زیست درایران انجام خواهند داد.به راستی ما را چه می شود .به قول شاعر سنگ قبر شکسته امان: هی یاوه یاوه خلایق مستید ومنگ؟ .






Wild animals used in circuses are routinely subjected to months on the road
confined in small,

barren cages. These animals often live in filthy and dilapidated enclosures or
are chained in one position for the majority of the day with no chance to move,
let alone express their full range of natural behaviours or to socialize with
other members of their species.

Eliminating animal exploitation in circuses simply means the increased use of
human performers, not an end to the tradition of circuses.





What You Can Do:





Don't visit animal circuses (unless you are protesting against them).

Contact your local council to find out if it allows animal circuses on its land.
If it does, write a letter asking them to ban animal circuses in your area.

Write a letter to the editor of your local paper, or speak on talk-back radio
about the cruelties involved in animal circuses and why they should be banned.



If there is a circus coming to town...



Tell all your friends and family why you don't agree with animal circuses, and
get as many people aware of the issues as possible—ask them for their support
with a circus protest.

Try and obtain some give-away tickets (allowing you to attend the first
performance), so you can tell the press about what you've seen, and also so the
circus can't say you don't know what you're talking about.



Write a press release with your protest date, place and time (remember to start
the protest well before the performance time), and send out to all local press,
TV and radio.

Spread the word about your protest on relevant blogs and websites, as well as
printing flyers to put in your local shops and on message boards, and ask all of
your friends and family to attend.

Make placards and banners to attract attention, and try to hire animal costumes!

Contact the local police to let them know of your protest (which helps diffuse
potential problems).



On the day of the protest, contact the press by phone, and make sure
photographers have been booked and that a journalist will be present. Also take
a camera with you so you have a record of the protest, and can put the photos
online!

۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

جنگ ایران و عراق



عکس ها از کاوه گلستان

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

حماسه آرش

آرش کمانگیر


برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز



گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان


همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند


چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامان
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود



روزگاري بود
روزگار تلخ و تاري بود
بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلي خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
زندگي سرد و سيه چون سنگ
روز بدنامي روزگار ننگ
غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان
عشق در بيماري دلمردگي بيجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد
نشستن در شبستان شد
در شبستان هاي خاموشي
مي تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشي
ترس بود و بالهاي مرگ
كس نمي جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خيمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهاي ملك
همچو سر حدات دامنگستر انديشه بي سامان
برجهاي شهرهمچو باروهاي دل بشكسته و ويران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هيچ سينه كينه اي در بر نمي اندوخت
هيچ دل مهري نمي ورزيد
هيچ كس دستي به سوي كس نمي آورد
هيچ كس در روي ديگر كس نمي خنديد
باغهاي آرزو بي برگ
آسمان اشك ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپي نامردان در كار
انجمن ها كرد دشمن
رايزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند
هم به دست ما شكست ما بر انديشند
نازك انديشانشان بي شرم
كه مباداشان دگر روزبهي در چشم
يافتند آخر فسوني را كه مي جستند
چشم ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي كرد
وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي كرد
آخرين فرمان آخرين تحقير
مرز را پرواز تيري مي دهد سامان
گر به نزديكي فرود آيد
خانه هامان تنگ آرزومان كور
ور بپرد دور
تا كجا ؟ تا چند ؟
آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد
چشم ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي كرد
پير مرد اندوهگين دستي به ديگر دست مي ساييد
از ميان دره هاي دور گرگي خسته مي ناليد
برف روي برف مي باريد
باد بالش را به پشت شيشه مي ماليد
صبح مي آمد پير مرد آرام كرد آغاز
پيش روي لشكر دشمن سپاه دوست
دشت نه دريايي از سرباز
آسمان الماس اخترهاي خود را داده بود از دست
بي نفس مي شد سياهي دردهان صبح
باد پر مي ريخت روي دشت باز دامن البرز
لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در
كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحري بر آشفته
به جوش آمد خروشان شد به موج افتاد
برش بگرفت ومردی چون صدف
از سينه بيرون داد
منم آرش
چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان رااينك آماده
مجوييدم نسب فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارك باد
دلم را در ميان دست مي گيرم
و مي افشارمش در چنگ
دل اين جام پر از كين پر از خون را
دل اين بي تاب خشم آهنگ
كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
كه جام كينه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در اين پيكار در اين كار دل خلقي است در مشتم
اميد مردمي خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداري كمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند كوه ماوايم
به چشم آفتاب تازه رس جايم
مرا تير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه سر به سوي آٍآسمان بر كرد
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح اي سحر بدرود
كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
زمين مي داند اين را آسمان ها نيز
كه تن بي عيب و جان پاك است
نه نيرنگي به كار من نه افسوني
نه ترسي در سرم نه در دلم باك است
درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش
نفس در سينه هاي بي تاب مي زد جوش
ز پيشم مرگ نقابي سهمگين بر چهره مي آيد
به هر گام هراس افكن
مرا با ديده خونبار مي پايد
به بال كركسان گرد سرم پرواز مي گيرد
به راهم مي نشيند راه مي بندد
به رويم سرد مي خندد
به كوه و دره مي ريزد
طنين زهرخندش را
و بازش باز ميگيرد
دلم از مرگ بيزار است
كه مرگ اهرمن خو آدمي خوار است
ولي آن دم كه ز اندوهان روان زندگي تار است
ولي آن دم كه نيكي و بدي را گاه پيكاراست
فرو رفتن به كام مرگ شيرين است
همان بايسته آزادگي اين است
هزاران چشم گويا و لب خاموش
مرا پيك اميد خويش مي داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهي مي گيردم گه پيش مي راند
پيش مي آيم
دل و جان را به زيور هاي انساني مي آرايم
به نيرويي كه دارد زندگي در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم كند
نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
به سوي قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ اي آفتاب اي توشه اميد
برآ اي خوشه خورشيد
تو جوشان چشمه اي من تشنه اي بي تاب
برآ سر ريز كن تا جان شود سيراب
چو پا در كام مرگي تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهريمني پرخاش جو دارم
به موج روشنايي شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو اي زرينه گل من رنگ و بو خواهم
شما اي قله هاي سركش خاموش
كه پيشاني به تندرهاي سهم انگيز مي ساييد
كه بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايي
كه سيمين پايه هاي روز زرين را به روي شانه مي كوبيد
كه ابر ‌آتشين را در پناه خويش مي گيريد
غرور و سربلندي هم شما را باد
امیدم را برافرازيد
چو پرچم ها كه از باد سحرگاهان به سر داريد
غرورم را نگه داريد
به سان آن پلنگاني كه در كوه و كمر داريد
زمين خاموش بود و آسمان خاموش
تو گويي اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
به يال كوه ها لغزيد
كم كم پنجه خورشيد
هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
نظر افكند آرش سوي شهر آرام
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در
مردها در راه
سرود بي كلامي با غمي جانكاه
ز چشمان برهمي شد با نسيم صبحدم همراه
كدامين نغمه مي ريزد
كدام آهنگ آيا مي تواند ساخت
طنين گام هاي استواري را كه سوي نيستي مردانه مي رفتند ؟
طنين گامهايي را كه آگاهانه مي رفتند ؟
دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
راه وا كردند
كودكان از بامها او را صدا كردند
مادران او را دعا كردند
پير مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا كردند
آرش اما همچنان خاموش از شكاف دامن البرز بالا رفت
وز پي او پرده هاي اشك پي در پي فرود آمد
بست يك دم چشم هايش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رويا
كودكان با ديدگان خسته وپي جودر شگفت از پهلواني ها
شعله هاي كوره در پرواز
باد غوغاشامگاهان راه جوياني كه مي جستند آرش را به روي قله ها پي گير
باز گرديدند بي نشان از پيكر آرش
با كمان و تركشي بي تير
آري آري جان خود در تير كرد آرش
كار صد ها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
تير آرش را سواراني كه مي راندند بر جيحون
به ديگر نيمروزي از پي آن روز
نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
و آنجا را از آن پس مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
آفتاب درگريز بي شتاب خويش سالها بر بام دنيا پاكشان سر زد
ماهتاب بي نصيب از شبروي هايش همه خاموش
در دل هر كوي و هر برزن
سر به هر ايوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و بازدر تمام پهنه البرز
وين سراسر قله مغموم و خاموشي كه مي بينيد
وندرون دره هاي برف آلودي كه مي دانيد
رهگذرهايي كه شب در راه مي مانند
نام آرش را پياپي در دل كهسار مي خوانند
و نياز خويش مي خواهند
با دهان سنگهاي كوه
آرش مي دهد پاسخ
مي كندشان از فراز و از نشيب جاده ها آگاه
مي دهد اميد مي نمايد راه
در برون كلبه مي بارد برف مي بارد
به روي خار و خارا سنگ
كوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظاري كارواني با صداي زنگ
كودكان ديري است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
مي گذارم كنده اي هيزم در آتشدان
شعله بالا مي رود پر سوز
شعر از سیاوش کسرایی
توضیح : با تشکر از سمیرا خانوم به خاطر ارسال نیمه نخست شعر آرش

۱۳۸۶ آبان ۹, چهارشنبه

چرا بهداشت می خوانم



طبیب بی مروت مردمان را رنجور می خواهد

نگاه متخصص بهداشت عمومی به گرفتاری های سلامت مردم یک نگاه چند بعدی است. در دانش بهداشت عمومی ، بهداشت فرد در کانون توجه نیست. سلامت جامعه موضوع اقدام است. درنگاه بهداشت عامه متغیرها و شاخص های بهداشتی در سطح جمعیتی مورد توجه قرار می گیرند. متخصص بهداشت به توسعه می اندیشد. توسعه ای متوازن با هدف رفاه و سلامت عمومی. در این دانش دسترسی مردم به بهداشت یکی از حقوق اولیه بشرمحسوب می شود. متخصص بهداشت به عوامل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که بر سلامت جامعه اثر می گذارند توجه دارد. او باید یاد بگیرد چگونه برای ارایه خدمات به گروه های در خطر با سیاستگذار ان چانه زنی کند. او تلاش می کند تا صدای گروه های آسیب پذیر را به گوش صاحبان قدرت و وجدان جامعه برساند. متخصص بهداشت بین الملل به مردم کشورهای در حال توسعه خدمت می کند. او غمخوار زنان و کودکانی است که مورد آزار جوامع به شدت مرد سالار قرار گرفته اند. کارگران جنسی، فقرا و کودکان کار از گروه های مورد توجه فعالان بهداشت عمومی هستند. متخصص بهداشت عمومی می داند که بهداشت فقط ارایه خدمات بهداشتی نیست . توانمندسازی زنان،آموزش همگانی، فقر زدایی و بهینه سازی معیشت هم عوامل مستقیم بر شاخص های سلامت جامعه هستند. متخصص بهداشت از این هم جلوتر می رود و شادمانی را به عنوان یکی از شاخص های توسعه در نظر می گیرد. تمام این داستان برای تغییر است از وضع موجود به مطلوب. او زندگی را برای همگان می خواهد. او کودکان را توانمند و زنان را با شکوه می خواهد. او سلامت را برای همگان می خواهد. او مردمان را رنجور نمی خواهد.

۱۳۸۶ آبان ۵, شنبه

مستندی در باره دلفین های کشته شده در بندر جاسک


آخرین بار آقای اینانلو را در ابیانه دیدم، زمانی که برای تهیه مستندی در رابطه با عزاداری عاشورا به ابیانه آمده بود. آفتاب سوخته بود و دوربین به دست. فرزندش هم که جوان رشیدی است او را همراهی می کرد . امروز شنیدم که در رابطه با مرگ دلفین ها مستندی خواهد ساخت. اینانلو یکی از مردان بزرگ محیط زیست سرزمین ایران است. با طبیعت، کار مشترک اینانلوومیرفخرایی که در سال های 1374 و 1375 از تلویزیون پخش می شد از آن کارهای کارستان بود.

۱۳۸۶ آبان ۴, جمعه

دلفین ها بی صدا می میرند




مرگ 72 دلفين ديگر در اطراف بندر جاسك/حسن آتش زبان - ايسنا

سر سرباز هخامنشی سلامت است




هفته گذشته در کلاس عوامل اجتماعی و فرهنگی در بهداشت نوبت من بود که مطلبی را در رابطه با موضوع کلاس ارایه دهم. عنوان کلاس هفته گذشته حقوق بشر و سلامت عمومی بود. وظیفه من این بود که یک مطلب 30 دقیقه ای ارائه بدهم و بعداز 20 دقیقه بحث عمومی ، صحبت اصلی توسط یکی از دو نفر استاد کلاس انجام شود. تمرکز من بیشتر روی تاریخچه و اصول این دانش نوین بود. خلاصه اینکه زمانی که از تاریخچه می گفتم و موافقت نامه ها و کنوانسیون های بعداز جنگ دوم جهانی را مرور می کردم با افتخار در مورد منشور حقوق بشر کوروش بزرگ گفتم. برای نشان دادن سندیت صحبتم گفتم که استوانه ی منشور در موزه لندن نگهداری می شود و یک کپی از این استوانه هم در طبقه دوم سازمان ملل در نیویورک در حدفاصل شورای امنیت و دبیرخانه اجتماعی اقتصادی ملل متحد نگهداری می شود.

در چند هفته اخیر که بحث فروش مجسمه سر سرباز هخامنشی داغ بود با خود می گفتم چه اشکالی دارد که بخش هایی از میراث فرهنگی ما در موزه های مطمئن و معتبر جهان نگهداری شوند هم آدم های بیشتری این ها را می بینند و هم اینکه احتمال نگهداری کیفی تر در اینور آب بالاتر است. مثلا امکان آتش سوزی موزه یا در صورت آتش سوزی امکان اصولی تر اطفای حریق و از این جنس حرف ها.

به راستی اگر منشور کوروش در تهران نگهداری می شد چند نفر آدم اهل فرهنگ و تاریخ امکان دیدن و آموختن از این استوانه حقوق بشر را می یافتند، یادم می آید یک با ر در یک میز گرد درمورد صنعت توریسم درایران نماینده صنف آژانس های توریستی از مشکلاتی می گفت که تورها برای دیدار از موزه ایران باستان در قلب تهران دارند. مشکل طرح ترافیک و جریمه و ...

کسی سرباز هخامنشی را تهدید نمی کند. چنانکه خشک مغزان طالبانی مجسمه های بودا را در بامیان منهدم کردند یا کسانی با بلدوزر درسال های اولیه انقلاب به سوی مرودشت حرکت کردند تا تخت جمشید را ویران کنند. بگذارید اهلش از سرباز ما پاسداری کنند.میراث فرهنگی بشری مرزی نمی شناسد. سر سرباز هخامنشی سلامت است.

۱۳۸۶ آبان ۳, پنجشنبه

برای خانوم دکتر جوان

خانم دکتری که دانش آموخته دانشگاه تهران است برای گذراندن دوران طرح به استان همدان می رود. ظاهرا با دوست جوانی در پارک دستگير می شوند. دستگير کنندگان مأموران امر به معروف و نهی از منکر بوده اند. بعداز ۴۸ ساعت جنازه خانوم دکتر تحويل خانواده اش می شود. می گويند در زمان بازداشت خود را حلق آويز کرده است. نمی دانم جامعه پزشکی چه واکنشی نشان داده اند. راستی سيستم قضايی چه پاسخی دارد برای مرگ دکتر جوان؟ جامعه چه می گويد؟ آيا هيچ مقام مسئولی مسئوليت اين افتضاح را به عهده می گيرد؟ کافی است فقط برای يک لحظه خودتان را به جای خانواده پزشک جوان بگذاريد . تا برای يک عمر شيون کنيد.دکتر جوانی که به جرم جوانی با زندگی وداع می گويد.

۱۳۸۶ آبان ۲, چهارشنبه

آغاز قيامت


اثرات مرگبار تغييرات هراس انگيز آب و هوايی همچون آتشی از زير خاکستری جهل بشر بيرون می آيند. آتش نشان کاليفرنيايی می گويد همه جا آتش است و بادی با سرعت ۹۰ مايل به شعله های آتش می دمد او می گويد انگار قيامت فرا رسيده است. ۱۵۰۰ خانه درآتش سوخته اند. بيش از ۵۰۰ هزار نفر بی خانمان شده اند. نيروهای آتش نشان و ارتش با کمک بالگردها و هواپيماهای آتش نشان مشغولندولی آتش آرام نمی گيرد. وضعيت فوق العاده اعلام شده است . علی می گفت سيامک آسمان سياه است ما درروز چراغ روشن کرده ايم او می گفت حتما مستند حقيقت ناخوشايند را خواهم ديد. او می گفت تغييرات آب و هوايی جدی است. درحالی که در کاليفرنيا باران نباريده و طوفان های سهمگين گرم می وزد و ۱۶ نقطه آتش افسارگسيخته شهرها را محاصره می کنند در نيواورلئان سيل آمده و در آتالنتا ذخيره آب شهری نصف شده . تغييرات آب وهوايی با شتابی هراسان از آغاز قيامت می گويند
توضیح در مورد تیتر:
اين تيتر قبلا به مناسبت گرمايش زمين توسط آقای ناصر خالديان با عنوان ۲۰۱۶آغاز قيامت استفاده شده است .

۱۳۸۶ آبان ۱, سه‌شنبه

مسابقه شتر سواری در بندر عباس

عکس از خبرگزاری مهر

۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه

سومين بمب گوگلي در اعتراض به حذف نام ايران

ياهو به عنوان يکي از دو پورتال بزرگ اينترنتي، نام ايران را از ليست صفحات ثبت نامش حذف کرده. يعني وقتي که به عنوان يک ايراني بخواهيد از گوشه‌يي در دنيا، ثبت نام کنيد و شناسه‌يي مجازي براي خود بسازيد، با نام هر تکه خاکي برخورد مي‌کنيد، غير از سرزمين ايران
لينک سلام ياهو را در بلاگ يا وب سايتتان بگذاريد تا پيام ايرانيان به گوش ياهوييان رسانده شود. دمتان گرم و سرتان خوش باد
منبع خبر ايسنا

اسب عرب


۱۳۸۶ مهر ۲۶, پنجشنبه

مراتب سازمانی


۱۳۸۶ مهر ۲۳, دوشنبه

به مناسبت حرکت جمعی بلاگرها در روز ۱۵ اکتبر ۲۰۰۷

با درود به آنان که در راه دشوار پيکار با عوامل آلاينده زمين تلاش می کنند و در جهت گسترش آگاهی های زيست محيطی گام برمی دارند.
.
گاهی از خودمان می پرسيم چرا برنامه های سازمان های غيردولتی زيست محيطی در ايران کمتر موفق بود ه اند. حتما دلايل زيادی را می شود فهرست کرد. يکی از دلايلی که در برنامه های تغيير اجتماعی برای اصلاح رفتارهای ضدزيست محيطی در سطح سياستگذاران و مردم کمتر مورد توجه سازمان های غير دولتی قرار گرفته است نقش تئوری در تدوين اين برنامه هاست. تئوری به ما کمک می کند تا پيش فرض هايمان را کلامی کنيم تا شاخص هايی پيدا کنيم برای اندازه گيری موفقيت ها و شکست هايمان. تئوری های توصیفی به ما کمک می کنند که توضیح دهیم چرا فلان رفتار در جامعه روی می دهد و تئوری های تغییر به ما یاد می دهند که چگونه یک رویداد را ساماندهی کنیم که منجر به تغییر رفتار در جامعه شود. بدون وجود تئوری برنامه های ما همچون کشتی بی لنگری می ماند که گه کج می شد و گه معج می شد .

شهر در امن و امان است

دخترم کلاس سوم است. به اخبار و شبکه های خبری هم علاقه ای ندارد. فعلا تنها برنامه ای را که در تلويزيون دنبال می کند چند سريال مخصوص بچه ها در کانال ديزنی است. ديروز صبح می گفت اگر خواستيم به ايران برويم سال بعد برويم . گفتم کيانا در اولين فرصتی که بتوانيم برنامه ريزی می کنيم و می رويم. گفتم حالا چرا سال بعد. گفت در نوامبر سال بعد انتخابات رياست جمهوری آمريکاست. من شنيده ام که دولت فعلی می خواهد به ايران حمله کند. اگر رييس جمهور عوض شود حمله نخواهند کرد. هيچ کس دوست ندارد بمباران شود. من نمی خواهم بمباران شوم . پس سال بعد می رويم سالی که رييس جمهور عوض شده و کسی به ايران حمله نخواهد کرد. انگشت به دهن شدم گفتم تو از کجا می دانی که می خواهند به ايران حمله کنند گفت خوب تلويزيون گفته است .

۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه

داک تور





در دهه 40 میلادی همزمان با جنگ دوم جهانی شرکت جنرال موتورز با همکاری متخصصانی از دانشگاه ام آی تی یک ماشین جنگی به نام داک ساختند که توانایی داشت به راحتی درخشکی و آب و درشرایط نا ملایم جوی حرکت کند. این ماشین در دهه 50 میلادی به عنوان خودروی توریستی به صنعت توریسم پیوست. اکنون درخیلی ازشهرهای توریستی مثل بستون، سانفرانسیسکو، لندن، و میامی این خودرو مشغول کاراست. این ماشین 6 چرخ دارد ونه تنها در توریسم کار می کند بلکه درمواقع بلایای طبیعی هم به کمک انسان می آید. در طوفان سهمگین کاترینا که شهر نیواورلینز را درسال 2005 ویران کرد با کمک داک قربانیان را به باندهای هوابرد منتقل می کردند.

اگر گذرتان به شهر بستون خورد حتما داک تور را در فهرست دیدنی ها بگذارید. یک بستونی با لهجه بریتیش برایتان تعریف خواهد کرد که نخستین پارک عمومی آمریکا، کتابخانه عمومی، مدرسه عمومی، جنبش استقلال و دهها اقدام دیگر چگونه از بستون آغاز شدند و چرا ایالت ماساچوست را روح آمریکا می گویند. به شما خواهد گفت که جامعه ایتالیایی ها و ایرلندی ها در کجاها ساکن شدند وبستونی ها چگونه ملتی هستند.


یکی از قسمت های جالب تور بعداز چرخیدن درخیابان ها رفتن به روی رودخانه چارلز است و خواهید دید این ماشین چگونه به یک قایق پرقدرت تبدیل می شود. مدت تور حدود 90 دقیقه است و اطلاعات خیلی خوبی را با تجربه حرکت درخشکی وآب کسب خواهید کرد.

۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

وبلاگ خدا

سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو
و روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با فیلتر شکن یک روز
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد.

* شعر علیرضا قزوه *

۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه

خاطراتی ازدوران صدام و چائوشسکو



دوستی داریم در دانشکده پزشکی از اهالی فلسطین. شب گذشته افطارپارتی داد و جمعی از دوستان را دعوت کرد. غذاهای منطقه مدیترانه به ذائقه ایرانی بسیار خوش می آیند، جای شما خالی.
دوست ما از سال 1983 تا 1992 دربغداد زندگی کرده است و دانشکده پزشکی را دربغداد گذرانده است. یکی ازدوستان هم درآن موقع در رومانی دانشکده پزشکی را گذرانده بود. بیان خاطراتی از دوران صدام و چائوشسکو بعداز شام خوش مزه با مزه ترین قسمت میهمانی بود.

ظاهرا صدام کشورش را همچون یک قبیله اداره می کرده است. صدام رییس قبیله بوده و جان و مال و ناموس مردم در دست های این مرد و پسران کله شقش بوده است. تلویزیون هر روز با تلاوت آیاتی از قرآن مجید شروع می شده و بعد صدام در تمام زوایا حضور داشته وبا تلاوت آیاتی ازقرآن تمام می شده.

صدام شخصا در تلويزيون از طرز مسواک زدن تا شنای عرض دجله تا میزان شکری که شهروندان باید درچایشان بریزند را آموزش می داده. درزمان صدام به ویژه در موقع جنگ با ایران پختن کیک ممنوع بوده مگر در روز تولد صدام که اجباری بوده است. البته ظاهرا منطق این کار صرفه جویی درمصرف شکر بوده که درآن زمان کمیاب بوده است.
در روز تولد صدام مأموران حکومتی به صورت تصادفی خانه ها را بازدید می کرده اند تا مطمئن شوند که مردم کیک پخته اند و این روز مبارک را جشن گرفته اند. نپختن کیک تولد صدام دردسردرست می کرده و سرو کار متخلف با امنیت خانه بوده است. ورود هرنوع کتاب و نشریه انگلیسی زبان به داخل کشور ممنوع بوده است. استادان دانشکده پزشکی حق سفر به سایر کشورها و شرکت درکنفرانس های علمی را نداشته اند.

دوران چاثوشسکو هم عجیب دورانی بوده است. دانشجویان خارجی حق نداشته اند با شهروندان رومانیایی تماس برقرارکنند مگر همکلاسی هایشان. درصورت تماس فرد رومانیایی به دردسر می افتاده است. دردانشکده های پزشکی کتاب های تکست بوک معروف پزشکی مثل هاریسون و شوارتز ممنوع بوده و استادان کتاب هایی را به زبان رومانیایی تحریر می کرده اند. درآن زمان شهروندان هرگز موزندیده بودندو سالی یکبار درسال نو پرتقال می خورده اند. همه خودروها لادا و مثل هم بوده است. حق انتخاب شهر محل سکونت هم با دولت بوده است
.
نتیجه اینکه همه دیکتاتورهای جهان از یک جنسند و فرقی نمی کند که چپ باشند یا راست، سیاه باشند یا سپید، با دين باشند یا بی دین، کافی است که مردم آنها را بپذیرند و آنها را بت کنند. نتیجه کار استیلای صاحب قدرت برجان و مال و ناموس خواهد بود.

۱۳۸۶ شهریور ۳۰, جمعه

ابیانه

عکس از حسن سربخشیان عکاس خبرگزاری اسوشیتدپرس

۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه

مأموریت شاتل در فضا


عکس از ناسا

طبل جنگ

نوری آبی در آسمان و در یک شب زمستانی چشمانم را آزارمی دهد، زیر کرسی خوابیده ام هوا سرد است. چند ثانیه بعد صدای مهیب انفجاری شهر را به لرزه درمی آورد. نور بعدی هم درراه است و به فاصله چند ثانیه صدای دومین انفجار می آید. بخشی ازبازار قدیمی بروجرد و چندین واحد مسکونی تخریب می شوند. فردا صبح زود به محل انفجار می روم . بوی دود می آید. مردم جمع شده اند و با تعجب به قدرت تخریب موشک های صدام نگاه می کنند. شهر ملتهب است. بروجرد دیگر درزیر پونز نقشه جنگ صدام نیست. و بمباران های بعدی از راه می رسند. هر بار خانه های زیادی ویران می شوند و مردم عزادارتر. با موج هر انفجار در نزدیکی خانه، مجبوریم که برای چند روز پنجره های شکسته را با پلاستیک های کلفتی که از مسجد گرفته ایم بپوشانیم.

حالا جنگ به شهرها رسید ه است . با آژیر قرمز به زیرزمین می رویم. منتظر می مانیم تا بمب ها خانه هایی را تخریب کنند. صدای ضد هوایی ها هم پس زمینه این انتظار است.

مدتی است که به دانشگاه صنعتی اصفهان رفته ام. سال اول دانشگاه هم کلاسی های دبیرستانم است. نام من در روزنامه ی سری اول قبولی ها نبود ه است. منتظرم. در دانشگاه صنعتی به لابراتوار زبان می روم و نوار زبان
گوش می دهم . اخبار از راه می رسند. یک مدرسه در بروجرد در ساعات اداری هدف موشک قرار گرفته است. آدرس مدرسه شبیه نشانی مدرسه ای است که پدرم درآنجا معلم است. مثل مرغ پرکنده هستم. به محل اپراتور تلفن رفته ام . تلفن ها کارنمی کنند. شلوار کردی پوشیده ام. خشمگینم . تازه گی ها یاد گرفته ام که با مشت به دیوار بکوبم و جای مشتم دردیواربماند. یک جور شانه کشی جوانی، خدا کند کسی سر به سرم نگذارد. خطرناکم . از خانواده ام خبری ندارم. سرانجام خبر می رسد . کودکان مدرسه بروجرد کشته شده اند. جنازه ها را دراستادیوم تختی خوابانده اند. تصویر هولناکی است. ازخشونت لبریزم.

ترم دوم دانشکده پزشکی هستم. به خاطر موشک باران شهرها کلاس هایمان در مسجد الغدیر درخیابان میرداماد تشکیل می شوند. معلم اخلاق اسلامی مان مرحوم استاد علامه محمد تقی جعفری است. برایمان ازسوء استفاده حکومت ها ازدین می گوید. برایمان از آینده مشترک ما می گوید. چند روزی دانشکده تعطیل است به بروجرد می روم . خواهر کوچکترم 6 ساله است. وضعیت قرمز است. رادیو می گوید : علامتی را که هم اکنون می شنوید اعلام خطریا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی انجام خواهد شد محل کار خود را ترک کرده و به عپناهگاه بروید. رادیو بغداد اسامی محل هایی که بمباران خواهند شد را اعلام کرده . بروجرد هم جزو محکومین است. با کمپرسی همسایه مان به خارج شهر می رویم. در یک باغ انگور پناه می گیریم. رادیو روشن است . حمله هوایی انجام خواهد شد. دو طیاره جنگی از راه می رسند. شهر شروع به آتش می کند. ضد هوایی ها می غرند . طیاره ها تصمیم می گیرند بمب ها را رها کنند و به کشور برادر عراق برگردند.بمب ها در باغی فرود می آیند که ما پناه گرفته ایم. وقتی گرد وخاک به زیر می آیند مردم دور ما جمع شده اند. خواهر کوچکم را در آغوش گرفته ام . خوب نمی شنوم. باغ انگور شیب دار است. بمب در بالای سرما منفجر شده . ترکش انفجار از بالا ی سرمان عبور کرده، همه مان سالمیم . با خواهرم قطعات بمب را که مثل تکه های آلومینیوم پاره است به دست می گیریم .

مردم دو ماهی است که درخارج شهرها زندگی می کنند. بسیاری از مردم باغ و ویلا و عمارت محکم ندارند. درچادرهای معمولی زندگی می کنند. باران هم آمده . همه جا گل و شل است. ریوهای ارتش برا ی مردم نان آورده اند. مردم از سرو کول هم بالا می روند. نان ها درگل فرو می غلتند. بعضی ها نان را ازمیان گل جمع می کنند.

اصلا به جای این حرف ها فیلم خاک سرخ حاتمی کیا را ببینید.

جنگ بازی نیست. محنت است. غم و اندوه است. پس رفت است. مروج خشونت است. عقب گرد است در بهداشت و توسعه. کودکان عراقی را ببینیدکه به همت صدام ازدهه نود چگونه می میرند. بغداد را ببینید فقط روزی 2-3 ساعت برق دارد. می دانید که آب آلوده دجله و فرات را می نوشند.

حالا طبل جنگ با ایران درغرب به صدا درآمده، باید کاری کرد. منابع سرزمین ما توان جنگ دیگری را ندارند. ما به یک جنبش صلح طلب نیاز داریم.

۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

تفاوت های فرهنگی


يکی از تصاویری که برای دانشجويانی که از آن ور آب به ينگه دنيا می آيند شگفت انگيز است و تا به حال برای من غير قابل هضم بوده است غذا خوردن در کلاس درس و در حضور استاد است. کلاس های ما معمولا بين ۴ تا ۱۰ دانشجو ظرفيت دارند و در خيلی از مواقع مثل جلسه شب گذشته درس ارزيابی طرح های بهداشتی کلاس ۴ نفره ما سه تا استاد داشت. يعنی ما هفت نفر بوديم. از اين هفت نفر ۶ نفر آمريکايی و من ايرانی هستم. نکته عجيب اين است که دانشجويان آمريکايی خيلی راحت بساط شام يا ناهارشان را به کلاس می آوردند و بدون رو در بايستی شروع به لقمه زدن می کنند. اين کار را هم با آرامی انجام می دهند به طوری که برا ي مدت ۲۰ دقيقه مجبوری لقمه زدن همشاگرديت را تحمل کنی . شب گذشته ۳ نفر دانشجوی آمريکايی بساط شامشان را پهن کردند.
اين يک مورد را تا حالا نتونسته ام حل کنم و بفهمم.

۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

زولبیا

منبع عکس ایرنا

بالاخره نوبت به دریاچه گهر رسید


تخریب سرزمین در ایران دیرو زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. از قدیم گفته اند این شتری است که در خانه هرکسی می خوابد. بالاخره یک نسلی باید نشان دهد که درصنعت مرگ ومیر هم دستی دارد ما که درهمه چیز اولین و خیلی خوبیم این یک موردهم روش. مسابقه تخریب زمین است دیگر. سرزمینی که برای میلیون ها سال داشت زندگیش را می کرد را نابود می کنیم با ژست های توسعه ای و البته با بوق و کرنا که بیایید ببینید چه آبادآنیی برایتان آورده ایم الآن که هیزمی می خواهیم برای انتخابات های پیش رو.

کُر گهر که حدود 10 سال قبل پر شد از گل و لای و مرد به خاطر فرسایش خاک بالا دست.

گهر بزرگ هم که میعادگاه عاشقان و شماری زیادی از مخربان طبیعت بود و همه ساله سخاوتمندانه بیدهای چند صد ساله اش را دراختیار نااهلانی که جاهلانه بید را هیزم آتش جهلشان می کردند می گذاشت در حال تماشای حماقت عمومی بود با چند استثناء و البته زندگیش را می کرد با مشقت.

ترسیم جاده ای که قرار است از گردنه پنبه کار بگذرد به تنگه تاپاله بیاید و بعد در گهر ختم شود، کار سختی نیست. حتما چند نفری دندان تیزکرده اند تا با ژست خصوصی سازی چند دهنه چلو کبابی و چند مسافرخانه ی بو گندو یا چه فرقی می کندهتل 6 ستاره راه بیندازند.حتما نقشه های ویلاها و قطعات زمین هایی که تفکیک خواهند شد قند دردل زمین خواران آب کرده است.

اگر جاده ای کشیده شود هرگز به گهر باز نخواهم گشت. می خواهم تصاویر هشت باری را که دربهار( اردیبهشت ماه ) تابستان ( مرداد ماه) پاییز ( آبان ماه) ) و زمستان (بهمن ماه ) به گهر رفته ام را به خاطر بسپارم . تصور اینکه یک خودروی لگن یا چه فرق می کند الگانس را در میانه راهی ببینم که قبلا درهرگامم لحظه شماری می کردم تا نگین اشترانکوه را در انتهایش به آغوش بکشم هراس انگیز است. در رویاهایم دریاچه ای یخ زده را می بینم، خرس هایی را می بینم که زالزالک جمع می کنند. پلنگی را می بینم که مغرورانه نگاهم می کند. گرگی را می بینم که هراسان است. جغدی را می بینم که به من نگاه عاقل اندرسفیه می کند.

به قلیل الفهم های کثیر الفتنه ای که اززمره اولئک کالانعام بل هم اضل هستند می اندیشم که صورت احساس را خراش می دهند و ازآه طبیعت نمی ترسند.

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

مملكت داري

امير كبيردرنامه به ناصرالدين شاه مي نويسد:
قربانت بشوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولیم ، خبر رسيد كه شاهزاده موثق الدوله حاكم قم را كه به جرم رشاء و ارتشاء معزول كرده بودم به توصيه ي عمه ي خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده ايد . فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بياورند تا اعليحضرت بدانند كه اداره ي امور مملكت با توصيه ي عمه و خاله نمي شود .
زياده جسارت است
تقي

آبله کوبی و گريه امير


سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند. امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.

-->

گردآوری از ارشام پارسی , مشاهیر ایران و ویکیپدیا

۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه

عشق سرعت


گفتگو با احمد کیارستمی؛ سازنده موزیک ویدئوی عشق سرعت

به نقل از بی بی سی فارسی

نیازی به دانستن نام نیست. احمد کیارستمی واقعا به پدرش عباس کیارستمی، کارگردان سرشناس ایرانی، شباهت دارد. او ساکن شهر سانفرانسیسکو در آمریکا است و اجاره خانه اش را با کار مهندسی کامپیوتر می پردازد. دیوار اتاقش پر از عکس های تن تن است و حتی موس پد و صفحه ساعتش هم تن تن هستند. احمد کیارستمی در سال های ۱۳۷۰ یک شرکت چندرسانه ای در ایران به نام "نگاه" راه انداخت. او در سال ۲۰۰۱ به آمریکا رفت و مدتی فلسفه خواند. او تصمیم گرفته بود که کار سینما نکند تا این که چند ویدئوی یک دقیقه ای که برای کارگاه ۱۰ روزه سینمایی پدرش در مراکش درست کرده بود و موزیک ویدئوی 'عشق سرعت' برای 'کیوسک' او را به وسوسه شغل پدری برگرداند. ادامه مطلب

سیاه و سفید

یکی از بیماری های جامعه ما سیاه و سفید دیدن پدیده هاست. شاید به خاطر تنبلی سعی می کنیم تا پاسخ هایی ساده برای موضوع هایی پیچیده پیداکنیم. یعنی اینکه اگر از یک سامانه ای خوشمان نمی آید، با عینک سیاه همه ی رفتارهای آن را می بینیم، اگر هم خوشمان بیاید با چسباندن مهر تقدس و هزارصفت خوب به آن سامانه هرکسی را که از رفتارهای سیستم مورد وثوق ما انتقاد کند با چوب تکفیر می رانیم. البته این مشکل همه جوامع عقب مانده است ( با عرض معذرت ازهمه کسانی که تصور می کنند ما بهترین، پیشرفته ترین ، با هوش ترین و با حال ترین ملت روی زمین هستیم). البته همه تقصیر هم متوجه مردم نیست. نظام آموزشی، ما را چنین خواسته است. در نظام آموزشی که روش آموزش درآن آموزش ستمدیدگان است معلم حق مطلق است و ما مجبوریم که هر چه معلم گفت را دربست بپذیریم. در موضوعات انشاء به ما یاد می دهند که مجیز گوی نظر معلم ( بخوانید قدرت) باشیم و هر نظری در خارج از چارچوب رایج به پشیزی نمی ارزد و چه بسا سدی خواهد بود برای ادامه تحصیل درمقاطع بعدی آموزش. چنین است که پرسشگری و دیدن پدیده ها از زوایای مختلف نه تنها قاعده نیست که استثناء است . این پارادایم تقویت کننده تنبلی فکری است. دانشجو پرسش نمی کند پاچه خواری می کند، استاد راهنمایی نمی کند ریاست می کند. پدیده ها سیاه و سفید می شوند. کارخوب دیده نمی شود بی اعتمادی گسترش پیدا می کند سرمایه اجتماعی کم می شود وهزینه جامعه بالا می رود.

۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

سیب وحشی ارگانیک


بفرمایید سیب وحشی کوهی

۱۳۸۶ شهریور ۷, چهارشنبه

پاسخ دهخدا به سفارت آمریکا


دعوت رييس اداره اطلاعات سفارت آمريکا
برای مصاحبه با راديو صدای آمريکا
19 دیماه 1332خيابان ايرانشهر، فيشرآباد، تهران
آقای محترم- صدای آمريکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان وسخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک پخش نمايد. اين اداره جنابعالی را نيز برای معرفی به شنوندگان ايرانی برگزيده است. درصورتی که موافقت فرماييد، ممکن است کتباً يا شفاهاً نظر خودتان را اطلاع فرماييد تا برای مصاحبه با شما ترتيب لازم اتخاذگردد.
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نيز از جديدترين آثار منظوم يا منثور شما پخش گردد.
بديهی است صدای آمريکا ترجيح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جديد و قبلاًدر مطبوعات ايران درج نگرديده باشد. چنانچه خودتان نيز برای تهيه اين برنامه جالب، نظری داشته باشيد، از پيشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقديم احترامات فائقه
سی. ادوارد. ولز
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
******
پاسخ استاد علی اکبر دهخدا
جناب آقای سی. ادوارد. ولز،رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
نامه مورخه 19 ديماه 1332 جنابعالی رسيد و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشاربدهيد متشکرم.
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدٌی مفيد بود؛برای اينکه ممالک متحده آمريکا، عدٌه ای از مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکرٌرات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد.
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را دراين باره بگويم واگرخوب بود،حُسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم: بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند،معرفی کند و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که خانه های قراء و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوق های طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران ياابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگرآن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چندميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است،چند صد هزار تومان ضرر می کند، معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند وآن ضرر را متحمٌل می شود.
اينهاست که از اين گوشه آسيا شما می تواند به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرٌفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند، و از طرف ديگر به فارسی، به عقيده من خوب است که در صدای آمريکا، طرز آزادی ممالک متحده آمريکا را در جنگ های استقلال، به ايرانيان بياموزيد و بگوييد که چگونه توانسته ايد از دست استعمار خلاص شويد؟ و تشويق کنيد که واشنگتن ها و فرانکلن ها در ايران، برای حفظ استقلال از همان طرق بروند.در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد

منبع سایت ایرانیان.

History of Persian Philanthropy

۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه

زمستان سرد بستون



کم کم پاییز و خیلی زود زمستان در راه است. اکثر کلاس های دانشکده تا حدود ساعت 9 شب طول می کشند. زمستان گذشته خوب یادم هست که غروب ها باد سرد بستون صورتم را شلاق می زد. احساس سرما مثل وقتی بود که در زمستان به روی قله توچال ایستاده ای سرمای 30 درجه زیر صفر با بادی که مثل سوزن به تنت فرو می رود. باید برای زمستان آماده شویم.
.
بوی عیدی بوی توت ، بوی کاغذ رنگی

بوی تند ما هی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جا نماز ترمه ما در بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب

با اینا ز مستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

فکر قاشق زدن یه دخترچادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بوته ها ی نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

عشق یک ستاره سا ختن با دو لک

ترس نا تموم گذاشتن جریمه ها ی عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

بوی باغچه ،بوی حوض ،عطر خوب نذری

شب جمعه ،پی فا نوس ،توی کو چه گم شدن

توی جوی لا جوردی هوس یه آب تنی

با اینا زندگیمو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم


شهریار قنبری

یه مرد تنها با صدای فرهاد

ا

با صدای بی‌صدا
مثله یه کوه بلند،
مثله یه خواب کوتاه،
یه مرد بود، یه مرد،
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته،
یه مرد بود، یه مرد،
شب با تابوت سياه
نشس توی چشماش،
خاموش شد ستاره،
افتاد روی خاک.
سايه‌ش هم نمی‌موند،
هرگز پشت سرش،
غمگين بود و خسته
تنهای تنها
با لب‌های تشنه
به عکس، یه چشمه
نرسيد تا ببينه
قطره, قطره,
قطره‌ی آب,
قطره‌ی آب
در شب بی‌تپش
اين طرف،
اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه
صدا ,صدا ,
صدای پا, صدای پا

بازگشت ترافیک تهران


عکس ازخبرگزاری فارس

یک خبرهم ازولایت بی صاحب


به گزارش سایت بازتاب شهر بروجرد در حال حاضر بدون فرماندار و شهردار است و فعالیت های شهر در حالت رکود قرار گرفته است.
پس از آغاز به كار دوره سوم شوراها در شهر بروجرد، اعضاي شورا بدون استعفاي شهردار فرد ديگري را به عنوان سرپرست معرفي نمودند و تاكنون نيز موفق به انتخاب شهردار نشده‌اند.
اين در حالي است كه شهردار سابق توانسته بود با مديريت كارآمد بودجه شهرداري بروجرد را از چهار ميليارد تومان در عرض كمتر از سه سال به 25 ميليارد تومان برساند و تحولي بزرگ در توسعه شهر بروجرد ايجادكند. حال مهلت سه ماهه شورا براي انتخاب شهردار به پايان رسيده است و هم اكنون به دليل نبودن شهردار در همه حوزه‌هاي مديريت شهري وقفه ايجاد شده و پروژه‌هاي در دست اقدام با ركود مواجه شده‌اند. از سوي ديگر ساخت و سازهاي غير مجاز در شهر شدت گرفته و برخي اقدامات خلاف قانون در حال اجراست.
از سوي ديگر فرماندار شهر بروجرد نيزاز سوي استاندار بركنار شده است اما هنوز فردي براي جايگزيني وي انتخاب نشده است و شهر بدون فرماندار و شهردار در حالت ركود قرار گرفته است.

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

در سوگ طبیعت سرزمین

ضلع شمالی بزرگراه حکیم از شرق به غرب ، بین بزرگراه شیخ فضل ا.. و یادگار امام ، پارک طبیعت پردیسان

 
UA-1860095-1