۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

پیتزای قورمه سبزی

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

احساس کامپیوتر



شهریار رحمانی می گفت کامپیوترهم احساس دارد و البته هوش. اگر چند موضوع یا برنامه غیر مرتبط را با هم باز کنی و به کامپیوتر فشار بیاوری قاطی می کند.
راس لوپز استاد دانشکده بهداشت و یکی از چیره دستان نرم افزار جی آی اس هم چنین نظری دارد. او می گوید وقتی خیلی استرس داری و می خواهی به زمان موعد پروژه یا گزارش کارت نزدیک شوی معمولا کامپیوتر هم مضطرب می شود و قاط می زند.

4 روز است که در حال نوشتن یک پروپوزال برای درس ارزیابی پیشرفته هستم. درسی که مثل بختک روی تمام زوایای کار و زندگیم افتاده . ما چهار نفر دانشجوی دکتری هستیم و آنها 2-3 نفر استادند (2 نفر ثابت و معمولا یک استاد میهمان) . هر هفته قطعه ای ازطراحی یک برنامه ارزیابی طرح های بهداشتی را می نویسیم و درکلاس ارایه می دهیم . هیچکداممان در ارزیابی استادان اگر از 20 حساب کنید نمره ای بالاتر از 14 نگرفته ایم. یکی از همکلاسی ها به سرش زده بود که اساسا از این رشته انصراف دهد.
الان یکشنبه است و برای دومین روز در مرکز مطالعات توسعه هستم. تنهای تنها و در حال کار کردن روی این پروژه . همه ی همکاران به خاطر جشن شکر گزاری که این روزها در آمریکا جریان دارد به تعطیلات رفته اند. 45 مقاله کپی گرفته ام و یک نقشه ازکاری که باید تهیه کنم کشیده ام . استادمان می گوید کلاس یک دادگاه است و شما وکیل مدافع فکرتان هستید. اگر نتوانید از فکرتان دفاع کنید و به اندازه کافی دلایل قانع کننده نیاورید فکر زیبایتان به زندان می رود. خلاصه اینکه دفاعیه ام را آماده کرده ام .

ولی این کامپیوتر ناز نازی بازی اش گرفته . از برنامه اند نوت استفاده می کنم برای گذاشتن مراجع، ولی مراجع را به صورت خرچنگ قورباغه نشان می دهد. برای هرمرجع یک صفحه خرچنگ قورباغه می زند. سی دی برنامه هم این جا نیست که دوباره نصب کنم . ر اس لوپز راست می گفت وقتی خیلی استرس داری کامپیوتر می فهمد و قاطی می کند.

۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه

شاخص زمین شاد


در پست قبلی در مورد شاخص شادمانی مختصری نوشتم. امروز در مورد شاخص جدیدی که شاخص زمین شاد نام دارد می نویسم. این شاخص با امید به زندگی و رضایت از زندگی نسبت مستقیم دارد و با اثرات زیست محیطی (جا پای اکولوژیکی ) که زندگی فرد بر محیط زیست و زیست کره دارد نسبت معکوس دارد . به بیان ساده تر هرچه انسان ها شادمان تر باشند و منابع زمین را پایدارتر و کمتر مصرف کنند این شاخص بزرگتر می شود. این شاخص وقتی خیلی بزرگ است یعنی اینکه آ دم هایی خوشحال با رفاه و شادمان در یک فرایند پایدار از منابع زمین استفاده می کنند. مجددا نگارنده با استفاده از برنامه جی آی اس یک نقشه ازمنطقه شرق مدیترانه ( به جز عراق و افغانستان که دروضعیت جنگی هستند) تهیه نموده است. رنگ های زمینه میزان تولید ناخالص ملی را نشان می دهند و دایره های رنگی میزان این شاخص را درمیان این کشورها.
ایران را با سایر کشورهای همرنگ ( ازنظر تولید ناخالص ملی) مقایسه کنید، خواهید دید که کشورمان وضع بهتری ازهمسایگان دارد. مجددا به کشور یمن توجه کنید.





شاخص شادمانی در توسعه وسلامت



شاید شنیده باشید که چندی است شاخص شادمانی به مثابه یکی از شاخص های اندازه گیری توسعه معرفی شده است. درواقع این شاخص توسط کشور بوتان به دنیا معرفی شد. امروزه تلاش می شود تا با استفاده از این شاخص درک بهتری از میزان پیشرفت برنامه های توسعه ای به دست آید. درواقع ازآن جا که هدف توسعه افزایش رفاه مردم است و انسانی که از نعمت رفاه و آسایش خیال برخوردار است شادمان تر است این شاخص می تواند درک بهتری ازوضع موجود به برنامه ریزان توسعه بدهد. در نقشه ذیل نگارنده با استفاده از برنامه جی آی اس تولید ناخالص ملی برحسب نفر شهروندان کشورهای منطقه شرق مدیترانه ( به جز عراق و افغانستا ن که به دلیل شرایط جنگی شاخص اندازه گیری نشده است ) را با شاخص شادمانی مقایسه کرده است. در نقشه به کشورهای یمن، لیبی و لبنان توجه کنید
.

برای دیدن تصویری بهترمی توانید روی نقشه کلیک کنید

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

یک بازی - اودراین نزدیکی است



هرکدام از ما تعریفی ازاو دارد. این تعریف می تواند خیلی شخصی باشد و اصلا با روایت های رسمی هم نخواند.در این ورآب وقتی مردم ازمذهب هم می پرسند به خصوص درمحیط دانشگاه ، بسیاری پاسخ می دهند که من آدم مذهبی نیستم ولی آدمی روحانی هستم. به متافیزیک اعتقاد دارم ولی اعمال مذهبی به جا نمی آورم. به هرحال ذکر نکته ازاین باب است که برای نوشتن درباره او می شود ساده، راحت و بدون فشار نوشت. لازم نیست که حتما دریک کلیشه نوشت.

محمد درویش ازدورروزگاران دعوت کرد که از لحظاتی بنویسد که احساس کرده او در این نزدیکی است. به همین نسبت دور روزگاران ازدوستان فرهیخته و تارنما نویس عزیز دعوت می کند که از این لحظه ها بنویسند و تجربه اشان را با ما قسمت کنند.

واژه زمان
دفتریادداشت
مزرعه
گرگ خاکستری و هوای بارانی
هنوز ایستاده درزیرباران
ماندانا این رد

سرباززمین

محمد رضا جمالی فرد
یک داوطلب جامعه مدنی
گنبد مینایی
خورشید خانم

باسپاس
در همین رابطه

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

لای این شب بوها


محمد درویش عزیز از دور روزگاران دعوت کرده تا از لحظه هایی بنویسد که احساس کرده است او در این نزدیکی است. نوشتن دراین مورد قدری دشوار است. در این مدت به تجربه هایم که نگاه می کنم می بینم بسیاری از این لحظات به نظر نگارنده عجیب وغریبند، حالا چگونه می شود این لحظه ها رانوشت وقتی خودت هم درک درستی از موقعیت نداری.

و اما یک خاطره ی مرتبط:

در سال هایی دور شاید 20 سال قبل زمانی که دانشجوی پزشکی بودم با جمعی از دوستان مرتب به کوه می رفتیم. ما آدم های کم تجربه ای بودیم . از بس که کم می دانستیم خیلی خطر می کردیم. مثلا در یک گزارش کوهنوردی خوانده بودیم که می شود از دره الموت و با عبور از کوه سیالان به دره دو هزار رفت . البته قبلا دو سه باری از دره طالقان به سه هزار رفته بودیم ولی تجربه کوه پیمایی درشرایط شبیه زمستان (برنامه در بهاربود) را نداشتیم. 10-15 نفرشدیم . دو نفر ازدوستان هم برای نخستین بار به ما پیوستند (حالا یکی ازاین دونفر یکی از رفقای موافق و نزدیک است) خلاصه در مینی بوسی که ما رااز قزوین به کلایه می برد اهالی گفتند که از گازورخان و خشه چال هم می شود به دو هزار رفت. ما هم یک نقشه البرز مرکزی داشتیم . یک طناب کنفی 20 متری و مقدار کافی غذا ویک هندوانه بزرگ برای نخستین ناهار . خلاصه با فراموش کردن برنامه نخست به خشه چال رفتیم . یک شب در کوه خوابیدیم . صبح بعد حرکت کردیم . روی یال وستیغ کوهها برف زیادی بود ما ازجنوبی می رفتیم که برف کمی دارد قرار بود از شمالی فرود بیایم در استان مازندران. داشتیم ارتفاع می گرفتیم. هیچ وسیله فنی و کلنگ و میخ و کارابینی نداشتیم.

در میانه راه یکی از بچه ها سرخورد.برف زیاد نبود ولی سنگ ها یخ زده بود. رفیقمان 20-30 متری به پایین غلطید. زخمی نشد. سالم بود. پشته برف را روی خط الرأس می دیدیم. دوستمان سر خورده بود فقط همین ولی تصمیم گرفتیم که از عبوراز خط رأس چشم بپوشیم به زیر آمدیم یک شب دیگر درارتفاع خوابیدیم و روز بعد به روستای کلایه رسیدیم که در پایین دست سیالان است. روز بعد شنیدیم که در سمت شمالی بهمن بزرگی فرود آمده. آنجابود که حس می گفت او در این نزدیکی است. اگر رفیقمان سرنمی خورد 10-15 نفری چند ساعت بعد در زیر بهمن خوابیده بودیم و الان امکان گفتگو با شما دوستان فراهم نبود.

تجربه من از مکان های نورانی


خوشحالم که توانسته ام به همه استا نهای کشور سفر کنم و اکثر شهرها را از نزدیک ببینم. در سفرهایم گاهی به مکان هایی وارد شده ام که حس عجیبی جاری است. یک جور احساس محیطی پراز انرژی توام با آرامش. دریک کلام مکانی نورانی. گاهی تجربه بودن در این مکان ها را زیر لب مزمزه می کنم .
در مشهد فی مابین حرم و مسجد گوهر شاد، در میانه ایوانی که حس سبزی دارد.
در یزد، مسجد جامع با آن نورگیرهای سبز مرمری.
در کوه بی بی شهربانو، مقبره بی بی شهربانو، همچون قلعه ای سنگی در دل کوهی که تورا به یاد فرهاد می اندازد.
در ماهان کرمان، مقبره شاه نعمت اله ولی، آسمان کویر و صدای پای آب قنات.

۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه

دايره دوستی


باید از جنبش صلح حمایت کنیم



بزرگترین دشمن سلامت عمومی و محیط زیست جنگ است. در این گزاره هیچ تردیدی وجود ندارد. اثرات زیست محیطی جنگ تا دهها سال در مناطق جنگ زده باقی می مانند. جنگ دشمن سلامت و توسعه ا ست. جنگ یک عقب گرد آشکار از شاخص های بهداشتی است. جنگ در خدمت ایدیولوژی های افراطی و اوهام خشک مغزان جنگ طلب است. متاسفانه خطر جنگ تمامیت سرزمین ایران را تهدید می کند. به عنوان یک شهروند این سرزمین یا به عنوان یک فعال محیط زیست یا با هر عنوان دیگری که نشان می دهد ما هم عضوی از این جامعه هستیم وظیفه داریم که راههای افزایش صلح را نشان دهیم. این خیلی بد است که مثل مردگان نظاره گر بلایی باشیم که درحال نزول است. اگر ملاحظاتی داریم و نمی توانیم فریاد ضد جنگ سر دهیم فریاد صلح و دوستی را که می توانیم. هر عقل سلیمی و در هر کیش و مذهبی انسان های صلح طلب را ارج می گذارد. الان هیچ خطری بالاتر از جنگ کشور را تهدید نمی کند. معمولا جنگ طلبان در این هزاره از اصل غافلگیری استفاده می کنند. هیچ دور نیست که یک شب درکمال ناباوری ببینینم که زیرساخت های کشور که با این وضعیت مدیریت کم بازده با هزار گرفتاری و پرت مال درطول چند دهه ساخته شده اند ناگهان ویران شوند. آنوقت دیگر خیلی دیر است. ممکن است بعضی ها بگویند خوب ما هم زیر ساخت های آن ها را نابود می کنیم . در جواب خواهیم گفت خوب که چی؟

از تهران خبر می رسد که خانم شیرین عبادی یک حرکت گسترده صلح طلبانه را شروع کرده اند، باید از این قبیل حرکات حمایت کرد. باید صدای صلح طلبانه ملت ایران را به گوش جهان رساند. تصویری که ازملت ما در رسانه های دنیا است تصویرواقعی مانیست. معمولا تصویرقالب، انسان هایی عصبانی وجنگجو را نشان می دهد که در حال شعار دادن و پرچم آتش زدن و دار زدن و سنگ زدن و خون ریختنند. متاسفانه رسانه ها ما را به صورت یکی از واریته های طالبان نشان می دهند حتی در محیط های دانشگاهی استادان علوم اجتماعی تصویری واقعی ازما ندارند. فکر می کنند زنان ما حق رانندگی ندارند. حق رای ندارند به دانشگاه نمی روند و ..... این ها را گفتم که خیلی روی عقلای این ور آب و جنبش ها ی مدنی اینجا حساب نکنید. افکار عمومی به شدت آماده می شوند تا حمله به ایران را تاب آورند. خطر جنگ جدی است. باید چهره اهل مدارا و صلح طلب ملت ایران را نشان دهیم.


۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه

سازمان محیط زیست مردود شد



بیژن فرهنگ دره شوری می گفت اسکندر فیروز ویروس عشق به محیط زیست را به جان ما انداخت. با اسماعیل کهرم در جنگل ناهار خوران قدم می زدیم می گفت اسکندر فیروز با هلیکوپتر به سرکشی گلستان می رفت کافی بود که رد یک جیپ را ببیند وضع فوق العاده اعلام می شد تا روشن کنند چه ماشینی به حریم پارک ملی وارد شده. اسکندر فیروز سازمان محیط زیست ایران را بنیان نهاد. هزاران نفر از دلسوزان سرزمین ضمن همکاری با این سازمان تلاش کردند تا ازمیراث مشترکمان حمایت کنند. در همه دوره ها هم آدم های نالایقی مثل هر دستگاه انسانی دیگر در این سازمان و سایر سارمان ها حضور داشته اند. ولی در این مجموعه نزدیک به 100 نفر از محیط بانان فداکار کشور در سال های اخیر به خاطر حفاظت سرزمین ایران جان خود را تقدیم این خاک کرده اند. خانواده های زیادی با امکانات محدود از محیط بانان قطع نخاعی که با تجاوز گران به مناطق حفاظت شده درگیر شده اند پذیرایی می کنند.

اصلا چه کسی گفته که هر کار عجیب و غریبی کاری ابتکاری است. خیلی کارها عجیب و غریبند ولی ابتکاری به مفهوم خلاقانه و در جهت توسعه سرزمین نیستند. مثلا اگر آدم در یک محیط عمومی در انظار عمومی ادرار کند کار عجیبی کرده است ولی این کار خلاقانه نیست. یا فرض کنید یک نفر یک کیلو نمک را با آب قاطی کند بعد یک سنگک خاشخاشی را در آن تیریت کند و ضمن خواندن ترانه گنج قارون شروع کند این معجون را با میل و اشتها بخورد و ادای فردین را درآورد کار عجیبی کرده است ولی این کار خلاقانه نیست. یا مثلا یک نفر100 میلیون پول داشته باشد و با این صد میلیون یک لنج بخرد بعد کشتی را در وسط دریا با مته آسفالت سوراخ کن سوراخ کند و با یک عینک غواصی از آنجا زیر آب دریا را نگاه کند ودر همان حال قدری خیار بریزد در دریا تا خیارشورهم درست کند کار عجیبی کرده است ولی این کار ابتکاری نیست و حتی هیجان انگیز هم نیست فقط آدم را یاد همینه می اندازد.

شاید سازمان محیط زیست فکر می کند که باید دکتری افتخاری بگیرد از هاروارد به خاطر آنکه برای نخستین بار دردنیا سازمان دولتی و رسمی حفاظت از محیط زیست که باید مدعی آزاردهندگان حیوانات باشد در قلب سازمان سیرک حیوانات برگزار کرده است. شاید سیاستگذاران فکر می کنند که خیلی کار ابتکاری با حالی کرده اند. ولی آگاهان این کار را با مثال نخست ما مقایسه خواهند کرد و تا اطلاع ثانوی نمره این سازمان صفر است.
هاروارد که سهل است. دانشگاه نیست درجهان هم نمره قبولی دریک امتحان میان ترم را به این سازمان نمی دهد.

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

به بهانه راه اندازی سیرک حیوانات توسط سازمان محیط زیست در پارک پردیسان

مطلبی که در ادامه می آید بروشور یکی از گروههای طرفدار محیط زیست است که برای جلوگیری از برگزاری سیرک های حیوانات تلاش می کند. نگاهی به این بروشور بیاندازید و بعد مقایسه کنید این پیام را با کار غیر مسئولانه ای که متولیان دولتی محیط زیست درایران انجام خواهند داد.به راستی ما را چه می شود .به قول شاعر سنگ قبر شکسته امان: هی یاوه یاوه خلایق مستید ومنگ؟ .






Wild animals used in circuses are routinely subjected to months on the road
confined in small,

barren cages. These animals often live in filthy and dilapidated enclosures or
are chained in one position for the majority of the day with no chance to move,
let alone express their full range of natural behaviours or to socialize with
other members of their species.

Eliminating animal exploitation in circuses simply means the increased use of
human performers, not an end to the tradition of circuses.





What You Can Do:





Don't visit animal circuses (unless you are protesting against them).

Contact your local council to find out if it allows animal circuses on its land.
If it does, write a letter asking them to ban animal circuses in your area.

Write a letter to the editor of your local paper, or speak on talk-back radio
about the cruelties involved in animal circuses and why they should be banned.



If there is a circus coming to town...



Tell all your friends and family why you don't agree with animal circuses, and
get as many people aware of the issues as possible—ask them for their support
with a circus protest.

Try and obtain some give-away tickets (allowing you to attend the first
performance), so you can tell the press about what you've seen, and also so the
circus can't say you don't know what you're talking about.



Write a press release with your protest date, place and time (remember to start
the protest well before the performance time), and send out to all local press,
TV and radio.

Spread the word about your protest on relevant blogs and websites, as well as
printing flyers to put in your local shops and on message boards, and ask all of
your friends and family to attend.

Make placards and banners to attract attention, and try to hire animal costumes!

Contact the local police to let them know of your protest (which helps diffuse
potential problems).



On the day of the protest, contact the press by phone, and make sure
photographers have been booked and that a journalist will be present. Also take
a camera with you so you have a record of the protest, and can put the photos
online!

۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

جنگ ایران و عراق



عکس ها از کاوه گلستان

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

حماسه آرش

آرش کمانگیر


برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز



گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان


همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند


چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامان
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود



روزگاري بود
روزگار تلخ و تاري بود
بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلي خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاي پريشان داشت
زندگي سرد و سيه چون سنگ
روز بدنامي روزگار ننگ
غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان
عشق در بيماري دلمردگي بيجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد
نشستن در شبستان شد
در شبستان هاي خاموشي
مي تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشي
ترس بود و بالهاي مرگ
كس نمي جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خيمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهاي ملك
همچو سر حدات دامنگستر انديشه بي سامان
برجهاي شهرهمچو باروهاي دل بشكسته و ويران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هيچ سينه كينه اي در بر نمي اندوخت
هيچ دل مهري نمي ورزيد
هيچ كس دستي به سوي كس نمي آورد
هيچ كس در روي ديگر كس نمي خنديد
باغهاي آرزو بي برگ
آسمان اشك ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپي نامردان در كار
انجمن ها كرد دشمن
رايزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند
هم به دست ما شكست ما بر انديشند
نازك انديشانشان بي شرم
كه مباداشان دگر روزبهي در چشم
يافتند آخر فسوني را كه مي جستند
چشم ها با وحشتي در چشمخانه هر طرف را جست و جو مي كرد
وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي كرد
آخرين فرمان آخرين تحقير
مرز را پرواز تيري مي دهد سامان
گر به نزديكي فرود آيد
خانه هامان تنگ آرزومان كور
ور بپرد دور
تا كجا ؟ تا چند ؟
آه كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان ؟
هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد
چشم ها بي گفت و گويي هر طرف را جست و جو مي كرد
پير مرد اندوهگين دستي به ديگر دست مي ساييد
از ميان دره هاي دور گرگي خسته مي ناليد
برف روي برف مي باريد
باد بالش را به پشت شيشه مي ماليد
صبح مي آمد پير مرد آرام كرد آغاز
پيش روي لشكر دشمن سپاه دوست
دشت نه دريايي از سرباز
آسمان الماس اخترهاي خود را داده بود از دست
بي نفس مي شد سياهي دردهان صبح
باد پر مي ريخت روي دشت باز دامن البرز
لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در
كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحري بر آشفته
به جوش آمد خروشان شد به موج افتاد
برش بگرفت ومردی چون صدف
از سينه بيرون داد
منم آرش
چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان رااينك آماده
مجوييدم نسب فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارك باد
دلم را در ميان دست مي گيرم
و مي افشارمش در چنگ
دل اين جام پر از كين پر از خون را
دل اين بي تاب خشم آهنگ
كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
كه جام كينه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در اين پيكار در اين كار دل خلقي است در مشتم
اميد مردمي خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداري كمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند كوه ماوايم
به چشم آفتاب تازه رس جايم
مرا تير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه سر به سوي آٍآسمان بر كرد
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح اي سحر بدرود
كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند
زمين مي داند اين را آسمان ها نيز
كه تن بي عيب و جان پاك است
نه نيرنگي به كار من نه افسوني
نه ترسي در سرم نه در دلم باك است
درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش
نفس در سينه هاي بي تاب مي زد جوش
ز پيشم مرگ نقابي سهمگين بر چهره مي آيد
به هر گام هراس افكن
مرا با ديده خونبار مي پايد
به بال كركسان گرد سرم پرواز مي گيرد
به راهم مي نشيند راه مي بندد
به رويم سرد مي خندد
به كوه و دره مي ريزد
طنين زهرخندش را
و بازش باز ميگيرد
دلم از مرگ بيزار است
كه مرگ اهرمن خو آدمي خوار است
ولي آن دم كه ز اندوهان روان زندگي تار است
ولي آن دم كه نيكي و بدي را گاه پيكاراست
فرو رفتن به كام مرگ شيرين است
همان بايسته آزادگي اين است
هزاران چشم گويا و لب خاموش
مرا پيك اميد خويش مي داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهي مي گيردم گه پيش مي راند
پيش مي آيم
دل و جان را به زيور هاي انساني مي آرايم
به نيرويي كه دارد زندگي در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم كند
نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
به سوي قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ اي آفتاب اي توشه اميد
برآ اي خوشه خورشيد
تو جوشان چشمه اي من تشنه اي بي تاب
برآ سر ريز كن تا جان شود سيراب
چو پا در كام مرگي تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهريمني پرخاش جو دارم
به موج روشنايي شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو اي زرينه گل من رنگ و بو خواهم
شما اي قله هاي سركش خاموش
كه پيشاني به تندرهاي سهم انگيز مي ساييد
كه بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايي
كه سيمين پايه هاي روز زرين را به روي شانه مي كوبيد
كه ابر ‌آتشين را در پناه خويش مي گيريد
غرور و سربلندي هم شما را باد
امیدم را برافرازيد
چو پرچم ها كه از باد سحرگاهان به سر داريد
غرورم را نگه داريد
به سان آن پلنگاني كه در كوه و كمر داريد
زمين خاموش بود و آسمان خاموش
تو گويي اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
به يال كوه ها لغزيد
كم كم پنجه خورشيد
هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
نظر افكند آرش سوي شهر آرام
كودكان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين كنار در
مردها در راه
سرود بي كلامي با غمي جانكاه
ز چشمان برهمي شد با نسيم صبحدم همراه
كدامين نغمه مي ريزد
كدام آهنگ آيا مي تواند ساخت
طنين گام هاي استواري را كه سوي نيستي مردانه مي رفتند ؟
طنين گامهايي را كه آگاهانه مي رفتند ؟
دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز
راه وا كردند
كودكان از بامها او را صدا كردند
مادران او را دعا كردند
پير مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا كردند
آرش اما همچنان خاموش از شكاف دامن البرز بالا رفت
وز پي او پرده هاي اشك پي در پي فرود آمد
بست يك دم چشم هايش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رويا
كودكان با ديدگان خسته وپي جودر شگفت از پهلواني ها
شعله هاي كوره در پرواز
باد غوغاشامگاهان راه جوياني كه مي جستند آرش را به روي قله ها پي گير
باز گرديدند بي نشان از پيكر آرش
با كمان و تركشي بي تير
آري آري جان خود در تير كرد آرش
كار صد ها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش
تير آرش را سواراني كه مي راندند بر جيحون
به ديگر نيمروزي از پي آن روز
نشسته بر تناور ساق گردويي فرو ديدند
و آنجا را از آن پس مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
آفتاب درگريز بي شتاب خويش سالها بر بام دنيا پاكشان سر زد
ماهتاب بي نصيب از شبروي هايش همه خاموش
در دل هر كوي و هر برزن
سر به هر ايوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و بازدر تمام پهنه البرز
وين سراسر قله مغموم و خاموشي كه مي بينيد
وندرون دره هاي برف آلودي كه مي دانيد
رهگذرهايي كه شب در راه مي مانند
نام آرش را پياپي در دل كهسار مي خوانند
و نياز خويش مي خواهند
با دهان سنگهاي كوه
آرش مي دهد پاسخ
مي كندشان از فراز و از نشيب جاده ها آگاه
مي دهد اميد مي نمايد راه
در برون كلبه مي بارد برف مي بارد
به روي خار و خارا سنگ
كوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظاري كارواني با صداي زنگ
كودكان ديري است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
مي گذارم كنده اي هيزم در آتشدان
شعله بالا مي رود پر سوز
شعر از سیاوش کسرایی
توضیح : با تشکر از سمیرا خانوم به خاطر ارسال نیمه نخست شعر آرش

 
UA-1860095-1