۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

یک تجربه ، نجات غذا


یکی ازگرفتاری های فرهنگی کشورهای صنعتی، مصرف بی رویه منابع زمین و به ویژه غذا است. متاسفانه این عادت غیرقابل دفاع درکشورهای درحال توسعه با اقتصادهای درحال گذار هم درحال اپیدمی شدن است.

در ایالات متحده هزاران فروشگاه نان و قهوه و شیرینی فعال هستند .یکی ازاین شرکت های موفق، شرکت پانرا برد است. این شرکت کافه هایی دارد در سراسر ایالات متحده و نان های تازه، ساندویج و چای و قهوه می فروشد. شما می توانید به این کافه ها بروید چیزی بخورید و ازامکان اینترنت رایگان این مجموعه استفاده کنید.

خیلی از سازمان های غیر دولتی و فعالان اجتماعی که دفترو دستک ندارند در این کافه ها جمع می شوند و جلسات رسمی اشان را بدون پرداخت هزینه ای در این کافه ها برگزار می کنند. یکی از کارهای شگفت انگیز پانرابرد این است که هر شامگاه بعداز آن که مشتریان می روند و وقت تعطیلی کافه فرا می رسد. تمامی نان ها و شیرینی هایی که اتفاقا تولید همان روز است را دور می ریزند. وقتی می گویم همه ی نان ها منظورم بیش از دویست قرص نان تازه و خوشمزه است.

برای اینکه این نان ها نجات داده شوند یک سازمان غیردولتی غیرانتفاعی فعال است . نام این برنامه نجات غذا است . در برنامه نجات غذا داوطبانی هر شب به پانرا برد می روند نان ها را بار می زنند در خودرو شخصی اشان و نان را به دفتر سازمان غیردولتی می برند. صبح روز بعد تعداد دیگری داوطلب نان ها را به پناهگاههای افراد بی خانه ارسال می کنند. از دو ماه قبل به عنوان داوطلب به این گروه پیوسته ام . در شب هایی که نوبت من است ساعت 10 شب به پانرا برد می روم تا حدود 10 و ربع نان ها را بار ماشین می کنیم و حدود ساعت 11 در محل دفتر سازمان غیردولتی تخلیه می کنیم. بعد هم حدود یک ساعت طول می کشد که به خانه برگردم. یعنی با حدود 2 و نیم ساعت کار در حدود 200 عدد قرص نان نجات داده می شود.


عکس از سیامک معطری ، نان های پانرابرد






San Antonio Food Rescue Chapter News from John Williamson on Vimeo.


Click here for the link to the organization :
Food Rescue

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

تحت تعقیب



از این پس آلایندگان محیط زیست همچون مجرمان فراری درایالات متحده تحت تعقیب قرار می گیرند. به گزارش خبرگزاری آسیوشیتدپرس یک لیست از مجرمان محیط زیستی فراری توسط سازمان محیط زیست تهیه شده و لیست افراد تحت تعقیب به همراه پوسترهایی که معمولا برای جانیان و افراد خطرناک توسط اف بی آی تهیه می شود تهیه شده است. در وب سایت آلایندگان محیط زیست فراری می توانید اسامی مجرمان و پوسترهای مربوطه را ببینید.

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

ولیزونه

کیلان در 65 کیلومتری شرق شهر تهران قرار گرفته است. می گویند به همراه شهر دماوند یکی از قدیمی ترین سکونت گاههای آریایی ها ست . این شهر در واقع درشمال رشته کوه قره قاج که جنوبی ترین رشته البرزاست واقع شده است. انار در جنوب این شهر و در ساران فراوان است. از آن انارهای صادراتی درجه یک که گیر خیلی ها نمی آید. سیب و آلو و گلابی هم هست ولی شهرت کیلان به زرد آلو و گردوی کیلان است. محلی ها به درخت گردو جوز درخت می گویند و بعضی ها به فسنجان خورشت گردو. در فصل پاییز یعنی آغاز مهر ماه بعداز آنکه درخت ها را تکاندند و گردو ها را جمع کردند هر رهگذری می تواند به زیر درخت ها برود و گردوهایی که تک و توک در سرشاخه ها همچنان مانده اند و با بادی یا نوک کلاغی به زیر می آیند را جمع کند به این کار ولیزونه می گویند. یک سال درپاییز و در موسم ولیزونه نزدیک نصف گونی گردو را به تواتر در طول 3- 4 هفته جمع کردم . گردوی روغنی خیلی رسیده . از آن گردوهایی که وقتی به زمین می رسند از پوست سبزشان در می آیند. گردو ها را پهن می کردم در کنار بخاری نفتی تا خشک خشک شوند ونان و پنیر و گردو صبحانه ی هر روزمان بود. آن وقت ها دکتر بودم یعنی طبابت می کردم و در منزلگاه پزشک در میانه مرکز بهداشت زندگی می کردم . روزی که می خواستم از آن درمانگاه به محل دیگری نقل مکان کنم یک درخت گردو در حیاط مرکزبهداشت نشاندم . خیلی دوست دارم ببینم درخت بزرگ شد یا از بین رفت.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

کشک و بادنجان دست پخت حقیر

عکس از سیامک معطری

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

قیمت بنزین و وضع نابسامان اقتصادی درایالات متحده



رکود اقتصادی در دنیای صنعتی باعث کاهش تقاضای انرژی شد. این کاهش تقاضا به کاهش قیمت نفت خام منجر شد. و بلافاصله قیمت بنزین در پمپ بنزین های ایالات متحده شروع به کاهش کرد. اکنون قیمت بنزین نسبت به 2-3 ماه گذشته نصف شده. بنزین که تقریبا گالونی 4 دلارفروخته می شد امروز حدود 1.89 دلارفروخته می شود. این وضعیت اگر چه روی کاهش هزینه های حمل ونقل کالا و خدمات تاثیردارد ولی به دلیل بحران اقتصادی و گران شدن بقیه کالاها، کاهش قدرت خرید مردم و از دست دادن شغل بسیاری از کسانی که در بخش های تولیدی و فروش کالا کار می کنند وضعیت اقتصادی نابسامانی را پیش روی مردم قرار داده است. دراین میان تنها بخش بهداشت رشد داشته است و به نظر می رسد در سال آینده بخش های بهداشت و آموزش بخش های مطمئن تری برای فعالیت اقتصادی باشند.


۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

بیمارستان فوق تخصصی سرطان اطفال - محک


زنده باد سرکار خانم سعیده قدس و همه یاوران محک (موسسه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) مطلب ادامه به نقل از تارنمای محک می آید:


در سالهای نخستین فعالیت موسسه محک؛ اعضای آن ضمن فعالیت در بخش خون هفت بیمارستان تهران، با دامنه ی جدیدی از تقاضاها روبرو گردیدند و نیاز محک به تسهیلاتی تخصصی برای درمان کودکان مبتلا به سرطان به صورت یک هدف بلند مدت درآمد.

در جهت نیل به این هدف و با تلاش هیات مدیره وقت موسسه و کمک های اهدائی یکی از یاوران محک، قطعه زمینی از طریق سازمان زمین شهری در ارتفاعات منطقه دارآباد در شمال شرقی تهران برای این منظور خریداری گردید.
بعلت کمبود امکانات مالی و بزرگی پروژه، ساخت مرکز تخصصی سرطان کودک برای مدت زمان اندکی معوق ماند تا اینکه بودجه ای نزدیک به دو میلیارد ریال برای ساخت فضایی در حدود دوهزار متر مربع برای تاسیس نقاهتگاه به تصویب هیات امناء رسید.

در این میان یاوری بلند همت به جمع مسوولین محک پیوست و تقبل نمود چهار برابر اعتباری که محک برای ساخت این مجموعه در نظر گرفته در اختیار آن بگذارد و زیر بنای این مجموعه از ۲۰۰۰ متر مربع به ۸۰۰۰ متر مربع افزایش یابد.
بانی ساختمان وقتی جریان پیشرفت سریع پروژه را دید اعلام کرد که تا پایان و تا هرمتراژی که تراکمهای قانونی زمین اجازه دهد تامین نقدینگی پروژه را تقبل می کند. به این ترتیب پروژه به ابعادی بیش از دوبرابر مساحت اولیه تغییر وضعیت داد.

سرانجام بیمارستان فوق تخصصی سرطان اطفال در دارآباد با ۱۸۰۰۰مترمربع زیربنا و در ظرف زمانی نزدیک به سه سال در ۱۳۸۲ (۲۰۰۳) به پایان رسید و به این ترتیب مجتمع بیمارستانی رفاهی محک، در بلندای شمال شرقی تهران با ۱۲۰ اطاق مجهز برای بستری بیمار و یک نفر همراه، و بخشهای تشخیصی و درمانی در حد بالاترین استانداردهای کشورهای توسعه یافته ساخته شد.
راه اندازی دو بخش نقاهتگاهی مجتمع بیمارستانی رفاهی محک با همکاری و هماهنگی دو گروه پرستاری و مددکاری آغاز گردید. چیدمان بخش ها در دو طبقه در تاریخ تیرماه 1382 (جولای 2003) آغاز گردید و در تاریخ ۱۳۸۲ (آگوست ۲۰۰۳) با پذیرش اولین بیمار، نقاهتگاه به طور آزمایشی افتتاح شد. این بخش در مهرماه (اکتبر) همان سال به طور رسمی آغاز به فعالیت نمود.

از سال ۱۳۸۳ موسسه محک فرآیند دریافت مجوز فعالیت بیمارستان را آغاز نمود و نهایتا" پس از یک تلاش سه ساله در بهمن ماه ۱۳۸۵ پروانه بهره برداری بیمارستان توسط وزارت بهداشت صادر گردید و بیمارستان از ۱۸ فروردین سال ۱۳۸۶ فعالیت خود را آغاز نمود.
این مجتمع دارای بخش های زیادی است که از آن جمله می توان به بخشهای: ‌اورژانس بستری، درمانگاه، آزمایشگاه، شیمی درمانی، رادیوتراپی، فیزیوتراپی، آب درمانی، اتاقهای عمل، CT Scan، M.R.I، رادیولوژی، ICU، کتابخانه، اتاق بازی بچه ها، رستوران، سالن آمفی تاتر و مجتمع تجاری و ... اشاره کرد. فضاهای این مجتمع با یاری افراد نیکوکار تجهیز گردیده است و به نشانه تقدیر از کمکها ی آنان، هر یک از آنها به نام فرد پرداخت کننده هزینه، نام گذاری گردیده است.
درمانگاه آنکولوژی کودکان و درمانگاه شیمی درمانی در حال حاضر پذیرای کودکان بیمار هستند . بخش آزمایشگاهی بیمارستان قادر به انجام کلیه آزمایشات میکروبیولوژی ، هورمونی ،والایزا ، هماتولوژی ، پارازیتولوژی ، سرولوژی ، و خدمات بانک خون میباشد.

کلیه بخش ها مجهز به جدیدترین تجهیزات و دستگاههای اندازه گیری میباشند و از تجارب افراد مجرب و کارآزموده بهره می جویند. تصویربرداری MRI ، SPRIL CT SCAN ، رادیولژی دیجیتال ، و سونوگرافی ، برای استفاده عمومی و تخصصی ، از بخشهای فعال بیمارستان میباشند.
بخش پرتودرمانی (رادیو تراپی) بیمارستان فوق تخصصی محک مجهز به دستگاه شتابدهنده خطی (Linear Accelerator) و دستگاه سیمولاتور (Simulator) میباشد.

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

چرا ایران دوست داشتنی است



برنامه ی چرا ایران دوست داشتنی است بک برنامه فرهنگی است که به همت جمعی از ایرانیان مقیم بوستون در ایالات متحده ی آمریکا برگزار خواهد شد. این برنامه در نظر دارد تا سرزمین ایران را از زاویه ی زیست بوم سرزمین،‌مشاهیر، موسیقی محلی و غذاهای محلی معرفی کند. در واقع طی چند برنامه همه ی بخش های کشور معرفی خواهند شد. نخستین برنامه به شمال کشور اختصاص دارد شامل استان های گلستان،‌ مازندران و گیلان. بخش زیست بوم و ارزش های اقلیمی توسط اینجانب انجام خواهد شد. در نظر دارم به اهمیت تنوع زیستی منطقه اشاره کنم و در مورد ماهی خاویار بگویم که فسیل زنده است در مورد جنگل های هیرکانی بگویم در مورد چین خوردگی البرز بگویم و بعد بعضی مناطق را معرفی کنم . چون مناطق زیاد است ناچارم به طور نمونه بخش هایی را معرفی کنم. به معرفی سوسن چلچراغ ، کوه درفک‌، دره سه هزار و دوهزار وجنگل های تالش و ماسوله و
پارک ملی گلستان فکر کرده ام شاید آبشار لوه را هم نشان دهم ولی هرچه فکر می کنم نمی توانم از یوش، آزاد کوه ، بلده و مرچ و ییلاقات علمده بگذرم . کپ و کالج که خاطره انگیزند .با جنگل سی سنگان چه کنم. اصلا این ها را بگویم و جنگل ابر را نشان ندهم که نمی شود . با گردنه حیران چه کنم. هنوز انارهای وحشی میانکاله را با خودم می چرخانم بدون میانکاله که از شمال گفتن فایده ندارد. با آشورا ده چه کنم. خلاصه سرتان را درد نیاورم درنظردارم آب دهان ایرانی های ساکن این منطقه را آب بیندازم. به تعداد ی عکس نیاز دارم که با نام خودتان یا عکاس اگر غیر از شماست در اسلایدهایم خواهم گنجاند. عکس ازمناطقی که اشاره کرده ام. یا ازلباس های محلی یا بازارهای محلی منطقه شمال. اگر از سردر اکبر جوجه هم عکس گرفته اید سپاسگزارخواهم شد کار را با مزه می کند. منتظر عکس ها و پیشنهادهایتان هستم.

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

تحقیق و تفحص از موسسه کلینتون


یکی ازویژگی های جالب در دموکراسی ها یی که به افکار عمومی پاسخگو هستند بررسی چالش های منافع است. در واقع در عالم سیاست یا حتی عالم تولید دانش یا عالم خدمات بشر دوستانه افکار عمومی علاقمند است که بداند آیا از نمد سیاست ، علم و یا کار خیر کلاهی برای سرکسی که منافع شخصی دارد دوخته شده یا نشده.

مثلا خیلی مهم است که ملت بداند ثروت یک فرد خیر شناخته شده چگونه ساخته شده یا اینکه کسانی که به موسسه فرد خیر کمک کرده اند آیا برای منافع سیاسی یا افتصادی کمک کرده اند یا واقعا با هدف کار خیر کمک کرده اند.

این روزها یک گروه خبره از مشاوران سرگرم تهیه فهرست کابینه ی آقای اوباما هستند. با افراد مختلف مصاحبه می کنند. یکی از پست های بسیار مهم دولت وزارت امور خارجه است. یک از نامزدها خانم کلینتون است. خانم کلینتون، همسر رییس جمهور سابق آمریکا، رقیب آقای اوباما بود در انتخابات ریاست جمهوری. درطول رقابت با آقای اوباما رسانه ها همه ابعاد زندگی خانم کلینتون و به ویژه اظهارنامه ها ی مالیاتی سال های قبل خانم کلینتون را منتشر کردند. یعنی مخاطبان می دانند که خانم کلینتون چقد رمالیات داده چفدر درآمد داشته . چند تا خانه یا ماشین دارد. و غیره .

حالا که قرار است خانم کلینتون هم به عنوان کاندیدای وزارت امور خارجه معرفی شود. مجددا تیم مشاوران آقای اوباما درحال بررسی منابع تامین مالی موسسه کلینتون هستند. موسسه کلینتون درجهت برنامه های مبارزه با ایدز ،مالاریا، سل و گرمایش جهانی کار می کند همچنین یک موسسه توسعه ای است یعنی به امر توانمند سازی و فقر زدایی در کشورهای درحال توسعه مشغول است. بازرسان اوباما می خواهند بدانند که منابع مالی خارجی کمک به موسسه چیست و آیا این منابع می تواند در دراز مدت روی سیاست های وزیر خارجه ( خانم کلینتون ) تاثیر بگذارد. یعنی به عبارت ساده تر آیا یه جورایی موسسه کلینتون نمک گیر یک دولت یا شرکت خارجی شده است که به طور خواسته یا ناخواسته خانم کلینتون در مقام وزارت خارجه منافع آن شرکت یا دولت را برمنافع ملی ایالات متحده ترجیح دهد.

خیلی قشنگ است. کسی نمی گوید چرا خانم کلینتون میلیونر است . سوال این است که ایشان ازچه راهی میلیونر شده اند. آیا مالیات داده اند. و آیا راه میلیونر شدنشان می تواند باعث ارایه رانت به برخی شرکت ها یا دولت ها شود در صورتی که ایشان وزیر خارجه بشوند. در واقع می خواهند ببینند که هیچگونه چالش منافعی وجود دارد یا نه. رودربایستی هم ندارند. بانوی نخست سابق آمریکا ، سناتور خوش نام ایالت نیویورک، کسی که شانس بالایی برای کاندیداتوری حزب دموکرات داشت و شوهر قدرتمند ومحبوبش (بیل کلینتون) از او حمایت می کند زیر ذره بین مشاوران تکنوکرات اوباما ست که مو را از ماست می کشند و اگر هم نکته ای یافتند بدون رو در بایستی کار را به کس دیگری خواهند داد. منظورم از کار، کاندیداتوری پست وزارت است و درنهایت مجلس نمایندگان است که این پست را تایید خواهد کرد.

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

زندگینامه باراک اوباما

با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سال 2008، باراک اوباما نخستین آمریکایی سیاهپوست است که رهبری بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را در دست می گیرد.

باراک حسین اوباما روز 4 اوت سال 1961 در شهر هونولولو، ایالت هاوایی آمریکا ، از یک پدر سیاهپوست کنیایی، که او نیز باراک ن اوباما نام داشت، و یک مادر سفیدپوست آمریکایی متولد شد.

باراک اوبامای پدر از قوم لیو بود که در کنیا و مناطق شرق اوگاندا و شمال تانزانیا سکونت دارند و یکی از اقلیت های قومی اصلی در کنیا محسوب می شوند.

دین اکثر لیوها مسیحی است اما تعداد قابل توجهی از آنان، از جمله خانواده اوباما، از اسلام پیروی می کنند هر چند گفته می شود که باراک اوبامای پدر حتی قبل از عزیمت به آمریکا از اسلام کناره گرفته بود و خود را یک فرد غیر مذهبی می دانست.

باراک اوبامای پدر در سن بیست و سه سالگی برای استفاده از یک بورس تحصیلی در دانشگاه هونولولو به تنهایی عازم آمریکا شد هرچند پنج سال پیش از آن با دختری از قبیله خود ازدواج کرده و از او صاحب چهار فرزند شده بود.

هنگام تحصیل در این دانشگاه بود که او با آن دانهام، یک دانشجوی دختر آمریکایی اهل کانزاس آشنا شد و با او ازدواج کرد اما این ازدواج دوامی نداشت و هنگامی که باراک اوبا (پسر) دو سال داشت، به جدایی انجامید.

باراک اوبامای پدر بعد از خاتمه تحصیل در آمریکا، به کنیا بازگشت و در سال 1982 در یک سانحه رانندگی در آن کشور درگذشت در حالیکه پسرش را تنها یک بار دیگر در سال 1971 ملاقات کرده بود.

تحصیل در اندونزی و آمریکا

آن دانهام پس از جدایی از همسر اول خود، در سال 1967 با یک دانشجوی اندونزیایی ازدواج کرد و همراه پسر خود عازم اندونزی شد و باراک اوباما تا سن ده سالگی در آن کشور سکونت داشت و به مدرسه می رفت اما در سال 1971 به هاوایی و نزد پدر و مادر بزرگ مادری خود بازگشت.

پدر باراک اوباما

اوباما برای آخرین بار در سن دهسالگی پدر خود را ملاقات کرد

باراک اوباما پس از خاتمه دوره دبیرستان در هونولولو به لس آنجلس رفت و وارد کالج اکسیدنتال شد اما پس از دو سال، خود را به دانشکده علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک منتقل کرد.

پس از دریافت لیسانس در رشته روابط بین الملل از این دانشگاه در سال 1983، باراک اوباما به عنوان کارمند در یک شرکت خصوصی و سپس یک گروه تحقیقاتی وابسته به کلیسای کاتولیک در شیکاگو ، ایالت ایلینوی، کار کرد اما با ورود به دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد در سال 1988، برای چند سال این شهر را ترک گفت.

باراک اوباما پس از خاتمه تحصیل در هاروارد و کسب درجه دکترای حقوق در سال 1991، به شیکاگو بازگشت و ضمن کار در زمینه های مختلف حقوقی و دانشگاهی، به فعالیت های سیاسی نیز روی آورد.

باراک اوباما در سال 1996 وارد سنای ایالت ایلینوی شد و تا سال 2005 و دستیابی به کرسی این ایالت در مجلس سنای ایالات متحده، عضو سنای ایالتی بود.

از جمله اقدامات آقای اوباما در زمان عضویت در سنای ایالات متحده مشارکت در تدوین طرح هایی مربوط به شفافیت و حسابرسی عملیات مالی دولت فدرال، مقابله با تخلفات انتخاباتی و کمک بشردوستانه به جمهوری کنگو بوده است.

با آغاز رقابت های انتخاباتی سال 2008، سناتور اوباما، با وجود تجربه اندک در تشکیلات دولتی واشنگتن، داوطلبی خود را برای احراز نامزدی حزب دموکرات اعلام داشت که رقابتی طولانی و فشرده با سناتور هیلاری کلینتون، همسر رئیس جمهوری پیشین آمریکا، را در پی آورد.

مبارزات انتخاباتی و دستیابی به پیروزی

این رقابت به گزینش آقای اوباما به عنوان نامزد واحد حزب دموکرات در ماه ژوئن سال جاری و ورود به مبارزات انتخاباتی با جان مک کین، نامزد حزب جمهوریخواه، و سرانجام، پیروزی در رای گیری روز 4 نوامبر و انتخاب به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهوری ایالات متحده منجر شد.

خانواده باراک و میشل اوباما

خانواده اوباما - ساکنان آینده کاخ سفید

در جریان مبارزات انتخاباتی، باراک اوباما سیاست های دولت جورج بوش را به شدت مورد انتقاد قرار داد و خروج تدریجی نیروهای آمریکایی از آن کشور را مطرح کرد هرچند حمایت خود را از افزایش حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان ابراز داشته است.

در جنبه های دیگر سیاست خارجی، انتظار نمی رود آغاز به کار دولت آقای اوباما به منزله تغییرات بنیادی در روابط بین المللی ایالات متحده باشد هرچند رئیس جمهوری منتخب آمریکا در جریان مبارزات انتخاباتی بر همکاری نزدیکتر با متحدان این کشور و تلاش برای بهبود چهره آمریکا در صحنه بین المللی تاکید نهاده است.

رئیس جمهوری منتخب آمریکا از گفتگو با جمهوری اسلامی به منظور وادار ساختن این کشور به تغییر روش خود حمایت کرده هرچند مشخص نیست که برای آغاز چنین مذاکراتی چه شرایطی را در نظر گرفته است و آیا مقامات جمهوری اسلامی شرایط احتمالی او را قابل قبول خواهند دانست.

از نظر سیاست های اقتصادی و اجتماعی، آقای اوباما به طیف "لیبرال" تعلق دارد که از گسترش برنامه های خدمات اجتماعی و کمک به گروههای کم درآمد و تامین منابع مالی مورد نیاز این برنامه ها از طریق مالیات سنگین تر بر شرکت های بزرگ و دارندگان درآمدهای کلان حمایت می کند.

باراک اوباما در سال 1989 با میشل رابینسون در شیکاگو آشنا شد و در سال 1992 با او ازدواج کرد.

مراسم تحلیف باراک اوباما روز 20 ژانویه سال آینده برگزار می شود و آقا و خانم اوباما، همراه با دو دختر ده ساله و هفت ساله خود که "مالیا آن" و "ناتاشا"نام دارند، به کاخ سفید نقل مکان خواهند کرد


مطلب فوق به نقل از بی بی سی است.


۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

وال استریت به زبان ساده

داستانی که درادامه می خوانید را با ای میل دریافت کرده ام و نویسنده را نمی شناسم.Align Right
و اما داستان

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام
کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم
که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان
کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن
تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار
پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط
روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و
کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ
کشتزارهای‌شان رفتند. این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد
میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد
ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از
طرف او میمون‌ها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این
همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت
تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها
که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و
تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و
شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون!...

به وال‌استریت خوش آمدید .....


انتخابات آمریکا





سرانجام باراک اوباما نامزد حزب دموکرات به عنوان چهل و چهارمین رییس جمهورایالات متحده انتخاب شد. پیروزی تاریخی سناتور اوباما یکی ازلحظاتی است که درتاریخ این کشور برای همیشه ثبت خواهد شد. باراک اوباما نه تنها نخستین رییس جمهور سیاه پوست قوی ترین کشور جهان است بلکه رییس جمهوری است که ازیک خانواده مهاجر به دنیا آمده است. پدر باراک اوباما از کشور کنیا به هاوایی آمد تا درس بخواند وبا مادر باراک آشنا شد وازدواج کرد. انتخاب اوباما نشان دهنده قابلیت های بالای جامعه آمریکاست. در نظر بگیرید که یکی از مهاجران افغانی درایران با یک بانوی ایرانی ازدواج کند وحاصل ازدواج پسری باهوش و کوشا باشد و آرزو کند که روزی رییس جمهور کشور شود ویک روز هم بشود چقدر تصور این امکان دور است. حالا به همان نسبت چنین اتفاقی در جامعه آمریکا افتاده و از همین رو قابلیت یادگیری دارد.

نکته دیگر یکی از باورهای غلط در کشور ما در مورد انتخابات آمریکا این است که خیلی از ماها و ازجمله مسوولین طرازاول کشورمان فکر می کنند که در ایالات متحده تنها نامزدهای احزاب دموکرات و جمهوری خواه مبارزه می کنند در حالی که این گزاره سراسر غلط است . درهمین انتخابات علاوه بر آقایان اوباما و مک کین دیگرانی هم به عنوان نامزد انتخابات در مبارزات شرکت کرد ه اند . ازجمله آقایان باب بار، چاک بالدوین، سینتیا مک کینی و رالف نادر. بنابراین در این انتخابات 6 نفر نامزد مبارزه می کردند نه دو تن.

در روزهای آینده باید دید این فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد چه راه های هوشمندانه ای را برای تغییرسیاست های واشنگتن و بهبود وضع اقتصادی تدوین خواهد کرد.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

ضبط صدا با موبایل


موبایل آمده با امکانات ضبط صدا و تصویر. مبارکه . ولی نکته این است که بزرگ و کوچک بدون اینکه اجازه ای از شرکت کنندگان دریک میهمانی و یا جلسه کاری و یا گفتگو گرفته باشند به خود اجازه می دهند که بی سرو صدا، صدا ویا تصویر را ضبط کنند و بعد هم پس از مدتی با افتخار می گویند که اگر صورتجلسه فلان جلسه را تهیه نکرده اید اشکال ندارد من با موبایلم همه ی جلسه را ضبط کرده ام .


آنقدر این موضوع عادی شده که حتی وزیر و وکیل هم در مصاحبه هایشان می گویند که من فلان جلسه را ضبط کرده ام . اخیرا در یک جلسه خانوادگی با 3-4 نفر دیگر داشتیم برای یک برنامه خانوادگی برنامه ریزی می کردیم بعدا نکته ای فراموش شده بود با یکی از اعضای جلسه صحبت کردم گفت نگران نباش من آن روز همه ی جلسه را با موبایلم ضبط کرده ام.!


اگر ابزار ضبط دارید مبارکتان باشد ولی در مصاحبه با یک بیمار، یک جلسه خانوادگی، جلسه وزیر و وکیل و سایر جلسات حق ندارید که بدون اجازه با موبایلتان جلسه را ضبط کنید. اگر می خواهید ضبط کنید این حق همه ی اعضای جلسه است که از برنامه شما مطلع باشند. ضبط بدون اجازه ورود بدون اجازه به حریم افراد است .

اگر شهروندان به این راحتی به حریم خصوصی یکدیگر تجاوز می کنند چه انتظاری دارند که دیگران چنین نکنند؟

روز رای گیری



امروز چهارم ماه نوامبر روز رای گیری در ایالات متحده آمریکاست. جالب است که این روز به همین ترتیب در تقویم ثبت شده و تعطیل هم نیست. به دیگر بیان همه ساله نخستین سه شنبه ماه نوامبر روز رای گیری در ایالات متحده است و این روز ثابت است . در فرهنگ این سرزمین تعطیلات آخر هفته برای انجام کارهای منزل، استراحت و یا برنامه های ورزشی و سرگرمیست و قرار نیست دراین روز محل های رای گیری ترتیب دهند و به طور اساسی پیدا کردن کسانی که حاضر باشند ناظران انتخابات باشند در تعطیلات آخر هفته اگر غیر ممکن نباشد کار بسیار دشواری است.

در این روز علاوه بر رای گیری برای ریاست جمهوری برای اعضای مجالس نمایندگان و سنا هم رای گیری می شود . همچنین در ایالات ها ی مختلف برای تغییر یا اضافه نمودن برخی قوانین رفراندوم هم به طور همزمان برگزار می شود و انجام همه ی این موارد در یک روز هزینه زیادی را صرفه جویی می کند.

امروز اما روز دیگری است. امروز روزی تاریخی در ایالات متحده آمریکا ست. یکی از شهروندان آمریکایی که از پدری کنیایی و مادری آمریکایی متولد شده و توانسته از فرصت های تحصیلی این سرزمین نهایت استفاده را بکند دارد رییس جمهور می شود. این درحالی است که تا دهه 60 میلادی سیاه ها در بسیاری از ایالت ها حق نداشتند که از شیر آبی که سفید پوست ها آب می خورند آب بنوشند یا اینکه در اتوبوس اگر سفیدی می آمد سیاه باید جای خود را به او می داد تا اینکه جنبش برابری دکتر مارتین لوترکینگ پا گرفت و کاش مارتین بود و می دید که رویاهایش تعبیر شده است و امروز باراک می رود تا نخستین رییس جمهور سیاه پوست آمریکا شود.

تعداد شرکت کنندگان در این انتخابات بیش از هر انتخاب دیگری است. در اینجا قبل از روز انتخابات و مثلا یک ماه مانده به انتخابات باید برای شرکت دررای دهی ثبت نام کنی. یا به عنوان طرفدار حزب ثبت نام می کنی یا به عنوان آدم غیر حزبی. البته مثلا اگر به عنوان طرفدار حزب جمهوری خواه ثبت نام کرده ای به این معنا نیست که حتما به نامزد جمهوری خواهان رای خواهی داد می توانی جمهوری خواه ثبت نام کرده باشی و به باراک اوباما یا حتی یکی از نامزدهای مستقل مثل نادر رای دهی .


انتخابات در اکثر حوزه ها به صورت ماشینی برگزار می شود و تا نیمه های شب نتایج انتخابات معلوم خواهد شد. پیش بینی می شود که در این انتخابات خاص باراک اوباما رای ها را درو کند و حتی پیش از پایان رای گیری به عنوان رییس جمهور آمریکا معرفی شود.

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

بی وطنی

فکر می کنی که برای مدت محدودی به سرزمین دیگری می روی درسی می خوانی، کاری می کنی و بر می گردی. مدتی می مانی. احساس تعلقی به مقصدت نداری. بوی خاکش را نمی فهمی. بوی کاهگل نمی شنوی.

بچه ای داری که همه ی دارایی ات است . سرزمین مقصد فرصت های عادلانه تری از سرزمین مبداء در اختیار فرزندت قرار می دهد. حالا نه را ه پس داری نه راه پیش. عقلت چیزی می گوید و احساست چیز دیگری. نه آنچایی نه اینجا. نه اینی نه آن. بی وطن می شوی. فکر می کنی شاید خوبتر می شد اگر هواپیمایی نبود. کشتیی نبود. ماشینی نبود که تورا پرت کند به آن سر دنیا. بعد می گویی شاید بازهم آواره دشت ها می شدیم و اسیر راهزنان عیار. خلاصه اینکه به قول یکی از دوستان همینکه از سرزمینت خارج می شوی با دیدن فرصت هایی که دیگران دارند بی وطن می شوی و چقدر تلخ است این بی وطنی.

چقدر خوب می شد اگر ما هم توسعه یافته بودیم. به فرزندانمان امکان انتخاب می دادیم. قانون بالای سرمان بود و استثنایی نداشت. اگر کار می کردیم و زحمت می کشیدیم رزقی داشتیم. برای یک زندگی بهتر مجبور نبودیم وجدانمان را به مسلخ ببریم. دروغ گویی اپیدمی نبود. سربلند بودیم. دوستان زیادی در دنیا داشتیم. برای سفر به سایر کشورها تحقیر نمی شدیم . پاسپورتمان ته جدول نبود. نام کشورمان که می آمد ما را هم مردمی متمدن واهل صفا و مدارا تصور می کردند . عزتی داشتیم. احترامی داشتیم. چقدر خوب می شد اگر آنقدر خوب از امکانات سرزمینمان استفاده می کردیم که اهالی سایر ملت ها حسرت می خوردند و دوست داشتند بیایند کارت اقامت دائم بگیرند بمانند در کشور ما و لذت ببرند ازفرصت های شغلی و آموزشی.

چقدر کیف داشت که استانداردهای بالاو قانون مندی در سرزمینمان نه تنها دیگران را جلب می کرد که میلیاردها دلار ثروت و میلیون ها نفر آدم تحصیل کرده ی ایرانی که در سایر نقاط جهان داریم برای سرمایه گذاری در داخل کشور صف می کشیدند. چقدر مدت کوتاه زندگیمان در روی کره خاکی جالب می شد اگر بلد بودیم از امکانات بی شمار کشورمان استفاده کنیم. در همه زمینه ها توسعه یافته بودیم. چقدر خوب می شد اگر فرزندانمان هم مثل فرزندان خیلی از جوامع از امکانات عادلانه تری برای تحصیل و به اوج رسیدن برخوردار بودند. درد بی وطنی درد کمی نیست. به سراغ مهاجر می آید دیرو زود دارد ولی می آید متاسفانه سوخت و سوز هم دارد.

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

نصب چادر ممنوع

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

انیشتن چه می گوید؟

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

افطاری


سر سفره آنان نان بود
دوری شبنم بود
کاسه داغ محبت بود

عکس از سیامک معطری

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

جشن میترا کانا، جشن مهرگان



در مجموع و بطور خلاصه، جشن مهرگان، جشن نيايش به پيشگاه «مهر ايزد» ايزد روشنايی و پيمان و درستی و محبت، ايزد بزرگ و كهن ايرانيان و همه مردمانِ سرزمين‌هايی از هند تا اروپا، به هنگام اعتدال پاييزي در نخستين روز مهرماه و در حدود دو هزار سال اخير در مهر روز از مهرماه، برابر با شانزدهم مهرماهِ گاهشماری ايرانی (هجری خورشيدی فعلی) برگزار می‌شود.

آنگونه كه از مجموع منابع موجود، همچون نگاره‌ها و متون باستانی و نوشته‌های مورخان و دانشمندان قديم ايرانی و غير ايرانی (مانند فردوسی، بيرونی، ثعالبی، جهانگيری، اسدیِ توسی، هرودوت، كتسياس، فيثاغورث، . . .) و نيز آثار شاعران و اديبان (مانند حافظ، رودكی، فرخی، منوچهری، سعدسلمان، . . .) دريافته می‌شود؛ مردمان در اين روز تا حد امكان با جامه‌های ارغوانی (يا دستكم با آرايه‌های ارغوانی) بر گرد هم می‌آمده‌اند؛ در حالی كه هر يك، چند «نبشته شادباش» يا به قول امروزی‌، كارت تبريك برای هديه به همراه داشته‌اند. اين شادباش‌ها را معمولاً با بويی خوش همراه می‌ساخته و در لفافه‌ای زيبا می‌پيچيده‌اند.

در ميان خوان يا سفره مهرگانی كه از پارچه‌ای ارغوانی رنگ تشكيل شده بود؛ گل «هميشه شكفته» می‌نهادند و پيرامون آنرا با گل‌های ديگر آذين می‌كردند. امروزه نمی‌دانيم كه آيا گل هميشه شكفته، نام گلی بخصوص بوده است يا نام عمومیِ گل‌هايی كه برای مدت طولانی و گاه تا چندين ماه شكوفا می‌مانند.

در پيرامون اين گل‌ها، چند شاخه درخت گز، هوم يا مورد نيز می‌نهادند و گونه‌هايی از ميوه‌های پاييزی كه ترجيحاً به رنگ سرخ باشد به اين سفره اضافه می‌شد. ميوه‌هايی مانند: سنجد، انگور، انار، سيب، به، ترنج (بالنگ)، انجير، بادام، پسته، فندق، گردو، كُـنار، زالزالك، ازگيل، خرما، خرمالو و چندی از بوداده‌ها همچون تخمه و نخودچی.

ديگر خوراكی‌هاي خوان مهرگانی عبارت بود از آشاميدنی و نانی مخصوص. نوشيدنی از عصاره گياه «هَـئومَـه/ هوم» كه با آب يا شير رقيق شده بود، فراهم می‌شد و همه باشندگان جشن، به نشانه پيمان از آن می‌نوشيدند. نانِ مخصوص مهرگان از آميختن آرد هفت نوع غله گوناگون تهيه می‌گرديد. غله‌ها و حبوباتی مانند گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن. ديگر لازمه‌های سفره مهرگان عبارت بود از: جام آتش يا نوكچه (شمع)، شكر، شيرينی، خوردنی‌هاي محلی و بوی‌های خوش مانند گلاب.

آنان پس از خوردن نان و نوشيدنی، به موسيقی و پايكوبی‌های گروهی می‌پرداخته‌اند. سرودهايی از مهريشت را با آواز می‌خوانده و اَرْغُـشت می‌رفته‌اند (می‌رقصيده‌اند). شعله‌های آتشدانی برافروخته پذيرای خوشبويی‌ها (مانند اسپند و زعفران و عنبر) می‌شد و نيز گياهانی چون هوم كه موجب خروشان شدن آتش می‌شوند.

از آنجا كه نشانه‌های بسياری، همچون تنديس‌ها، کتیبه‌ها و سنگ‌نگاره‌ها (از جمله نگاره‌های میترا در نمرود داغ و کوماژن)، از رواج آيين مهر در آسياي كوچك (آناتولی) حكايت می‌كند؛ بعيد نيست كه «سماع»‌های عارفانه پيروان طريقه «مولويه» در شهر قونيه امروزی، ادامه ديگرگون شده همان ارغشت‌های ميترايي باشد.

در پايان مراسم، شعله‌های فروزان آتش، نظاره‌گر دستانی بود كه بطور دسته‌جمعي و برای تجديد پايبندی خود بر پيمان‌های گذشته، در هم فشرده می‌شدند.


نوشته : رضا مرادی غیاث آبادی

برگرفته‌ از کتاب «جشن‌های مهرگان و سده»، 1384، از همین نگارنده، با بازنگری و افزوده‌ها


۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

تکه های پشت کامیونی








دنبالم نیا اسیر میشی

من ميروم............ ......... ..تو هم بيا!

زيبا رويان بي وفايند

داداش مرگ من يواش

در قمار زندگي عاقبت ما باختيم
بسکه تکخال محبت بر زمين انداختيم

در بيابانها اگر صد سال سرگردان شوم
به از انكه در وطن محتاج نامردان شوم

خوشگلي بانمکی يک رخ زيبا داری
بي جهت نيست که در کنج دلم جا داری

تو که بي وفا نبودی پدر سگ!

عشق تو مرا چو سوزني زرين كرد
هركه مرا ديد تورا نفرين كرد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسي باش که خواهان تو باشد

سر بشکند
دست بشکند
پا بشکند
دل نشکند

بيادگار نوشتم خطي به دلتنگي
به روزگار نديدم رفيق يكرنگي

به تو ديگر نتوان کرد سلام
به تو ديگر نتوان بست اميد
به تو ديگر نتوان انديشيد
که تو ديگر گل ناز همه ای

يا ضامن آهو
امان ازاين هياهو

اي صوفي برو لقمه خود گاز بزن
کم پشت سر خلق خدا ساز بزن

بر در و ديوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بیسوادم

احتیاط كن، التماس نکن!

حسنی به مكتب نميرفت باباش گذاشتش كمك شوفری

بيمه دعای مادر
کسانيکه بد را پسنديده اند
ندانم ز خوبی چه بد ديده اند؟

" از پی شبهای بی فردا دويدن "

گذشته تلخ
آينده نامعلوم

ولک قطار نديدی؟

الهي هر كی بخیله ، چشاش بابا قوری بشه
كچل بشه ، قوزی بشه ، خمارو وا فوری بشه

بالای در باك يک مينی بوس نوشته بود:
بخور به حساب من!

عفت از ناموس مردم كن اگر با غيرتي
تا كنند عفت از ناموس تو با غيرتان

بوق نزنيد راننده خواب است


اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذری
بر حذر باش كه ما هم از كوچه معشوقه تو میگذريم

دل دادم بری باهاش حال كنی
نكه بری جيگركی بازكنی !!

بر دريچه قلبم نوشتم ورود عشق ممنوع
اما عشق دنده عقب وارد شد !

هلاكتم چلو كباب!

در دست علم دارم
زرين قلم دارم
نزديک تو نيستم
از دور سلام دارم

توضیح :

قطعات را با ای میل دریافت کردم گرد آورنده را نمی شناسم

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

سادیسم آموزشی ما

سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود. یک اطاق پنجدری. و روشن بود. آقتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی رسید. شکوه بیرون کلاس برما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود و گفته بود دوره کنید. نمی شد سر بلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت .از نمره گرفته شده دو نمره کم می شد.

ما دور تا دور اطاق روی نیمکت ها نشسته بودیم. میان اطاق خالی بود. و چه پهنه ای برای چوب و فلک. تخته ی سیاه بدجایی بود ضد نور بود. روی شیشه راگرفته بود. نصف یک درخت را حرام کرده بود. با تکه ای از آسمان. نوشته ی روی تخته سیاه خوب دیده نمی شد. برگ ، مرگ خوانده می شد. همان روز حسن خوب را چوب خوانده بود و چوب خوبی ازدست معلم خورده بود. جای من نزدیک معلم بود. پشت میزش نشسته بود و ذکر می گفت . وجودش بطلان ذکر بود. آدمی بی رویا بود. پیدا بود زنجره را نمی فهمد. خطمی را نمی شناسد . و قصه بلد نیست. می شد گفت هیچ وقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می خورد. وقتی وارد کلاس می شد ما از اوج خیال می افتادیم. در تن خود حاضر می شدیم. پرهای ما ریخته می شد. ترکه ی روی میز ادامه اخلاق او بود. بی ترکه شمایل او نا تمام می نمود. و ترکه همیشه بود. حضور ابدی داشت. ترکه تنبیه ترکه انار بود . که درشهر من درختش فراوان بود. ترکه شلاقه ی پای درخت انار بود. شلاقه ها را می بریدند تا زور درخت را نگیرند. شلاقه گل نمی کرد. میوه نمی داد. اما بی حاصل نبود. شلاق می شد.درتعلیم و تربیت آن روزگار، درخت انار سهم داشت. فراگیری محرک گیاهی داشت.

کتاب من باز بود. چیزی نمی خواندم. دفترچه ام را روی کتاب باز کرده بودم و نقاشی می کردم. درخت را تمام کرده بودم . رفتم بالای کوه یک تکه ابر نشان بدهم. داشتم یک تکه ابرمی کشیدم رسیده بودم به کوه . که باران ضربه به سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود. " کودن همه درس هایت خوب است . عیب تو این است که نقاشی می کنی " . کاش زنده بود و می دید هنوزاین عیب را دارم. تازه ، نقاشی هنر است. هنر نفی عیب است. و نمی توان به کسی گفت : " عیب تو این است که هنر داری". جرات نداشتم به او بگویم کودن که نمی تواند همه ی درس هایش خوب باشد.

از کتاب اطاق آبی نوشته سهراب سپهری صفحه ی 30 و 31

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

شهر ها



تهران شهر ماشين هاست. انسان در شهر تهران ديده نشده است. شهر ساز تهراني و روستا ساز كرجي شهر را براي ماشين ها ساخته اند. ماشين منتهي آلام انسان ساكن كلان روستا ها ي سرزمين ماست. در خيابان ها برتري با ماشين است. با ديدن عابران پياده، راننده ي تنبل ايراني تندتر مي رود تا مبادا 10 ثانيه از وقت بي ارزشش تلف شود. ماشين حاكم مطلق را هها ست. همشهريان كم اطلاع من به رانندگان تند رو ماشا ء ا.. مي گويند. پيادگان بردگان حقير راههايند. سوارگان فخر مي فروشند و دربزرگراه جهلشان تند مي تازند. شهر شهر ماشين هاست. ماشين هاي بي هويت گران . ماشين هاي نا امن. ماشين هاي حرامزاده.

بلاهت،‌مسخره گي و حماقت شيوه هاي معمول رانندگي انسان با افاده ي فخرفروش ايراني است. افتادگي،‌فروتني و تواضع در رانندگي كه سهل است در زندگي امروزيان كالاي كميابي است . كالاي نايابي كه بعيد مي دانم اين نسل دوباره بيابند. اين نسل كه در بند به روز كردن گوشي ها ي موبايل و فراگيري آخرين شيوه هاي كلاه برداري است بعيد مي دانم كه به اين زودي ها به ارزش هاي با ارزش مردمان سرزمينمان برگردند. شهرساز ايراني،‌شهر را براي ماشين ها مي سازد. پياده رو و منظر سبز اضافي است. پل و زيرگذر براي عبور عابران اتلاف منابع است. زيرگذر كه اصلا ديده نمي شود تا مدير كم هوش شهري افتتاحش كند. پل هم كه قابليت فروش و واگذاري ندارد. مدير شهري هم كه اصلا در خيابان و در حوزه تحت امرش پياده نرفته است كه اين كلمات را درك كند. مردم هم كه حال ندارند يا نتيجه اي نگرفته اند كه كلمه اي را به سامانه ي كم اطلاع برنامه ريزي شهري منعكس كنند. چنين است كه اپيدمي سوانح رانندگي جان هزاران ايراني را در خيابان هاي شهرخواهد گرفت اگر چه كارشناسان آمار ساز از كاهش اين ميزان ها خبر دهند.

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

سپاسگزاري

بدينوسيله از همه ي دوستاني كه با ارسال پيام هاي تسليت چه از طريق اين تارنما و چه به وسيله تلفن ،‌اي ميل و ارسال گل و درج آگهي در جرايد و همچنين دوستاني كه در مراسم ترحيم و تشييع حاضر شدند بي نهايت سپاسگزارم.
اميدورام كه بتوانيم در شادي هايتان خدمت كنيم.
از آنجا كه آن بزرگوار رنگ سياه را نمي پسنديد ند از همه ي دوستاني كه به احترام آن عزيز سياه پوشيد ه اند تقاضا دارم كه سپيد بپوشند.
به اميد توسعه بيشتر سرزمين و ريشه كني مرگ و مير و جراحات ناشي از سوانح رانندگي

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

مجلس ترحیم بزرگ خاندان م معطری

و از شمار دو چشم یک تن کم
و از شمار خرد هزاران بیش



با سپاس از همه ی دوستانی که با ارسال پیام تسلیت با خانواده ی آن عزیز از دست رفته همدردی کرده اند به آگاهی می رساند که در تاریخ نهم شهریور ماه 1387 برابر با سی ام ماه اوت مجلس ختمی در محل جهان شهر کرج، بلوار فرمانداری، روبروی بانک ملی شعبه جهان شهر، مسجد رسول اکرم (ص) از ساعت 6 تا 7.5 بعدازظهر منعقد می گردد. حضور عزیزان باعث شادی روح آن عزیز خواهد بود.

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

ز یاد من نمی وری ای نازنین پدر


به یاد یارودیار آنچنان بگریم زار

که راه و رسم سفر از جهان براندازم

محمد علی م معطری معلم بود. یعنی چهل سال معلم بود. معلم کلاس اول. بچه ها دوستش داشتند و مقامات ادارات ازش حساب می بردند. لر بود و بک دنده. زیر بار حرف زور نمی رفت. خیلی راحت جوش می آورد. پایش می افتاد فحش هم می داد. سیاست را می فهمید و بازی های سیاسیون جهان سومی را. الف را که می گفتی تا ی می رفت ولی فرهنگی بود. از آن فرهنگی هایی که صورتشان را با سیلی سرخ می کنند و منت نمی کشند. سه فرزند داشت دو پزشک و یک مهندس. در روز عروسی امان برای عکس خانوادگی نیامد گفتم چرا نمی آیی گفت عروسم پدر ندارد. چطوربیایم. عروسم غصه می خورد به یاد پدرش می افتد. برای زندگی اش فلسفه داشت. 14 سال بعد در میهمانی خانوادگی باغ کرج عکس می گرفتیم دوباره نیامد. از حماقت مردمان جوش می آورد. در فرودگاه در گوشم گفت دارم از دست این مردم دق می کنم . عکس هایش را که می دیدم دراین سال ها نگرانش بودم. به نظرم خیلی شکسته می آمد به ایران که رفتیم خیالم راحت شد سرحال بود و با نشاط. همچنان شوخی می کرد و جوک می گفت. به شوخی می گفت هر وقت شماره پرونده ام را به منشی دکتر اردبیلی می دهم تعجب می کند شماره پرونده سایر مراجعین 5 رقمی است و شماره من سه رقمی. همه ی هم شماره ای های من رفته اند.

پریشب زنگ زدم . آبگوشت می خورد. به شوخی گفتم کمتر داد و بیداد کن. گفت دفعه بعد که به دنیابیایم حتما کمتر داد وبیداد خواهم کردمن همینجوری ام دیگر. مهربان بود. ولی زود جوش می آورد. خیلی باهوش بود. به دفتر تلفن نیازی نداشت همه ی شماره های مورد لزومش را حفظ می کرد. . معلم بود سالها با حقوق بازنشستگی زندگی می کرد ولی خم به ابرو نمی آورد. از اینکه مردم به خانه اش رفت و آمد می کردند شادمان بود. با بیست سی نفر از دوستان بازنشسته در باغ های جهان شهر کرج می نشستند وبر می خواستند و روز های دوران باز نشستگی را شب می کردند. دوسه باری به باغ که الان پارک شهرداریست رفتم . برای رسیدن به باغ باید از خیابان جمهوری کرج بگذری. ماشین ها و موتوری ها سراسیمه از شمال به جنوب این خیابان رفت و امد می کردند.

پریشب خوابم نمی برد. احساس می کردم که همه ی اجزای بدنم متلاشی شده اند. سردرد داشتم . تب داشتم ولی علت را نمی دانستم. سردردم به قرص کدئین هم جواب نمی داد. درب و داغون بودم ..

خواهرم می گفت موتوری چنان اورا زیر گرفته که همه استخوان ها ی دست ها و پاهایش را شکسته . جمجمه اش را شکسته . طحالش پاره شده . می گفت خدا دوستش داشته . می گفت موتوری که زیرش می گیره بیهوش می شود و بی درد می رود. روحش شاد باد.

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

كوچكترين مدرسه دنيا در ايران

عبدالمحمد شعراني، سرباز معلم روستاي«كالو» در١٨٠ كيلومتري شهرستان دير استان بوشهر، توانسته است با راه اندازي يك وبلاگ در آدرس www.dayyertashbad. blogfa.com در باره مدرسه اي بنويسد كه با ٤ دانش آموز و با كمترين امكانات در اين نقطه از كشورمان قرار دارد.

اين مدرسه كه كوچك ترين مدرسه دنيا لقب گرفته، توجه رسانه هاي جهان را به خود جلب كرده است و به همت شعراني اكنون امكاناتي از سوي مسئولان ذيربط در ايران به آن مدرسه و روستاي كالو (از جمله آب لوله كشي، رايانه، كتابخانه و ميز و نيمكت) اختصاص پيدا كرده است. از طريق همين وبلاگ بود كه ايرانيان و حتي سازمان يونسكو، با اين مدرسه آشنا شده اند. مدير آموزش و پرورش منطقه رايانه خودش را براي اين مدرسه فرستاده است و ايرانياني از آمريكا براي اين مدرسه هديه فرستاده اند، يك مدرس ايراني در آلمان نوشته هاي او را به زبان آلماني براي كلاسش ترجمه مي كند و اين معلم از سوي روزنامه همشهري به عنوان يكي از٧ قهرمان اجتماعي كشور در سال ٨٦ شناخته شده است.

محتواي وبلاگ شعراني نه گلايه از كمبود امكانات و نه اعتراض و شكايت از زمين و زمان، بلكه روايت جاري زندگي و مشق زيستن و عشق آموختن و ياد دادن در هر شرايطي و نگاهي جديد به دنيا و مسائل اجتماعي است. «شعراني معلم مدرسه اي كوچك به عظمت تمام دنيا و معلمي جوان كه نه تنها معلم كودكان خردسال مدرسه اش بلكه معلم همه آن هايي است كه دوست دارند رسم عاشقي بياموزند.»؛ «او به حميده، پريسا، حسين و مهدي مي آموزد كه در عبور از روزهاي سخت اين آدم هاي سخت هستند كه مي مانند نه روزهاي سخت»؛ شعراني اين سرباز معلم درس مهرباني، محبت، اميد، عشق به زندگي، پيشرفت و دوست داشتن را به دانش آموزانش مي آموزد؛ «اين جا مهرباني بر دل ها حكمراني مي كند و زندگي با همه فرازها و فرودهايش جاري است» .


انشای متن فوق از آقای علی راد

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

حلیم خانه



عکس از سیامک معطری

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

بدون شرح

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

عشق پدر و پسر


یک ویدیوی دیدنی از فعل خواستن و توانستن


عدم توجه کافی متخصصان برجسته بهداشتی به موضوعات ایران

از دو سه سال قبل که برنامه دکتری بهداشت بین المللی را در دانشگاه بستون آغاز کرده ام همواره در تلاش بوده ام و هستم تا توجه استادان برجسته بهداشتی دردانشگاه بستون را به کار روی موضوعات بهداشتی ایران جلب کنم ولی تا امروز موفق نبوده ام. برعکس علوم اجتماعی و سیاسی که پژوهشگران علاقه وافری به کار روی موضوعات ایران دارند در بخش بهداشتی چنین علاقه وافری وجود ندارد. یکی از دلایل این موضوع تحریم های ایالات متحده علیه ایران است. از نظر حرفه ای معنای تحریم ها در بخش تخصص های بهداشتی این است که این امکان وجود ندارد که منابع مالی موجود در ایالات متحده جهت پژوهش های بهداشتی در ایران هزینه شوند. و چه خوشمان بیاید یا نیاید در دنیای حرفه ای این امکانات مالی است که جهت بسیاری از پژوهش ها را مشخص می کند. استادان من ترجیح می دهند پروژه هایشان را در ویتنام، چین، و کشورهای زیر خط صحرا در آفریقا دنبال کنند تا راه دشوار تخصیص اعتبار در ایران. تازه اگر مشکل تخصیص اعتبار هم وجود نداشته باشد مشکلات دیگری ازجمله دریافت ویزای سفر به ایران کار را دشوارتر می کند. چنین است که با وجود زیر ساخت های عظیم مراقبت های اولیه بهداشتی در کشور و سامانه پایش و تولید منظم اطلاعات بهداشتی در سراسر سرزمین ایران سهم نام ایران در اسناد و مقالات بهداشتی جهانی درخور کاری که طی دهه ها در این سرزمین انجام شده نیست.

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

تهران 3

تهران یکی از با اهمیت ترین شهرهای جهان در حال توسعه است. اخبار تهران در صدر اخبار جهان قرار دارند و مخاطبان برنامه های خبری جهان با نام این شهر آشنا هستند. از میزان اطلاع مردم تهران از رویدادهای جهان پیرامون مطلع نیستم ولی اگر استفاده از روزنامه را به عنوان یک شاخص برای اطلاع از رویدادها قبول کنیم و همچون سایر شهرهای بزرگ جهان روزنامه خوانی دروسایل نقلیه عمومی را هم شاخصی برای میزان روزنامه خوانی بدانیم و تنها با یک نگاه گذرا به تعداد روزنامه هایی که مردم در خطوط مترو یا اتوبوس می خوانند خواهیم دید که مردم تهران خیلی هم اهل خبرگرفتن از روزنامه ها نیستند و در مجموع روزنامه خوانی چنان که شایسته شهرهای بزرگ است در این شهر همگانی نیست.

سینما همچنان مورد توجه جوانان است ولی گرفتاریی که در صنعت سینما در این شهر می بینید این است که دی وی دی یا سی دی فیلمی که اکران شده به طور همزمان به قیمت ناچیز یک هزار تومان در جلوی سینما فروخته می شود و اگر تماشاگر سینما قید شکوه تماشای یک فیلم بر پرده بزرگ سینما را بزند تنها با پرداخت 60% بهای یک عدد بلیط سینما می تواند تا ابد صاحب فیلم شود واین یعنی شکست مالی تهیه کننده و در نهایت صنعت سینما.

تاکسی های جورواجور وبه ویژه تاکسی هایی که توسط رانندگان خانم مدیریت می شوند از دیگر پدیده های جدید شهر هستند. تاکسی های ون ، تاکسی های بی سیم و تاکسی های یک رنگ از مدل ماشین های خارجی. کمتر تاکسی پیکان در شهر دیده می شود. اتوبوس ها هم تا حد بسیار زیادی ارتقاء کیفیت یافته اند و حتی دیدن اتوبوس های کولر دار در شهر غریب نیست.

قیمت پایه مواد غذایی بالاست به ویژه گوشت و مرغ و برنج. خیلی از اوقات بیشتر از قیمت روز این مواد در ایالات متحده.کوهها هم همچنان پذیرای دوستداران طبیعتند و دره ها همچنان ساکتند. مردم همچنان مهربانند و فامیل ها دورهم جمع می شوند اگر مجالی باشد در پارک ها یا گوشه هایی از طبیعت با زنبیلی در دست ولو می شوند و کودکانشان را در آغوش می گیرند.

کشور ما ظرفیت بالایی برای پیشرفت دارد و در همه ی سال های قرن بیستم و سال های آغازین هزاره سوم زنان و مردان زیادی تلاش کرده اند تا وضع زندگی مردمان را بهبود دهند و شاخص های بهداشتی ، آموزشی و درآمدی را به میزان های در خور شان این ملت بزرگ نزدیک کنند. به امید سلامتی و بهروزی همه مردمان.

تهران 1

تهران 2

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

تهران 2

سامانه های پلیس + 10 کار جدید و جالبی است. سابق براین اگر می خواستید گذرنامه اتان را تمدید کنید یا گذرنامه بگیرید و یا تصدیق ماشین ( گواهینامه ) را تمدید کنید باید به اداره گذرنامه یا پلیس راهنمایی رانندگی مراجعه می کردید واین یعنی اینکه مدت ها در صف می ماندید هزینه زیادی می دادید تا خود را به محل برسانید. پلیس + 10 در محلات مختلف فعال است واین یک جور واگذاری کار به بخش خصوصی و با نظارت پلیس است. مدارکتان را می دهید و چند روز بعد گذرنامه جدید به نشانی شما پست می شود.


به غیر از بانک ملی ایران بقیه بانک ها سیستم خودکار شماره دهی دارند. وقتی به بانک مراجعه می کنید به جای آنکه از سرو کول مردم بالا بروید و تمام حواستان متوجه اطرافتان باشد که کیفتان را نزنند و کسی رندانه در صف نغلطد شماره اتان را از ماشین می گیرید و یک جا می نشینید تا شماره اتان را صدا بزنند مثل خارج .

قیمت مسکن وحشتناک بالا رفته. مردم به راحتی از متری 3-4 میلیون تومان صحبت می کنند. زمین متری 2-3 میلیون تومان در کرج و ورامین چیز غریبی نیست. یعنی اگر یک آپارتمان 120 متری در یکی از محلات بالای شهر تهران داشته باشید از محل فروش آپارتمان می توانید یک خانه ویلایی 600 متری در یکی ازمحله های گران بستون بخرید

یافتن مدرسه و ثبت نام بچه ها در مدرسه هم یک پروژه شده . از کودک کلاس اول آزمون ورودی می گیرند اگر باهوش و با اطلاع بود ثبت نام می شود. ماشین به خاطر سپاری نام پایتخت ها و شهرها درست کرده اند. در این ور آب سعی می کنند بچه ها را از طبقات مختلف اجتماعی و ملیت های مختلف و با هوش و استعداد متفاوت کنار هم بگذارند . برنامه هایی دارند برای افزایش تنوع فرهنگی در مدرسه ها. در مدارس بالای شهر و با کیفیت برتر سهمیه هایی می گذارند وسرویس هایی می گذارند تا بچه های محلات فقیر هم بتوانند در این مدارس حاضر شوند اگر کودکی نابینا باشد به همان مدرسه ای می رود که سایر بچه ها می روند. برای این ور آبی ها مهمتر از به خاطر سپردن نام پایتخت ها فراگیری زندگی اجتماعی و درک تفاوت ها ست . تفاوت های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی. درک این موضوع که بعضی ها امکانات کمتری دارند وبعضی ها امکانات بیشتری دارند و اینکه چطور می شود با برنامه ریزی از امکانات موجود اجتماع سود برد و کیفیت زندگی را افزایش داد. ولی درمدارس تهران سعی می شود با مکانیسم های مختلف کودکان تنبیه و تحقیر و جدا سازی شوند.

کودکان پول دار در مدارس گران. کودکان کم پول درمدارس دولتی. کودکان باهوش دریک کلاس کودکان کم هوش درکلاسی دیگر. کودکان حفظ کن تاج سرما کودکان پرسش گر موی دماغ ما.اصلا چه معنی دارد بچه ی 6 ساله آزمون ورودی دهد برای ثبت نام در مدرسه . می دانید چه استرسی دارد این آزمون. می دانید چه تحقیری می شود وقتی که درآزمون موفق نمی شود. می دانید این احساس حقارت تا دهه ها کودک را همراهی خواهد کرد.

ا دامه دارد..


تهران 1



۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

تهران 1



بعداز چند سال دوری از سرزمین به دیدار دوستان و خویشان می روی و یکی از پرسش هایی که دوستان می پرسند این است که به نظرت شهر و مردم چه تغییراتی کرده اند؟ این نوشته و نوشته های بعدی در پاسخ به این پرسش است.

رنگ خاک. اولین چیزی است که می بینی. اگر در بلاد پرآب زیسته باشی برای مدتی وقتی که به تهران برمی گردی رنگ خاک را می بینی. کوهها و دشت ها به شدت کم آبند و این را نمی فهمی تا وقتی که برمی گردی. ایران واقعا سرزمین کم آبی است. البته کار پرسود ساخت وساز به ویژه در تهران مزید علت است که هر لحظه گرد وغبار وکارگا ههای سازه ها را ببینی و رنگ زرد خاک را حس کنی.

تعداد بی شمار خودرو در خیابان ها هم تصویر بدیعی است. اگر قبلا درنقاط مرکزی شهر ترافیک مشهور تهران را می دیدی امروز در حاشیه ها ی به ظاهر کم جمعیت شهر هم تعداد بی شماری خودرو می بینی . ترافیک هم شب و روز ندارد.

بزرگراهها و پل ها یی که ساخته شده اند و قشنگ هم ساخته شده اند تصویر دیگری است که تازه وارد را متحیر می کند. باید راهها را بشناسی و خروجی های بزرگراهها را بدانی. تابلوها به ویژه تابلوهای راهنمای خروجی ها کافی نیست. مثلا خروجی بزرگراه چمران به نیایش غرب تابلو ندارد.


رانندگی مردمان که شاهکار است. رعایت حقوق دیگران در حین رانندگی که تقریبا جوک است. بعضی رفتارها به شدت طبیعی می نماید. مثلا فیلمبرداری از ماشین عروس با سرعت پایین در بزرگراه کاری عادی است. روشن کردن چراغ خودرو حتی بعداز غروب آقتاب یا درروزهای بارانی گناه کبیره است. هم رانندگان هم پیادگان با تعجب به اطلاعت می رسانند که آقا چراغ ماشینت روشن است. راهنما زدن نادر است . اگر هم راهنما بزنی داری به خودروی پشت سر لطف می کنی. درمچموع رانندگی برخی از مردمان ترکیبی از حماقت، کم سوادی و خطرپذیری بی فایده است. با ماشین پراید که ظرفیت ایمنی زیادی ندارد دراتوبان تهران کرج بیش از 120 کیلومتر در ساعت رانندگی می کنند. تصادف هم رویدادی طبیعی است. همه هم کارشناسند در تصادفات و بیمه و صافکاری و غیره ولی هیج کس حتی امدادگر هلال احمر مهارت انجام احیای قلبی ریوی مصدومان را ندارد. طنز تلخی است. خطوط جاده ها هم هیچ معنایی برای رانندگان ندارند. نه خط ممتد نه خط غیر ممتد . هرجا فضایی است باید خودت را در آن بچپانی. خیلی شبیه سایر کارهایمان است این رانندگی.

ادامه دارد...

تهران 2

 
UA-1860095-1