۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

یکسالگی دور روزگاران



دور روزگاران با انتشار 337 پست یکساله شد. در ایام نوروز سال قبل در چنین روزهایی تصمیم گرفتم که به اهالی وبلاگستان بپیوندم، ازاین تصمیم خوشحالم ، دور روزگاران به من کمک کرد تا پیوندهایم را با دوستان و سرزمین محکم تر کنم و خوشبختانه دایره دوستانم را افزایش دهم. از خوانندگان این ستون مطالب زیادی آموختم و از گردش در نوشته های دیگران چیزها آموختم. سعی کردم که آموخته ها و تجاربم را با دیگران قسمت کنم و در تجربه های دیگران سهیم شوم. حالا یکسا ل گذشته است، اگرچه از این تصمیم خوشحالم ولی نتواستم به اهداف دور روزگاران دست پیدا کنم . دلم می خواست که فرصت و توان آن را داشتم که بعضی از موضوعات مبتلا به محیط زیست و توسعه کشورم را با دانش بیشتری موشکافی کنم. و راه حل های قابل انجام ارایه دهم. ولی متاسفانه دور روزگاران نتوانست به سطح یک رسانه قابل اعتنا در موشکافی و ارایه رهیافت های قابل انجام ارتقاء پیدا کند. از نوشته های مربوط به انتقال تجربه و برخی خاطرات که بگذریم ، گاهی تا حد یک رسانه زرد سقوط کرده است. گذاشتن مطالب و عکس ها و ویدیوهای دیگران اگر بدون ارایه بازخورد نویسنده تارنما باشد که ارزشی ندارد. ( پست های یک ماه گذشته را مرور کنید) فقط رفع تکلیف است ، فکر می کنی که رسانه ای داری ولی در اصل چند لینک داده ای. دور روزگاران درجلب شمار زیاد مخاطب هم موفق نبود. دور روزگاران روزانه حدود 100 مخاطب ثابت دارد که در میان پارسی زبانانی که به اینترنت دسترسی دارند رقم ناچیزی است. دور روزگاران از نظر فنی هم ظرفیت حل مشکلات فنی تارنما را نداشت. مثلا هنوزهم سیستم کامنت ایراد دارد می خواهم از شر این هالو اسکن خلاص شوم دوستی قول داده که کدی بدهد که تا امروز کامنت های موجود درسیستم هالو اسکن بماند و دوباره به بلاگ اسپات برگردیم با این امکان که امکان نوشتن کامنت در فایر فاکس و اینترنت اکسپلور وجود داشته باشد ولی نشده و از طرفی به دلیل سواد کم نویسنده این تارنما درزبان طراحی وب تا امروز نتوانسته ایم این مشکل را حل کنیم. با این حال دور روزگاران به حیات خودش ادامه خواهد داد و ازهمه شما خوبان که این کلمات را برای خواندن قابل دانسته اید تشکر می کند.

یک نابغه موسیقی




با تشکر از فیروزه خانوم برای ارسال ویدیو

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

لوگوی نوروزی گوگل



دلم گرفته است

دلم گرفته است عجیب گرفته است و قتی که شوربختانه آمار مرگ ومیر جاده ای به گواهی گزارشی که دانشگاه هاروارد درپانزدهم اسفند ماه امسال منتشر کرد در کشورم بالاترین آمار در دنیا است و قتی که در آستانه نوروز 22 نفر از دانشجویان موسسه غیر انتفاعی خیام مشهد در آتش می سوزند. وقتی می شنوم که در كيلومتر 35 محور انديمشك- خرم‌آباد نيم‌ساعت بعد از آتش‌سوزي، خودروي آتش‌نشاني به محل می رسد و 22 نفر از جوانان کشورم کباب می شوند نمی توانم خودم را به نفهمی بزنم . میزان مرگ ومیر ناشی از حوادث رانندگی در ایران 44 نفر در 100000 نفر جمعیت است . این میزان بالاترین آمار در همه ی مناطق جهان است. کشته شدن 22 نفر دانشجو شوخی نیست. در کجای دنیا دانشجویان و محصلین برای گردش علمی کشته می شوند.


سفرهای نوروزی در راهند. مردم در راهند. مردم در راهها کشته خواهند شد و ما عادت کرده ایم که بشنویم فلانی مفت مفت توی جاده مرد. باید این عادت را ترک کنیم . باید دیدگاهمان را از نکوهش قربانیان تصادف . به ارایه برنامه جامع کاهش تصادفات جاده ای تغییر دهیم. باید برای پیشگیری از وقوع تصادف ارایه خدمات به قربانیان در صحنه تصادف و ارایه خدمات توانبخشی به قربانیان بعداز تصادف تلاش کنیم. در این میان البته که فرهنگ رانندگی مهم است ولی ایمنی خودرو و طراحی جاده ها هم مهم ترند. کاهش رنج و اندوه جاده ها فقط وظیفه پلیس نیست . رسانه ها .‌ سازمان های مردمی وزارت بهداشت وزارت راه قانون گذاران شرکت های خودرو سازی موسسه استاندارد هم نقش دارند. برای کاهش تصادفات جاده ای باید یک سازمان با اختیارات و مسوولیت و بودجه کافی همه اقدامات مربوط به افزایش ایمنی جاده ها را هدایت کند. تصادفات جاده ای قابل پیشگیری است .مردن در خیابان و جاده مرگی غیر ضروری است . هیج دلیلی ندارد که آدم در خیابان با تصادف کشته شود. امروز سوئد برنامه ریشه کنی تصادفات جاده ای و مر گ و میر ناشی از این مصایب را در دستور کار دارد. به امید روزی که هیچ کس در جاده های ما کشته نشود. .

۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

چهارشنبه سوری

..............گزارش تصویری/ چهارشنبه سوری در روستای ترازوج -2
...............چهارشنبه سوری در روستای ترازوج شهرستان خلخال استان اردبیل...



عکس / رئوف محسنی

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

سال تحویل درسراسرجهان


برای ملاحظه لحظه تحویل سال درنقاط مختلف جهان به این نشانی مراجعه کنید.
پیشاپیش نوروزتان پیروز باد

انجمن لرستانی های مقیم نیوانگلند



انجمن لرستانی های مقیم نیوانگلند درشرف تاسیس است . از همه دوستانی که ساکن نیوانگلند هستند و احیانا لرستانی هایی را می شناسند که علاقه دارند برای کمک به فرایند توسعه دراستان محروم لرستان کمک کنند دعوت می شود تا با ارسال ای میل به دور روزگاران در ترتیبات برنامه ریزی های انجمن وارد شوند.
نیوانگلند منطقه ای درشمال شرق آمریکاست و شامل ایالات های ماساچوست، ردآیلند، ورمونت، نیوهمشایر، مین و کانکتیکوت است.

roozgaran@gmail.com

۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

خرس قطبی و سگ نژاد هاسکی







با تشکر از دکتر وطن پرست

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

آموزش فیزیک دردانشگاه ام آی تی توسط پروفسورWalter Lewin

شیر مهربان




شش سال قبل این خانومه آقا شیره رو در یک جنگل پیدا کرد در حالی که شیر زخمی شده بود و درحال مرگ بود. خانومه از آقا شیره پرستاری کرد و بعد از مدتی شیر را به یک با غ وحش معرفی کرد. حالا برای دیدار شیره به باغ وحش رفته. خیلی جالبه من که تا حالا ندیده بودم شیری چنین روبوسی کند.

انتخاب برترین وبلاگ های زیست محیطی

فرزند ایران یک نظر سنجی ترتیب داده است برای انتخاب بهترین وبلاگ های زیست محیطی . حداقل نتیجه ی این کار این است که شمار بیشتری از اهالی وبلاگستان با تارنماهایی که بیشتر محیط زیستی می نویسند آشنا خواهند شد. این نظر سنجی با پیشنهاد انتخاب از میان 10 وبلاگ شروع شده است که فکر می کنم اینجای کار اشکال دارد. معلوم نیست که این ده وبلاگ ( که دور روزگاران هم در میانشان است ) با توجه به چه شاخص هایی تایید صلاحیت شده اند تا کاندیدای نظر سنجی شوند (نا گفته پیداست که من به همه دوستان این فهرست ده گانه علاقمندم ). فکر می کنم بهتر است که در چنین اقدامی به همه کسانی که فکر می کنند محیط زیستی می نویسند که فکر می کنم حداقل 70 -80 تا تارنما هستند شانس شرکت داده شود. و این به هدف اصلی چنین رویدادی کمک می کند که همانا آشنا سازی مخاطبان بیشتری با اهالی دهکده ی زیست محیطی هاست. البته این شانس داده شده است یعنی شما می توانید کاندیداهایتان را در قسمت نظرهای پست مربوطه وارد کنید ولی یک جوری فکر می کنم در نخستین فهرست بایستی تعداد بیشتری نوشته شود . شاید بد نباشد که با فهرست نهایی سال گذشته ی آقای فرداد دولتشاهی شروع شود به هر حال از فرزند ایران تشکر می کنم و امیدوارم هر چه زودتر سامانه ای طراحی کنند که همه دوستان بتوانند کاندیداهایشان را برای این نظر سنجی / مسابقه معرفی کنند.

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

اسکی درکوه های سویس

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

قصه ای از کیومرث صابری








شرايط ازدواج





برگرفته از:ماهانه توفيق ، دوره هشتم، شماره ششم (سال 1348)










طنز: از اداره كه خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باريدن كرد. به پياده رو كه رسيدم زمين،‌درست و حسابي سفيد شده بود. يقه پالتويم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خيلي از زمستان باقي بود. با خود فكر كردم كه اگر سرما همين طوري ادامه داشته باشد، تا آخر زمستان حسابم پاك پاك است.

وار خانه كه شدم مادرم توي حياط داشت رخت ها را از روي طناب جمع مي كرد. از چندين سال پيش، هر وقت برف مي باريد، با مادر شوخي مي كردم كه:

ـ ننه،‌ "سرماي پيرزن كش" اومد!

امروز هم تا دهان باز كردم همين جمله را بگويم؛ ننه پيشدستي كرد و گفت:

ـ انگار اين سرما، سرماي عزب كشه، نيس ننه؟

در خانه ما غير از من، عزب اوقلي ديگري وجود نداشت پس ننه بعد از چند سال بالاخره متلكش را گفت! گفت و يكراست به اطاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن كردم و از پشت شيشه، به برف چشم دوختم. از نگاه كردن برف كه خسته شدم، در عالم خيال رفتم توي نخ دخترهاي فاميل.

ـ ....زري؟ سيمين؟ عذرا؟ مهوش؟ پروين؟ .........راستي نكنه "ننه" كسي را در نظر گرفته كه اون حرفو زد؟ از دخترهاي فاميل آبي گرم نشد. باز در عالم خيال زاغ سياه دخترهاي محله را چوب زدم:

ـ"......سوسن؟ مهري؟ مرضيه؟ دكتر كبلا تقي؟ دختر جم پناه؟ دختر....؟

اگر مادرم وارد اطاق نمي شد. خدا مي داند تا كي توي اين فكر و خيال ها مي ماندم. ولي ورود او رشته افكارم را پاره كرد. همانطور كه دستش را روي چراغ گرم مي كرد گفت:

ـ ببينم زينت چطوره، هان؟ دختر آقا بالاخان؟!

مي گويند دل به دل راه دارد، ولي آن روز برايم ثابت شد كه ممكن است مغز به مغز هم راه داشته باشد.

ـ پس از قرار "ننه" فهميده بود كه من دارم راجع به اينها فكر مي كنم....

گفتم ببين ننه تا حالا من هيچي نگفتم،‌ولي از حالا هر چي خواستي بكن..... ولي بالا غيرتاً منو تو هچل نندازي ها؟

گفت:

ـ هچل كجا بود ننه....يعني من كه توي اين محله گيس هامو سفيد كرده ام دخترهاي محله رو نمي شناسم؟دختر آقا بالاخان جون ميده واسه تو. هر وقت تو كوچه مي بينمش خيال مي كنم دستهاش تو دست توئه. اصلاً واسه همديگه ساخته شدين!

ـ من حرفي ندارم، ولي بابش چي؟ اقا بالاخان دخترشو به آدم كارمند يه لا قبايي مثل من ميده؟

ـ‌چرا نده ننه؟ ...دختر آقا بالاخان ديگه، دختر اتول خان رشتي كه نيست!

ـ ولي هر چي باشه، "آقا بالاخان" هم كم كسي نيست. "آقا" نيست كه هست، "بالا" نيست كه هست. "خان" نيست كه هست. پول نداره كه داره....پس مي خواستي چي باشه؟

ـ حالا نمي خواد فكر اين چيزها را بكني اون با من .......برم؟

ـ آره ....برو ناهار حاضر كن كه خيل گشنمه!!

ـ برم ناهار حاضر كنم؟

ـ آره پس ميخواستي چكار كني؟

ـ مي خواستم برم خونه آقا بالاخان با زنش زرين خانوم صحبت بكنم!

ـ به همين زودي؟

ـ به همين زودي كه نه....عصري مي خواستم برم.

كمي مكث كردم و گفتم:

خوب باشه!

ـ مادرم با خوشحالي رفت كه ناهار را حاضر كند. من هم روي تخت دراز كشيدم تا درباره همسر آينده ام فكر بكنم........راستش سرما لحظه به لحظه شديدتر مي شد و من سردي تخت را بيشتر حس مي كردم.......انگار همان "سرماي عزب كش" بود كه ننه مي گفت:

ننه از خانه آقابالاخان كه برگشت حسابي شب شده بود، ولي توي تاريكي هم مي شد فهميد كه لب و لوچه اش آويزان است.

ـ ها چه خبر؟

مثل برج زهرمار توي اتاق چپيد.

ـ نگفتم آقابالاخان كم كسي نيست؟ ....خوب چي گفت؟ در حاليكه صدايش مي لرزيد جواب داد:

ـ خودش كه نبود، با زنش حرف زدم ....دخترش هم بود.

ـ مخالفت كرد؟

ـ مخالفت كه نميشه گفت...ولي گفتند دوماد! باهاس رفيقاشو عوض كنه. به سر و وضعش بيشتر برسه، شبها هم زود بياد خونه كه از حالا عادت كنه.

ـ ديگه چي گفتند

ـ پرسيدند خونه و ماشين داره؟ منم گفتم: ماشين ريش تراشي داره، ماشين سواري هم انشاالله بعداً ميخره! براي خونه هم يه فكري مي كنه، دويست چوق گذاشته توي بانك كه باز هم بذاره ايشالله خونه هم بعد مي خره!

ـ ديگه چي؟

ـ ديگه هم گفتند تحصيلاتش خوبه، ولي حقوقش كمه! يه تيكه ملك هم بايد پشت قباله عروس بندازه، كه سر و همسر پشت سر ما دري وري نگن!

ـ ديگه چي؟

ـ ديگه اينكه دخترم كار خونه بلد نيس، باهاس براش كلفت و نوكر بگيره!

ـ ديگه چي

ـ ديگه اينكه گفتند علاوه بر اين اجازه بدين فكر هامونو بكنيم با پدرش هم حرف بزنيم، سه ماه ديگه خبرتون مي كنيم!

من هم خداحافظي كردم اومدم.........

من هم با مادرم خداحافظي كردم و رفتم تا آن شب را به "بيعاري" با رفقا بگذرانم كه اگر عروسي سر گرفت اقلاً آرزوي "شب زنده داري" به دلم نمانده باشد.

تا سه ماه خبري نشد....روزهاي آخر مهلت قانوني بود كه طبق حكم وزارتي، به جنوب منتقل شدم، مادرم بار و بنديل را كه مي بست، به اقدس خانوم زن مرتضي خان همسايه بغلي سپرد كه رأس مدت با زرين خانوم تماس بگيرد و نتيجه را بنويسد.

بعدها كه نامه اقدس خانوم رسيد، فهميدم كه در آخرين روز ماه سوم، زن اقابالاخان پيغام فرستاده: "اگر داماد دوستانش را هم عوض نكرد عيبي ندارد، ولي بقييه شرايط را بايد داشته باشد!

چند ماه گذشت، باز هم نامه اي رسيد كه نوشته بود:

"زن آقابالاخان گفته به سر و وضعش هم نرسيد مانعي ندارد، ولي بقيه شرايط را بايد داشته باشد.

ايضاً چند ماه ديگر نامه نوشت و اشاره كرد كه:

"زن آقابالاخان گفته شبها هم اگر زود نيامد عيبي ندارد. ولي خيلي هم دير نكند كه بچه ام تنها بماند....ضمناً ساير شرايط را هم حتماً بايد داشته باشد!"

....زمان به سرعت مي گذشت، هر پنج شش ماه يك دفعه نامه اقدس خانوم مي رسيد و هر دفعه يكي از شرايط اوليه حذف شده بود:

...زن آقابالاخان خودش آمد خانه ما و گفت:

ـ "ماشين هم لازم نيست چون با اين وضع شلوغ خيابانها آدم هر چي ماشين نداشته باشد راخت تر است!....ولي بقيه شرايط را بايد داشته باشد!"

....زرين خانوم توي حمام به من گفت: ديشب آقابالاخان مي گفت خودمان خانه داريم نمي خواهد فكر آن باشد، ولي بقيه شرايط را حتماً بايد داشته باشد.

....آقابالاخان و زنش ديشب پيغام دادند:

"از يك تكه ملك پشت قباله مي شود گذشت ولي بقيه مسائل مهم است!"

....."امروز خود زينت را توي كوچه ديدم، طفلكي خيلي لاغر شده....مي گفت: با حقوق كمش مي سازم، ولي كلفت و نوكر را بايد حتماً داشته باشد!...."

به درستي نمي دانم چند سال گذشت، ولي اين را مي دانم كه دختر آقابالاخان به همان سني رسيده بود كه در تهران به آن "ترشيده مي گفتيم!"

ولي جنوبي ها به آن مي گويند "خونه مونده....و اگر دختر هاي اين سن، واقع بين باشند ديگر فكر شوهر را هم نمي كنند كه هر وقت صداي زنگ خانه بلند مي شود قلبشان بريزد پايين!......

داشتم قضيه را كم كم فراموش مي كردم....علي الخصوص كه اقدس خانوم هم نامه هايش را قطع كرده بود.....

....زندگي ام جريان طبيعي خودش را طي مي كرد تا اينكه يك روز نامه اي به دستم رسيد كه خطش را تا بحال نديده بودم.

با عجله پاكت را باز كردم نوشته بود:

"آقاي برهان پور:

پس از عرض سلام، مي خواستم به اطلاع شما برسانم كه براي سرگرفتن ازدواج ما، كلفت و نوكر هم لازم نيست چون در اين مدت در كلاس خانه داري تمام كارهاي خانه را از آشپزي و خياطي گرفته تا آرايش و گلدوزي ياد گرفته ام و ديپلمش را دارم.

منتظر جواب شما هستم، جواب، جواب، جواب، ....زينت"

فرداا وقتي پستچي شهر ما صندوق را خالي كرد، نامه دو سطري من هم توي نامه ها بود، همان نامه كه تويش نوشته بودم:

"سركار خانوم زينت خانوم!

نامه اي كه فرستاده بوديد زيارت شد، ولي به درستي نفهميدم نظر شما از "آقاي برهان پور" كه بود؟ اگر منظور، احمد برهان پور است كه كلاس اول دبستان درس مي خواند و اهل اين حرفها نيست، بنده هم كه پدرش هستم ...و در خانه هم عزب اوقلي ديگري نداريم.

سلام بنده را به مامان و بابا برسانيد. قربانعلي برهان پور"

راستي فراموش كردم بگويم كه دو سه ماه پس از انتقال به جنوب، با يك دختر چشم و ابرو مشكي شيرازي آشنا شدم كه نه درباره رفيقها و سر و وضع و دير آمدنم حرفي داشت، نه خانه و ماشين و حقوق و يك تكه ملك براي پشت قباله مي خواست.... و از همه اينها مهمتر اينكه پدر و مادرش هم "آقابالاخان" و "زرين خانوم" نبودند




منبع: شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

سفر نخستین زن ایرانی به قطب جنوب


آیرین شیوایی، دانشجوی ۱۹ ساله، با حمایت مالی انوشه انصاری- اولین بانوی گردشگر فضای دنیا، به قطب جنوب سفر کرد. همراهان او در این سفر علمی دو هفته ای، ۶۴ دانش آموز و دانشجو از پنج قاره جهان بودند. گزارش کامل را درمجله زیگزاگ بخوانید.

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

پاکسازی ساحل بندرعباس


پاکسازی ساحل بندرعباس توسط مردم

۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

روف بال

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

باز هوای وطنم آرزوست

لیمو درنوشابه

قبل از سفارش لیمو در نوشابه یا چای این گزارش را تماشا کنید.


۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

موسیقی لری

شیرو گوشت ارگانیک


شیر و گوشت ارگانیک، بدون شرح

برف می بارد

یازدهم اسفند ماه 1386 بارش برف سنگین درنیوانگلند و بستون. امروز که شنبه است کلاس های زبان فارسی ویژه دانش آموزان علاقمند ( البته بیشتر والدین علاقمند دانش آموزان ) به دلیل بارش برف تعطیل شد.

 
UA-1860095-1