سال 1366 در دانشکده پزشکی با جمعی ازدوستان با صفا آشنا شدم . ما جمعی متفاوت بودیم با چند نقطه مشترک. جمال معینی دانشجویی بود که در سالهای قبل ازانقلاب در دانشگاه تهران شیمی خوانده بود، در آنزمان مدرس ریاضی کنکوربود ، کرد بود با همسر و دخترش در امیرآباد زندگی می کردو یک دهه ازما بزرگ تر بود. رضا قاسمی آذری زاده بود، با صفا بود، رفیق باز و رضا بود اصلن یکی از رضاهای فیلم ها ی کیمیایی بود. از نسلی بود که در این دوران کم یابند. مهران خواجوی شهمیرزادی بود، درخدمت فامیل بود، اهل طبیعت و کوهستانی بود. درس خوان و حرص و جوشی بود. حسین رجایی آذری بود، شاعر بود ، عمران صلاحی و فروغ را دوست داشت ، حیدربابا را با اشک می خواند، شعرهم می گفت روانپزشکی را دوست داشت، روانپزشک شد. سیروس تابش عضو انجمن اسلامی بود، رزمنده بود و با احساس ، شعر می خواند ، شعر هم می گفت ، مشتری حوزه هنری بود ، آنروزها شب شعرهای حوزه را می رفت ، فکر می کنم رفیق غزوه بود، فیلم هم می دید، من و حسین و سیروس حال می کردیم با سوته دلان، کله سنگکی و جوب گردی تکه کلاممان بود. من هم لربودم و هستم ، قلدرنبودم ولی زیربارحرف زور نمی رفتم ، زود جوش می آوردم ؛ هیچ وقت کتک کاری نکرده ام ولی داد و بیدادی بودم .در آزمایشگاه آناتومی ، ترم یک ، برای دیدن اجزای بدن هول می زدیم ، دیدن کبد و کلیه و ریه ی انسانی که تا چند وقت قبل همچون ما تنفس می کرد و عشق می ورزید شگفت انگیزبود. آنروز من سرگروه بودم برای آناتومی، گروه قبل محل را ترک نکرده بود با سرگروه قبلی که پهلوانی از کرمانشاه بود دست به یقه شدیم ، رضا و جمال جدایمان کردند. سیامک دست به یقه آنروز با ادامه حضور در طبیعت ،به سیامکی آرام و صبور ارتقا یافت -------- ادامه دارد
۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه
تولد جبهه سبزایران 1
سال 1366 در دانشکده پزشکی با جمعی ازدوستان با صفا آشنا شدم . ما جمعی متفاوت بودیم با چند نقطه مشترک. جمال معینی دانشجویی بود که در سالهای قبل ازانقلاب در دانشگاه تهران شیمی خوانده بود، در آنزمان مدرس ریاضی کنکوربود ، کرد بود با همسر و دخترش در امیرآباد زندگی می کردو یک دهه ازما بزرگ تر بود. رضا قاسمی آذری زاده بود، با صفا بود، رفیق باز و رضا بود اصلن یکی از رضاهای فیلم ها ی کیمیایی بود. از نسلی بود که در این دوران کم یابند. مهران خواجوی شهمیرزادی بود، درخدمت فامیل بود، اهل طبیعت و کوهستانی بود. درس خوان و حرص و جوشی بود. حسین رجایی آذری بود، شاعر بود ، عمران صلاحی و فروغ را دوست داشت ، حیدربابا را با اشک می خواند، شعرهم می گفت روانپزشکی را دوست داشت، روانپزشک شد. سیروس تابش عضو انجمن اسلامی بود، رزمنده بود و با احساس ، شعر می خواند ، شعر هم می گفت ، مشتری حوزه هنری بود ، آنروزها شب شعرهای حوزه را می رفت ، فکر می کنم رفیق غزوه بود، فیلم هم می دید، من و حسین و سیروس حال می کردیم با سوته دلان، کله سنگکی و جوب گردی تکه کلاممان بود. من هم لربودم و هستم ، قلدرنبودم ولی زیربارحرف زور نمی رفتم ، زود جوش می آوردم ؛ هیچ وقت کتک کاری نکرده ام ولی داد و بیدادی بودم .در آزمایشگاه آناتومی ، ترم یک ، برای دیدن اجزای بدن هول می زدیم ، دیدن کبد و کلیه و ریه ی انسانی که تا چند وقت قبل همچون ما تنفس می کرد و عشق می ورزید شگفت انگیزبود. آنروز من سرگروه بودم برای آناتومی، گروه قبل محل را ترک نکرده بود با سرگروه قبلی که پهلوانی از کرمانشاه بود دست به یقه شدیم ، رضا و جمال جدایمان کردند. سیامک دست به یقه آنروز با ادامه حضور در طبیعت ،به سیامکی آرام و صبور ارتقا یافت -------- ادامه دارد
ارسال شده توسط Syamak Moattari در ۲۳:۴۱
برچسبها: جبهه سبزایران
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)