نخستین ترم مدرسه پزشکی دانشگاه شهید بهشتی را در پاییز1366 شروع کردم، از آنجا که خواهربزرگترم سه سال زودتر مدرسه پزشکی رادر اصفهان آغازکرده بود تقریبن می دانستم که چه خبر است و فرایند دکتر شدن چگونه است. در خوابگاه سپهری تقاطع خیابان شهید مفتح و استاد مطهری منزل کردم.برای هفت سال ونیم به طورتمام وقت در این محل زندگی کردم. دریغ اینکه هیچ گاه این محل برایم خانه نشد. اوقات خوبی بود، دوستان خوب، خاطرات بیشمار، ولی آنجا خانه نشد. همیشه خیال می کردم مسافرم ، خوابگاه به دانشگاه علوم پزشکی تعلق داشت. ما تابستان ها هم کلاس داشتیم ،دردوران انترنی هم در روزعید در بیمارستان آیت ا.. طالقانی انترن ارتوپدی بودم،اتاق را تحویل نمی دادیم ، اتاق ثابت بود، مستقربودیم ولی خانه نشد. خلاصه آنکه برای هفت سال و نیم به طور موقت در این محل زندگی کردم .
دوسال نخست درس، علوم پایه بود، مشتری کتابخانه پارک شفق بودم .خوب می خواندم ، تدریس هم می کردم. با علی بیات و حسین رجایی اعلامیه تدریس داده بودیم . علی بیات نابغه محاسبه بود. ماشین حساب بود. او دانشجوی انفورماتیک بود وبا قدرت عجیب و قریب محاسبه . فکرمی کنم در سال 1380برنده جایزه نخست مسابقه حافظه برتر شد. او سریعتر از ماشین حساب ریشه سوم اعداد را محاسبه می کرد. خیلی راحت دو عدد هفت رقمی را با چند اعشار درذهن ضرب و تقسیم می کرد. او برگ برنده بازاریابی تدریس هایمان بود. ریاضی و شیمی تدریس می کردیم . آن موقع آزمون هوش هم در کنکوربرگزار می شد، من آماده سازی هوش را هم تدریس می کردم .
جمعه ها مشتری ثابت کوه بودیم. خیلی وقت ها ساعت دوازده شب پنجشنبه شب راه می افتادیم . به شیرپلا می رفتیم . جمال دوست داشت به قله توچال برود. من دره ها را دوست داشتم و صدای پای آب را. رضا و مهران هم پا بودند . خلاصه آنکه گاهی به دره اروس می رفتیم ، گاهی به سنگ سیاه ، گاه قله میزبانمان بود. زمانی در یک روز از بند یخچال بالا می رفتیم به مشتریان پناهگاه شروین سلام می دادیم ، در شیرپلا صبعانه می خوردیم سپس یه دره اروس می رفثیم از آنجا به ایستگاه پنج توچال و از مسیر پناهگاه پلنگ چال به دره دره که می رفتیم .
آنقدر مسیرشیرپلا را شب رو رفتیم که من جای همه قدم ها را آموخته بودم، چراغ قوه روشن نمی کردیم، تهران آنقدرنوردارد که در شب غیرمهتاب هم راه را می بینی ، تمرین خوبی بود برای تقویت حافظه و تقویت احساس شنوایی، بویایی و لامسه.راستی گفتم شب مهتاب یاد این بیت افتادم
درشب مهتاب همین به که از این درد بمیری ------- تو که با ماه رخی وعده دیدار نداری
ادامه دارد