۱۳۸۶ خرداد ۱۸, جمعه

سیاوش


بهار پر است از خاطره دشت لار و دیدار پر سیاوشان بر دامنه های البرز در میانه دشت . سیاوش داستان بی گناهی دلاوری است که طعمه ی بدگمانی و حسد شد. در دانشنامه ویکی پدیا در مورد سیاوش می خوانیم:
سياوش از شاهزادگان و دلاوران افسانه‌ای ايران است. بنابر شاهنامه، کيکاوس پادشاه سبکسر و بدخوی سلسله کيانی پسری دانا، خوش سيما و دلير به نام سياوش داشت که از کودکی پرورش او را رستم به عهده گرفته بود. هنگامی که سياوش جوانی کارآمد شد و به دربار پدر بازگشت، همسر کيکاوس، سودابه دختر شاه هاماوران، به او دل باخت. اما سياوش نيک نهاد به آرزوی او تن درنداد. سودابه خشمگين شد و نزد کيکاوس به سياوش تهمت بدکاری زد. به آیين آن روزگاران، کسی که خود را بی گناه می‌دانست بايد از آتش به سلامت بگذرد. سياوش در حضور پدر و بزرگان دربار از گذر باريکی ميان دو تل عظيم آتش سواره بگذشت و پاکدامنی خود را ثابت کرد.
پس از چندی، به قصد امان ماندن از تحريکات زن پدر ، داوطلب جنگ با پادشاه توران شد. افراسياب که از جلادت سياوش به هراس افتاده بود تقاضای آشتی کرد. سياوش درخواست او را پذيرفت، اما کيکاوس پسر را سرزنش کرد و سياوش رنجيده نزد افراسياب بازگشت. تورانيان مقدم او را گرامی داشتند و افراسياب دختر خود، فرنگيس، را به همسری او در آورد. سياوس با اجازه افراسياب در ختن قلعه‌ای بنام گنگ دژ ساخت و با صد تن از همراهان ايرانی خود به خوشی روزگار می‌گذراند. اما، گرسيوز، برادر افراسياب، بر او حسد برد و افراسياب را بدگمان کرد. عاقبت افراسياب به کشتن سياوش جوان، که خوش سيما و خردمند و پاک نهاد بود فرمان داد.
سياوش در افسانه‌های ايرانی مظهر مظلوميت و بی گناهی است. از خون به ناحق ريخته او هر بهار گياه پرسياوشان بر لب جوی‌ها و آبگيرها می‌رويد. گمان می‌رود سياوش در افسانه‌های بسيار کهن آريايی مظهر گياه و سرسبزی باشد و مرگ جانگداز او فرا رسيدن فصل سرما و برخاک افتادن گياه را خبر می‌دهد. مراسم خاص عزاداری سياوشان يا سووشون که تا زمان‌های نه چندان دور، رايج بوده، دليلی بر اين باور شمرده می‌شود. در اين مراسم شبانگاه بر مرگ سياوش نوحه و زاری می‌کردند و زنان دسته‌های موی خود را به نشان فرو ريختن برگها می‌بريدند و آن را بر درختان نظر کرده می‌آويختند. سوگواری شام غريبان در شب دهم محرم را نيز با اين مراسم بی ارتباط نمی‌دانند.
چنان که در شاهنامه آمده است خبر کشته شدن سياوش در ايران هنگامه‌ای برپا کرد. رستم، که او را به فرزندی پرورده بود، سودابه را به کين او کشت، به توران تاخت و همه جا را ويران کرد. اما چون هوس بازی‌های کيکاوس پايان نداشت، فر کيانی از او جدا شد و افراسياب قدرت يافت که دوباره به ايران بتازد و بيداد و ويرانی کند. پس از مرگ سياوش، فرنگيس همسر او که باردار بود، پسری زاد. به دستور افراسياب بچه را به شبانان سپردند تا از نژاد خود با خبر نشود. اين پسر کيخسرو نام گرفت. گيو، پسر گودرز، و از پهلوانان ايرانی، برای آوردن کيخسرو نهانی به توران رفت و پس از هفت سال جستجو کيخسرو و فرنگيس را يافت و با پوشاندن زره سياوش بر تن کيخسرو او را رويين تن کرد، بر اسب سياه سياوش، که اين همه سال به هيچ کس سواری نداده بود، نشاند و با جنگ و گريز راهی ايران شد.
منبع

 
UA-1860095-1