۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه

درباره جنگ




دکتر ابوالفضل وطن پرست دوست خوب و فاضلم یادداشتی نوشته اند درادامه مطلبی که آغاز کردم با عنوان دشمنان واقعی ما. با تشکر از ابوالفضل عزیز، همچنانکه دراین مطلب آمده این بحث برای گفتگوی بیشتر همچنان باز است و ما منتظر نظرات ارزشمند شما خوبان هستیم .


یادداشت سیامک حاوی نکات دلهره انگیزی است برای من که سال هاست به دنبال یافتن پاسخ این پرسش اساسی هستم که وضعیت طبیعی برای بشر ، به مثابه یک زیستمند مستقل ، و برای جوامع بشری کدام است ؟ جنگ یا صلح؟ به شکل ساده مفهوم این پرسش این است که مثلا جنگ حالتی طبیعی است و بشر ذاتا جنگ جو است و همواره مسائلش را با جنگ حل کرده ( و اساسا تمام مو جودات جهان به شکلی همین گونه اند) و ما به دلایلی از قبیل هوشمان ، تلاش می کنیم گاه در وضعیتی غیر طبیعی( یعنی صلح) به سر ببریم، اما وضعیت تعادل حالت جنگ است .، و یا بالعکس؟ بی تعارف باید بگویم یافتن پاسخ این پرسش اصلا ساده نیست و هیچ معلوم نیست بتوان پاسخی برایش یافت( به متون متعدد در حوزه روانشناسی فردی و اجتماعی و جامعه شناسی رجوع کنید تا پی به صحت ادعای من ببرید). ما به احتمال فراوان تنها می توانیم با توجه به شرایط و نتایج ، قضاوتی کلی در باره یک وضعیت خاص داشته باشیم . که این کمی از آن چیزی است که سیامک سعی کرده به آن بپردازد یعنی با چند مثال نشان داده که تجربه برخی جنگ ها چه فوایدی برای بشر ایجاد کرده است و در کل شرایط بحران چگونه می تواند ما را برای یافتن پاسخ های درست تر و سریع تر یاری رسان باشد. اما چنانچه با رویکردی علمی به موضوع نگاه کنیم احتمالا قادر نخواهیم بود ثابت کنیم که مثلا کشف فلان وسیله یا بیان بهمان نظریه دقیقا به علت وجود شرایط جنگی بوده و یا میزان وابستگی به آن چه اندازه بوده است؟ و یا در شرایط صلح جه اتفاقی رخ می داده است ؟ با نگاهی از آن سو می توان گفت اکثر دستاورد های گرانبهای بشری در دوره های آرامش به دست آمده اند که مثال بارز آن دستاوردهای هنری از قبیل ادبیات ، نقاشی و سینماست...بگذریم
غرض اصلی ام از بیان این جمله که این نکته را دلهره آور دانستم، اشاره به طرح ساده پرسشی پیچیده و بازخورد های با ز هم ساده به پرسشی ساده شده است . شاید نیاز به بحث مفصلی در باره مفاهیم جنگ و صلح باشد که جای دیگری و فرمی دیگر را طلب می کند اما این میزان اشاره را لازم می دانم، زیرا در شرایطی که سلیه هولناک برخوردی منطقه ای بر سر ما ست ، هر اشاره ای که از آن بوی برکت زایی و تطهیر جنگ بیاید را بسیار نسنجیده می دانم.


1- الزام وجود شرایط جنگ برای دانستن عافیت صلح الزام نا درستی است در آن صورت هر نسلی حد اقل نیاز به تجربه یک جنگ را دارد .

2- دلیلی ندارد که ما برای صورت بندی آنچه به موجودیت بشر بر روی زمین باز می گردد به تطهیر وضعیتی ناشایست بپردازیم و آنگاه تلاش نمائیم از قلب آن واقعیت ناشایست صورت بندی دلخواهی را بیرون بکشیم. ایدز یک مسئله پیش روی بشر است باید آن را بفهمد و نسبت خود را با آن تعریف کند همانند هر موضوع دیگری در طبیعت. اندیشه جنگ با طبیعت ، با مشکلاتش، با محدودیت هایش، و با ابهام هایش، و تلاش برای غلبه بر آن، اندیشه ای بیکنی- دکارتی است که عاقبت آن رویکرد تخریب کسترده است . و نهایت آن انسانی است ستیزه جو و نه هماهنگ و نه مهربان با طبیعت که هر چیزی را از منظر جدال با طبیعت و غلبه و تصاحب بر آن تفسیر می کند. رویکرد حل مسئله یا درمان یا گذر از کنار یک مشکل و یا کنار آمدن با چیزی و .. اشکال گوناگون مواجهه با امور جهان است که الزاما نیازی نیست نام جدال بر آن بنهیم و بگوئیم بشر ذاتا نیاز به جدال دارد.


3- اما مهم ترین خطر این رویکرد این است که اساسا مفاهیمی همانند بی عدالتی به دنبال مصادیق خود در جهان واقعی می گردند وگرنه به خودی خود یک واژه اند و آدم ها عادت دارند این مصادیق را در میان خود و در پیرامون خود بیابند. اگر مفهومی از نظر آن ها خوب بود مصداقش را در بین خود خواهند یافت و مفاهیم بد برای دشمنان واقعی شان باقی می ماند. مثلا شما اگر با بن لادن صحبت کنید خواهد گفت با شما موافق است و باید بر علیه بی عدالتی چنگید اما به شما خواهد گفت مصداق بی عدالتی در جهان آمریکای کافر است و بهترین روش چنگ با این مصداق بارز بمب گذاری است همان گونه که جناب بوش به دنبال شیطان در کاخ های صدام آمده بود شیطانی که از منظر او نماد شرارت در جهان است. خوب چه باید کرد؟ چه تضمینی وجود دارد که هر کسی با توجه به عقاید خود و روش های مورد قبولش به چنگ پلید ی ها
نرود و خون هر کسی را خواست نریزد و هر آنچه را خواست به نابودی نکشد مثلا برای جدال با فقر
دستور پاکتراشی جنگل ها را ندهد و یا حتی عده ای از اشراف را به تیغه گیوتین نسپارد؟ در این بین به این
موضوع نیز اشاره نماید که این شرایط خون و خون ریزی دارای برکات فراوانی برای مردم است!

4- به همین دلیل معتقدم طرح موضوعات درست ( از منظری که ما به آن ها می نگریم) با استفاده از پارادایم های غلط آفت خطرناکی است که بسیاری از اندیشمندان جهان گرفتارش شده اند . توجیه وسائل بد با هدف های خوب . نیین واژه های خوب با ادبیات بد . انداختن بمب اتم برای حفظ صلح ، نسل کشی برای ایجاد رفاه برای نژاد برتر ، اجازه به حکمرانی حکومت های فاسد برای ایجاد موازنه قدرت و هزاران بازی از این دست که می توانم در یک جمله خلاصه اش کنم مصلحت اندیشی های درد آور نخبگان برای صلحی دور دست و احتمالی برای مردمانی که مرده اند!

5- جای این بحث مفصل را باز می گذارم چون تا همین جا هم ده ها پرسش تازه پیش آمد و از همه مهم تر اینکه : خوب برای درد ها و آلام بشری چه باید کرد؟ از چه واژگانی باید سود جست؟ و ....

.

 
UA-1860095-1