۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

مرغابی ها







دیروز برای دیدن مرغابی های وحشی با دخترم به یکی ازکرانه های رودخانه چارلزرفتیم

تولد جبهه سبزایران3



دوسال اول تحصیل با درس و کوه گردی و تدریس و قاطی شدن بیشتر با دوستان گذشت. حالا ما یک لشکربودیم ازدوستان موافق، دامنه طبیعت گردی را گسترانده بودیم در خاک خوب مهربانی. برنامه ها چند روزه بود. معمولا من و رضا برنامه ریزو مدیربرنامه ها بودیم . ازطالقان و از مسیردره سه هزاربه شهسوارمی رفتیم در چهارروز، آب گرم سه هزارچه حالی می داد در پای تخت سلیمان، در سقف آب گرم که درواقع غارجمع وجوری بود تصویرکف دستی بود محلی ها این مکان را مقدس می دانستند و باورداشتندکه حضرت سلیمان و ملکه صبا به این مکان آمده اند و حضرت با دستانش غار را حفرکرده است و خداوند آب گرم را جاری کرده اند

درچهارفصل به دریاچه گهررفتیم، همه فصول رازیبا یافتم ولی خاطره پاییزپررنگ تر است. از طالقان به دره کلاردشت می رفتیم در سه روز، سبلان، دماوند، اشترانکوه، الوند،کرکس درنطنز، قله درفک، ازدره گرمارود در رودبارقصران به علم ده در مازندران با عبور از بلده و کپ ،کالج و در نهایت دریای خزردرچهارروز.

یک طبیعت گرد می تواندبیش از هرکس تغییرات محیط را ببیند و حساس شود به تخریب سرزمین. جمال معینی در تابستان 1368 ایده ای را که طی سالها حضوردر طبیعت پرورانده بود با جمع دوستان مطرح کرد وبه نوعی از ما دعوت کرد تا همراهش شویم . در آغاز هیات موسس جبهه سبزشش نفربودند شامل جمال معینی ، رضا قاسمی، سیروس تابش، حسین رجایی خویی ، مهران خواجوی و من
ولی خیلی زود سیروس و حسین از ترکیب اولیه خارج شدندو ما چهارنفرشدیم.

ادامه دارد

۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

نان وپنیر




سرسفره آنان نان بود
دوری شبنم بود
کاسه داغ محبت بود
بفرمایید نان و پنیروگردو ، نان تافتون همه جا هست حتی دربستون

تولد جبهه سبز ایران ، 2



نخستین ترم مدرسه پزشکی دانشگاه شهید بهشتی را در پاییز1366 شروع کردم، از آنجا که خواهربزرگترم سه سال زودتر مدرسه پزشکی رادر اصفهان آغازکرده بود تقریبن می دانستم که چه خبر است و فرایند دکتر شدن چگونه است. در خوابگاه سپهری تقاطع خیابان شهید مفتح و استاد مطهری منزل کردم.برای هفت سال ونیم به طورتمام وقت در این محل زندگی کردم. دریغ اینکه هیچ گاه این محل برایم خانه نشد. اوقات خوبی بود، دوستان خوب، خاطرات بیشمار، ولی آنجا خانه نشد. همیشه خیال می کردم مسافرم ، خوابگاه به دانشگاه علوم پزشکی تعلق داشت. ما تابستان ها هم کلاس داشتیم ،دردوران انترنی هم در روزعید در بیمارستان آیت ا.. طالقانی انترن ارتوپدی بودم،اتاق را تحویل نمی دادیم ، اتاق ثابت بود، مستقربودیم ولی خانه نشد. خلاصه آنکه برای هفت سال و نیم به طور موقت در این محل زندگی کردم .

دوسال نخست درس، علوم پایه بود، مشتری کتابخانه پارک شفق بودم .خوب می خواندم ، تدریس هم می کردم. با علی بیات و حسین رجایی اعلامیه تدریس داده بودیم . علی بیات نابغه محاسبه بود. ماشین حساب بود. او دانشجوی انفورماتیک بود وبا قدرت عجیب و قریب محاسبه . فکرمی کنم در سال 1380برنده جایزه نخست مسابقه حافظه برتر شد. او سریعتر از ماشین حساب ریشه سوم اعداد را محاسبه می کرد. خیلی راحت دو عدد هفت رقمی را با چند اعشار درذهن ضرب و تقسیم می کرد. او برگ برنده بازاریابی تدریس هایمان بود. ریاضی و شیمی تدریس می کردیم . آن موقع آزمون هوش هم در کنکوربرگزار می شد، من آماده سازی هوش را هم تدریس می کردم .

جمعه ها مشتری ثابت کوه بودیم. خیلی وقت ها ساعت دوازده شب پنجشنبه شب راه می افتادیم . به شیرپلا می رفتیم . جمال دوست داشت به قله توچال برود. من دره ها را دوست داشتم و صدای پای آب را. رضا و مهران هم پا بودند . خلاصه آنکه گاهی به دره اروس می رفتیم ، گاهی به سنگ سیاه ، گاه قله میزبانمان بود. زمانی در یک روز از بند یخچال بالا می رفتیم به مشتریان پناهگاه شروین سلام می دادیم ، در شیرپلا صبعانه می خوردیم سپس یه دره اروس می رفثیم از آنجا به ایستگاه پنج توچال و از مسیر پناهگاه پلنگ چال به دره دره که می رفتیم .
آنقدر مسیرشیرپلا را شب رو رفتیم که من جای همه قدم ها را آموخته بودم، چراغ قوه روشن نمی کردیم، تهران آنقدرنوردارد که در شب غیرمهتاب هم راه را می بینی ، تمرین خوبی بود برای تقویت حافظه و تقویت احساس شنوایی، بویایی و لامسه.راستی گفتم شب مهتاب یاد این بیت افتادم
درشب مهتاب همین به که از این درد بمیری ------- تو که با ماه رخی وعده دیدار نداری

ادامه دارد

۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

تولد جبهه سبزایران 1


سال 1366 در دانشکده پزشکی با جمعی ازدوستان با صفا آشنا شدم . ما جمعی متفاوت بودیم با چند نقطه مشترک. جمال معینی دانشجویی بود که در سالهای قبل ازانقلاب در دانشگاه تهران شیمی خوانده بود، در آنزمان مدرس ریاضی کنکوربود ، کرد بود با همسر و دخترش در امیرآباد زندگی می کردو یک دهه ازما بزرگ تر بود. رضا قاسمی آذری زاده بود، با صفا بود، رفیق باز و رضا بود اصلن یکی از رضاهای فیلم ها ی کیمیایی بود. از نسلی بود که در این دوران کم یابند. مهران خواجوی شهمیرزادی بود، درخدمت فامیل بود، اهل طبیعت و کوهستانی بود. درس خوان و حرص و جوشی بود. حسین رجایی آذری بود، شاعر بود ، عمران صلاحی و فروغ را دوست داشت ، حیدربابا را با اشک می خواند، شعرهم می گفت روانپزشکی را دوست داشت، روانپزشک شد. سیروس تابش عضو انجمن اسلامی بود، رزمنده بود و با احساس ، شعر می خواند ، شعر هم می گفت ، مشتری حوزه هنری بود ، آنروزها شب شعرهای حوزه را می رفت ، فکر می کنم رفیق غزوه بود، فیلم هم می دید، من و حسین و سیروس حال می کردیم با سوته دلان، کله سنگکی و جوب گردی تکه کلاممان بود. من هم لربودم و هستم ، قلدرنبودم ولی زیربارحرف زور نمی رفتم ، زود جوش می آوردم ؛ هیچ وقت کتک کاری نکرده ام ولی داد و بیدادی بودم .در آزمایشگاه آناتومی ، ترم یک ، برای دیدن اجزای بدن هول می زدیم ، دیدن کبد و کلیه و ریه ی انسانی که تا چند وقت قبل همچون ما تنفس می کرد و عشق می ورزید شگفت انگیزبود. آنروز من سرگروه بودم برای آناتومی، گروه قبل محل را ترک نکرده بود با سرگروه قبلی که پهلوانی از کرمانشاه بود دست به یقه شدیم ، رضا و جمال جدایمان کردند. سیامک دست به یقه آنروز با ادامه حضور در طبیعت ،به سیامکی آرام و صبور ارتقا یافت -------- ادامه دارد

ما گلهاي خندانيم

ما گلهاي خندانيم
فرزندان ايرانيم
ايران پاك خود را
مانند جان مي دانيم

ما بايد دانا باشيم
هشيار و بينا باشيم
از بهر حفظ ايران
بايد توانا باشيم

آباد باشي اي ايران
آزاد باشي اي ايران
از ما فرزندان خود
دلشاد باشي اي ايران
سروده عباس یمینی شریف

بعضی پیامها را می شه برای سالها مزمزه کرد، از کلاس اول دبستان این شعر را به هر جا که برم همراهم می برم ، اصلن بعضی چیزها را نمی شه از خودت دور بکنی، یه جورایی آدم دچاراضطراب می شه .
دریغ از روزگار کودکی آن دوره آرامش و شادی، دریغ از روزگار خوب آزادی.

برف فروردین ماه


بستون یکی ازشهرهای به نسبت سرد آمریکاست، درروز دوم فروردین برف خوبی بارید

آغاز

فکر می کنم فرصت بیان افکار، آرزوها و تجارب دراین سامانه شبکه ای فرصت مغتنمی است. مدتها بود که می خواستم یک وبلاگ درست و حسابی به زبان فارسی راه بیندازم ولی مقدمات و امکانات فراهم نشد. امروز فکرکردم که بالاخره باید ازیک جا شروع کرد. چه بهتر اینکه از فرصت آغازسال نوبهره بگیرم. بنابراین امروز این دفتر را باز می کنم . مطالب در سه قالب خواهند بود. شامل خاطرات با هدف نگاهی به تجارب گذشته و به طورعمده با شکلی تحلیلی و گاه انتقادی، یادداشت های روزانه از نکات جالب پیرامون و چالش های پیش رو به عنوان دانش آموزتوسعه
حافظ، اسرار الهی کس نمی داند خموش--- ازکه می پرسی که دور روزگاران راچه شد

 
UA-1860095-1