۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

خداحافظی با بلاگر

از دست گوگل دلخورم.

این گوگل ادعای خدایی می کنه در وب وزیادی بزرگ شده . این گوگل به خودش حق می ده که به راحتی حساب شما را ببنده یا بدون هیچ توضیحی  هر طوری که خواست رفتار کنه . خلاصه امروز تصمیم گرفتم که از بلاگر خارج بشم
به همین دلیل همین نزدیکی ها یه منزل دیگه اجاره کردم /. این یکی رهن کامله . یه چیزی دادیم برای یکسال . سال بعد هم خدا بزرگه . 
هاست داریم. دومین داریم. پلاگین داریم. یه مقدارهم گل و گیاه کاشتیم دم در ورودی دولتسرا. دولتسرا که نه ولی کلبه ی اهل دل. اهل دل هم نه ازون اهل دلای قدیمی که حوصله می کردن یکی ازون مدل ای اینترنتی . حتما می دونید که مدت تحمل کاربر اینترنتی برای باز شدن یک صفحه یادیدن یه مطلب 10 ثانیه است. البته در مملکت ما این رو باید در 10 ضرب کنید تا سرعت اینترنت هم درست دربیاد. 
به هرحال سرتون درد نیارم اگه خواستید سر بزنید ما در خدمتیم .
اگه منزل نبودیم یه کاغذ لای در بزارید که معلوم بشه اومدید بعدا از خجالتتون دربیام. 

به هرحال عزت زیاد. 
راستی آدرس داشت یادم می رفت
اینم آدرس خیلی سرراست . 

یادش بخیر آقای عباس جباری در کتابخانه بیمارستان شهدای تجریش همیشه شوخی می کرد می گفت گذرتون به آمریکا خورد کالیفرنیا سر پیچ گلفروشی می گید آقا جباری منو فرستاده . 

به هرحال این آدرس ما هم راستی راستی همون طوری سرراسته . 
یادتون نره ها 

شاد و پیروز باشید 
.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

لطفاً از مهار بيابان‌زايي حمايت كنيد

اين درخواست كمك را جدي بگيريد و از تنها وبلاگ ايراني حاضر در بزرگترین رقابت بين‌المللي بين وبلاگ‌هاي محيط زيستي جهان حمايت كنيد.
ماجرا از اين قرار است كه در مسابقات بين‌المللي وبلاگ‌هاي برتر جهان كه امسال ششمين دوره‌ي آن توسط سرويس جهاني دويچه وله – صداي آلمان – و همكاري بسياري از رسانه‌هاي مشهور و معتبر جهان برگزار مي‌شود، در مجموع 8300 وبلاگ در رقابت پذيرفته شدند كه در نهايت، از جمع آنها، 187 وبلاگ توانستند به مرحله‌ي نهايي مسابقه كه از 24 اسفند سال گذشته (15 مارس) شروع شده، برسند.
خوشبختانه در حوزه محیط زیست هم، وبلاگ مهار بیابان زایی یکی از 11 وبلاگ برگزیده این بخش است که به همراه 10 وبلاگ دیگر از 10 کشور جهان تا 14 آوریل (25 فروردین ماه جاری) فرصت دارد تا در نظرسنجی جهانی و مردمی این مسابقه بخت خویش را بیازماید.
البته رقابت خیلی جدی است؛ به خصوص که یکی از وبلاگ‌های محیط زیستی حاضر از کشور چین و با پیج رنک 7 در آن شرکت دارد و یا وبلاگی دیگر که پیج رنک 6 در رده‌بندی گوگل را به خود اختصاص داده و می‌دانید که در بین وبلاگ‌های فارسی زبان در هیچ رشته‌ای، ما پیج رنک هفت نداریم! داریم؟

با این وجود نباید دلسرد شد و در فرصت محدود 9 روز باقیمانده، امیدوارم دوستان و همرهان مهار بیابان‌زایی با همراهی سزاوارانه‌ی خود و تبلیغ معنادار خویش، رقبای چینی و انگلیسی را از میدان به دربرند!
برای شرکت در این مسابقه و رأی دادن به وبلاگ محبوب خود، باید نخست به این صفحه رفته و سپس بخش مسابقه محیط زیستی (تغییر اقلیم) را پیدا کرده و بر روی وبلاگ مهار بیابان‌زایی کلیک کنید تا احضار شود و سپس بر روی این علامت کلیک کنید و در انتهای صفحه نام خود و کد مربوطه را درج نمایید تا یک رأی به حساب محیط زیست و ایران وارد گردد.

بیاید پایین صفحه و این قسمت رو پر بکنید و تیک اول رو بزنید و دکمه ارسال رو کلیک کنید:

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

نوروز می آید

نوروز می آید . نوروز آرام آرام می آید. نوروز با لبخند می آید. نوروز آهسته می آید. نوروز غمگین نیست. درنوروز نسیم عشق می وزد. آدم در نوروز تازه می شود. نوروز غبارآلود نیست. نوروز رنگارنگ سخاوتمند است. نوروز بر شما مبارک باد.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

در سردابه های شیطان

مقاله پایین نوشته بزرگمهر شرف الدين است. انتشار يافته به شماره ١٧٧ مجله چلچراغ سال ١٣٨٤

استنلی میلگرم در سال 1963 یک آگهی در روزنامه های امریکا به چاپ رساند و از داوطلبانی که می خواستند قدرت حافظه خود را آزمایش کنند،خواست تا آخر هفته به آزمایشگاه او بیایند.در این آگهی امده بود که این آزمایش بیشتر از یک ساعت وقت انها را نمی گیرد و به هر داوطلب 5 دلار دستمزد داده می شود.روز مقرر نزدیک به صد نفر مقابل آزمایشگاه میلگرم صف کشیدند.دکتر میلگرم نگاهی به جمعیت انبوه انداخت...آدم ها از بیست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رسانده بودند.قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود. بعد دکتر ،آنها را یکی یکی به اتاق آزمایش برد.به آنها گفت که برنامه آزمایش کمی تغییر کرده و آنها می خواهند میزان تاثیر تنبیه بر یادگیری را اندازه گیری کنند.خودش پشت میزی نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهی شوک الکتریکی بنشیند.آن دو از پشت دیوار شیشه ای ،شخص سومی را می دیدند که در اتاق مجاور روی یک صندلی شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهایش را بسته بودند.دکتر از شخص سوم سوال می کرد و هر بار که او اشتباه جواب می داد،از داوطلب (الف) می خواست دکمه شوک را فشار دهد.بعد فریاد های مرد بیچاره اتاق را پر می کرد. دکتر برگه سوال ها را کنار می گذاشت و دستور می داد که شوک دوباره تکرار شود.شرکت کننده (الف) که حسابی از ماجرا خوشش آمده بود،باز دکمه را فشار می داد و بار دیگر فریاد های طرف سوم بلند می کرد.دکتر می دانست که دستگاه شوک خراب است.شرکت کننده (ب) هم که به صندلی بسته شده بود،یک بازیگر حرفه ای بود و وظیفه داشت بعد از فشار هر دکمه،نقش یک انسان شکنجه شده را بازی کند؛فریاد بکشد،گریه کند و ملتمسانه از آنها بخواهد که او را رها کنند.اما هیچ کدام از فریاد های او،داوطلب (الف) را از فشار دکمه ها باز نمی داشت.دکتر دستور می داد و داوطلب با هیجان دکمه را فشار می داد.بعضی وقت ها،داوطلب (الف) خودش وارد عمل می شد،سوال می پرسید،وقتی جواب اشتباه می شنید،ولتاژ را بالا می برد و دکمه را فشار می داد! آزمایش های میلگرم واقعا بی رحمانه بود،اما بی رحمی انسان ها را هم بر ملا می کرد. او با این آزمایش ساده نشان می داد ،انسانها بیشتر از آنکه به حال زیر دستان خود دل بسوزانند،نگران اطاعت از دستورات ما فوق هستند.آدم ها بیشتر از آنکه به وجدان خود فکر کنند،تحت تاثیر موقعیتی قرار می گیرند که در آن قرار گرفته اند. پیش از آزمایش میلگرم،آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد،آیا آنها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟ آزمایش های میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.

سرباز ها اگر چه مجبور به کاری غیر انسانی شده بودند،پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می اندیشیدند.آنها هنگامی که با شلیک گلوله دیگران را از پا در می آوردند و میلیون ها نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند،حتی لحظه ای هم به وجدان خود رجوع نمی کردند.پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد از شنیدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند. دکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان (( خطرات سر سپاري)) نوشت من در آزمایش های خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا اُفتاده ،انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد.جیغ های مرد شکنجه شونده هیچ تاثیری بر وجدان او ندارد.انسان ها دوست دارند وقتی دستوری به آنها داده می شود تا آخر ان را عملی کنند. در همان سالها بود که گروه (پینک فلوید) در البوم دیوار خود سرود:((وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم/معلم هایی بودند که هر طور می توانستند/بچه ها را آزار می دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفی که آنها با وسواس پنهان کرده بودند/اما در شهر همه خوب می دانستند/وقتی معلم ها شب به خانه بر می گردند/زنان چاق و روانی شان/آنها را میان انگشتشان فشار می دهند/تا جانشان در آید.)) شش سال بعد،در اوج جنگ ویتنام،میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال 1963 در آزمایش او شرکت کرده بود.سرباز نوشته بود:((من نمی دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم.اما حالا که در جنگ هستم می فهمم که تنها عده معدودی از آدم ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند،متوجه اشتباهشان می شوند.در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می شود.ما تحت تاثیر دستور ما فوق دست به کارهای می زنیم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد)).

میلگرم مدت ها درباره آزمایشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد. او می گفت :قدرت مطلق،فساد مطلق می آورد.انسان هایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند،طبیعت حیوانی خود را بر ملا می کنند و از آزار دادن دیگران لذت می برند.اما ایا قدرت ذاتا فساد آور است؟





در سال 1971 دکتر زیمباردو در دانشگاه استنفورد آزمایشی انجام داد که بار دیگر جهان را لرزاند.
گويي اين دو دوست كمر بسته بودند تا هويت انسان را لگد مال كنند و به بشريت بفهمانند كه انسانها،انسان نيستند كه گرگ يكديگرند.آزمايش فيليپ زيمباردو كه به (( زندان استنفورد)) مشهور شد آنقدر براي جهان تلخ و تكان دهنده بود كه مي توانيد صدها مقاله پيرامون آن در سايتهاي اينترنتي پيدا كنيد
زیمباردو از طریق یک آگهی در یک روزنامه افراد داوطلب را جمع کرد.به داوطلبان گفته شد که آنها قرار است دو هفته نقش زندانی و زندانبان را بازی کنند و به ازای هر روز 15 دلار خواهند گرفت.پنجره های آزمایشگاه دانشگاه استنفورد را پوشاندند و آنجا را تبدیل به زندان کردند.داوطلبان هر کدام در نقش خود (زندانبان و یا زندانی) وارد آزمایشگاه زندان شدند.دوربین های مدار بسته،مستقیما رفتار آنها را برای گروه آزمایش کننده پخش می کرد.بعد گذشت چند روز خشونت آنچنان بالا گرفت که کنترل داوطلبان از دست خارج شد و دکتر زیمباردو ازمایش را نیمه کاره پایان داد.
واقعا عجیب بود.زیمباردو و گروه او از میان هفتاد نفر داوطلبی که به دانشگاه آمده بودند،24 نفری را انتخاب کرده بود که از نظر روانی سالم تر به نظر می رسیدند.اما همه آنها در روزهای پایانی رفتاری کاملا سادیستی از خود نشان می دادند.زندانبان ها حتی رفتن به دستشویی را هم موکول به اجازه کرده بودند و به هیچ کس اجازه نمی دادند که به دستشویی برود.بعد زندانی ها را به دستشویی بردند و آنها را مجبور کردند که با دستهای خالی توالت ها را تمیز کنند!بعضی را مجبور کردند بدون لباس روی زمین سفت بخوابند!!در پایان ،کار به شکنجه های جسمی و جنسی هم کشیده شد

زیمباردو کاملا اتفاقی (با انداختن سکه) افراد را به دو گزوه زندانیان و نگهبانان تقسیم کرده بود،اما بعد از آزمایش زندانی ها آنقدر ترسیده بودند که فکر می کردند زندانبان ها به خاطر جثه بزرگترشان انتخاب شده اند..حقیقت این بود که هیکل زندانیان و زندانبان ها با یکدیگر زیاد تفاوت نداشت.آنچه باعث شده بود زندانیان اینقدر احساس حقارت کنند لباس آنها بود.زندانبان ها یونیفرم های تمیز و اتو کشیده به تن داشتند،در صورتی که لباس زندانیان کرباس بود،آنها حتی لباس زیر هم نداشتند.نگهبان ها باتوم های چوبی نیز داشتند و مهم تر اینکه عینک های آفتابی که با زندانی ها چشم در چشم نشوند.


روز قبل از آزمایش،زندانبان ها را در یک سالن جمع کردند.به آنها هیچ دستورالعمل خاصی داده نشد.جز اینکه حق ندارند از خشونت جسمانی استفاده کنند.(( شما مسئول کنترل و اداره زندان هستید.به هر شیوه که می خواهید))
اما تنها بعد از گذشت چند روز زندانبان ها چنان خشن شده بودند که زیمباردو هم از آنها می ترسید.زندانبان ها بر عکس زندانی ها می توانستند در ساعات خاصی به مرخصی و خانه بروند
آنها انقدر از این این قدرت سادیستی خوششان آمده بود که در ساعت های اضافه کاری هم آنجا می ماندند بدون اینکه توقع افزایش حقوق داشته باشند
.
زندانی ها دمپایی پلاستیکی به پا داشتند و به جای اسم با شماره آنها را صدا می زدند.یک زنجیر هم به دور پای آنها بسته بودند تا مدام به آنها یاد آوری کنند که زندانی هستند،نه موجودات آزمایشی.برای اینکه موقعیت طبیعی تر جلوه کند پیش از آزمایش به زندانیان گفته شد که در خانه بمانند و منتظر تماس آنها باشند.بعد پلیس ها را به در خانه آنها فرستادند تا آنها را به جرم حمل اسلحه دستگیر کنند.پلیس ها هنگام دستگیری حقوقشان را به آنها متذکر شدند.در اداره پلیس از آنها انگشت نگاری شد و بعد با ماشین حمل زندانی به ((آزمایشگاه زندان)) منتقل شدند.
رفتار زندانبان ها آنقدر بد بود که روز دوم شورشی در زندان آغاز شد.نگهبانان با مهارت ((و البته با خشونت)) شورش را مهار کردند.بعد زندانیان را به دو گروه تقسیم کردند.بعضی ها را سلول خوب اسکان دادند و بقیه را در سلول های بد.به این ترتیب آنها در بین زندانیان این تصور را به وجود آوردند که بین آنها خبر چین وجود دارد..این شیوه به قدری موثر بود که دیگر شورش کلانی در زندان صورت نگرفت.جالب تر از همه اینکه در همان زمان این شیوه عینا در زندان های آمریکا صورت میگرفت



.آیا ریشه های خشونت طلبی انسان ها در اعماق وجودشان،ریشه ها و سر چشمه های مشترکی دارد؟
زیمباردو خودش شخصا اعتراف کرد که آنقدر جذب آزمایش شده بود که از روز سوم خودش هم به عنوان رئیس زندان وارد عمل شد.روز چهارم خبر رسید که زندانی ها نقشه فرار دارند.زندانبانها تصمیم گرفتند که زندانیان را به یک زندان متروک که دیگر پلیس از ان استفاده نمی کرد ،منتقل کنند.خوشبختانه پلیس به انها اجازه استفاده نداد.((به خاطر مسائل بیمه)). و این عصبانیت زندانبان ها را بر انگیخت.در روز های بعد سختگیری به اوج خود رسید.آنها زندانیان را مجبور می کردند ساعتها شنا بروند و یا برایشان آواز بخوانند.آنها را برهنه می کردند و به تحقیرشان می پرداختند.بعد برای شکنجه،غذای آنها را به حداقل رساندند.



شب ها وقتی گمان میشد دوربین ها خاموش است و گروه آزمایش کننده دانشگاه را ترک می کردند،رفتار های سادیستی زندانبان ها به اوج می رسید.گروه آزمایش با دیدن صحنه های خشونت در نیمه شب به راستی شوکه شدند.بسیاری از شرکت کننده ها تا مدت ها از فشار روانی رنج می بردند.آزمایش در روز ششم تمام شده اعلام کردند.تقریبا تمام زندانبان ها از پایان زود هنگام آزمایش ناراحت بودند.
تجربه زندان استنفورد در رسانه ها بازتاب گسترده ای داشت.این آزمایش(( به پيروي از آزمايش ميلگرم)) به آدم ها فهماند خیلی هم به مهربانی هم امید نبندند.شهروندان بی آزارند چون دست و پایشان بسته است.کافی است کمی به آنها مجال بدهی تا وحشیانگی درون خود را آشکار کنند.


دو زندانی استنفورد در روز های اول آنچنان تحت فشار عصبی قرار گرفتند که زیمباردو بلافاصله آنها را با دو نفر دیگر جایگزین کرد.یکی از زندانی ها خود زنی کرد.یکی از شدت ترس لال شده بود ((البته معلوم شد او خودش را به مریضی زده تا از آن زندان لعنتی خلاص شود.زیمباردو او را معالجه کرد و به زندان بر گرداند.))زندانی شماره 416 آنقدر از رفتار زندانبان ها آزرده بود که دست به اعتصاب غذا زد.او را به سلول انفرادی انداختند.بعد زندانبان ها به زندانیان گفتند اگر می خواهند زندانی شماره 416 از انفرادی آزاد شود باید همه پتو های خود را تحویل دهند.زندانیان ترجیح دادند همه پتوهای خودشان را داشته باشند و زندانی شماره 416 تا صبح از سرما بلرزد.زیمباردو از این رفتار آنقدر شوکه شده بود که شخصا وارد عمل شد و به زندانبانها گفتند زندانی انفرادی را آزاد کنند.
بعد زیمباردو به زندانیان گفت که اگر تمام در آمد خود را((روزی 15دلار))به زندانبان ها ببخشند،همان روز آزاد می شوند.بیشترشان بلافاصله قبول کردند..زیمباردو نوار های زندان را برای پنجاه نفر از دوستانش نمايش داد.تنها يك نفر از آنان – يك زن – گفت كه اين آزمايش غير اخلاقي بوده است.٤٩ نفر ديگر يا خنديدند و يا آرزو داشتند كاش جاي زندان بانها بودند

دو ماه بعد از آزمایش،مجری برنامه تلویزیونی توانست زندانی شماره 416 ((که بیش از دیگران مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود) و خشن ترین زندانبان(که خود را جان وین می نامید) روبروی هم قرار دهد.آنها گفتند رفتارشان آن طور بوده چون فکر می کردند از آنها چنین انتظاری می رود و قرار است کلیشه زندانیان و زندانبانها را در سینما بازی کنند.با این حال هر دو اعتراف کردند ماجرا در ابتدا با بازی کردن شروع شده و بعد این نقش انقدر درونی شده که کنترل از دستشان خارج شده است.پس از آن اریک فروم نقد تندی بر آزمایش زندان استنفورد نوشت.او گفت نتیجه ای که زیمباردو از این آزمایش بسیار ساده انگارانه بوده است و نتایج حاصل از این زندان آزمایشگاهی را نمی توان به جامعه واقعی تعمیم داد.زیمباردو به این انتقاد ها جوابی نداد،چرا که شانس با او یار بود.چند ماه بعد از پایان آزمایش او،رسوایی های زندان های سن کوئنتین و اتیکا در آمریکا بر ملا شد.

زندانیان اتیکا در سال 1971 شورشی عظیم به راه انداختند.آنها خواستار امکانات رفاهی،حمام و امکان ادامه تحصیل بودند.شورش با حمله پلیس و کشته شدن 40 نفر پایان یافت.رسانه ها نوشتند زندانی ها در هنگام حمله گلوی گروگانها را بریده اند.اما بعد خبر رسید بیشتر گروگانها با گلوله های پلیس از پای در آمده اند.تجربه زندان اتیکا نتایج آزمایش زیمباردو را به کلی تایید کرد

آدمها وقتی اجازه بیابند هر کاری را که بخواهند انجام می دهند.یک افسر پلیس وقتی به این مقام می رسد،مکن است به راحتی سو استفاده از دیگران را آغاز کند.در واقع موقعیت است که رفتار آدمها را شکل می دهد و نه باورهای شخصی آنها..***

***و شاید به همین دلیل است که می گویند قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.


۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

زنده باد چوپان با هوش



۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

فیلم کوی دانشگاه تهران، یک حقیقت ناخوشایند

فیلم کوی دانشگاه تهران را دیدم.
منتظرعذرخواهی مقامات هستم. منتظراستعفای مقامات هستم. منتظرتکذیب مقامات هستم. منتظرمسخره گرفتن و بی اهمیت دانستن فیلم هستم. منتظرصغری کبری چیدن برای لاپوشانی این حقیقت ناخوشایند هستم. منتظرفوران چرک هستم. منتظرصدایی درخانه ملت هستم. منتظردادگاه عدل اسلامی هستم. منتظر عدالت هستم. منتظر کلام مقدس هستم. منتظر مرهم هستم. منتظرجراحان چیره دست غده ها ی چرکی هستم. منتظرحاکمان با مرام هستم. منتظر منتظر هستم. منتظر فیلم های بیشتری هستم.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

موفقیت بدون زحمت

چندی است که با تعدادی از جوانان فامیل در تماس هستم و در مورد مسایل مختلف به ویژه کسب و کار گفتگو می کنیم. این دوستان جوان به طور عمده در داخل کشور زندگی می کنند. نکته عجیبی که در میان همه ی این دوستان توجه ام را جلب کرده تصور غیر واقعی این عزیزان از کسب و کار و موفقیت است. به طور اصولی این جوانان که در دهه سوم زندگیشان هستند به دنبال راحت ترین کم دردسر ترین و میان بر ترین راه برای موفقیت اقتصادی و حتی علمی دانشگاهی هستند. در حالی که تجربه نگارنده این سطور که شانس گفتگو ودیدار بسیاری از موفق ترین آدم ها در جامعه ایرانی و سایر جوامع را داشته چیز دیگری است. به طور اساسی خیال می کنم که برای موفقیت شانس و تصادف و غیره استثنا است و تنها راه موفقیت سخت کوشی، تلاش، خوب کار کردن، کار با هدف انجام دادن و دانایی در موضوع مورد کار است. با تنبلی، خیال پردازی، تا لنگ ظهر خوابیدن، حسادت، خودبزرگ بینی مردمان موفق نمی شوند که کاری کارستان کنند و گره ای از مشکلات باز کنند. کم فروشی، از کار زدن و گند کاری ممکن است که در کوتاه مدت جواب دهد و لی به خصوص در زمانه عصر اطلاعات که خورشید به سرعت از پشت ابرها خارج می شود تنها با انجام دادن درست کارها و تلاش خستگی ناپذیر می شود در عرصه های علمی یا اقتصادی به معنای واقعی موفق شد. البته در این محاسبه حساب رانت خواران را جدا در نظر گرفته ایم پر واضح است که ممکن است آدمهایی بی لیاقت به سبب رانت های حکومتی در جوامع مختلف ثروت اندوزی کنند و آدمهایی موفق به نظر برسند روی سخن من با مردمانی است که بدون دغل کاری می خواهند موفق شوند. تنها راه موفقیت کار و ارایه کار نیکو وانکشاف اقتدار از حوزه های دانایی همراه با تلاش خستگی ناپذیز است.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

قهرمان فعالیت های بشر دوستانه سال به انتخاب سی ان ان



همین الان برنامه قهرمانان سالانه سی ان ان در حال اجرا ست. در این برنامه همه سالانه قهرمانانی که برای بهبود زندگی بشر کار کرده اند توسط مردم کاندیدا می شوند و در نهایت تعدادی از این مردم در برنامه سی ان ان به عنوان قهرمانان انتخاب می شوند و به دنیا معرفی می گردند. بسیار خوشحالم که این برنامه را دیدم ودرنهایت جوانی ازفیلیپین به عنوان قهرمان سال انتخاب شد. کاری که این جوان می کند این است که در یک محله فقیر نشین مدارس سیار درست کرده و به کودکان خیابانی سواد یاد می دهد که حقیقتا کار ارزشمندی است. البته شاید ندانید ولی سال هاست که تعدادی از جوانان کم ادعا در ممکلت خودمان این کار را با تشکیل انجمنی به اسم انجمن کودکان کار انجام داده اند و صدها کودک کار یا کودکانی که درخیابان های پایتخت کار می کنند را تحت پوشش آموزش قرار داده اند شوربختانه آنکه سال گذشته خبردار شدیم که دفتر این انجمن توسط دولت تعطیل شده و گویا فعالیت های انجمن به حال تعلیق درآمده باشد به هر حال اگر داور سی ان ان بودم انجمن کودکان کارایران را به عنوان قهرمان فعالیت های بشر دوستانه معرفی می کردم.

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

درسی از طبیعت

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

کلاس درس ریاضی

این هفته آخرین هفته کلاس های درس قبل از تحویل سال جدید میلادی است.

شاگردان کلاس هفتم در درس جبر در شهر آکتن خیلی بچه های شلوغی هستند. روزهای دوشنبه برای این کلاس عزا می گیرم. اصلا قابل کنترل نیستند. از اول تا آخر کلاس راجع به موسیقی و به قول خودشان سانگ با همدیگر صحبت می کنند. اینکه جاستین بیبر بهتر است یا جوناز برادرز اینکه چقدر از هانا مانتانا بدشان می آید از این قبیل داستان ها.

تاکنون برای مدیریت این کلاس ترفندهای زیادی را آزمایش کرده ام از روش آموزش کامل مغزی که یک روش جدید در آموزش است تا مدل های سنتی بهره گرفته ام . ولی برای کنترل این کلاس مجبور شده ام که بیش از حد انرژی بگذارم. خلاصه اینکه از این کلاس راضی نیستم. تا اینکه شب گذشته با توجه به مصادف شدن این جلسه به عنوان آخرین جلسه قبل از سال نو فکر بکری به سرم زد.

یک لپ تاپ به داخل کلاس بردم.

به اینترنت وصل شدم.

یک کاغذ در کلاس چرخاندم و گفتم چون امروز روز آخر سال است کلاس یک کلاس فان خواهد بود.

از بچه ها خواستم تا آهنگ های درخواستی شان را روی کاغذ بنویسند. 24 آهنگ شد.

در یوتیوب گشتم و آهنگ ها را پیدا کردم. می دانستم هر دانش آموزی حدودا چه آهنگ هایی را درخواست کرده است.

موسیقی را در کلاس روشن کردم . اهنگ اول 3 دقیقه و 40 ثانیه. از شاگردان خواستم مادام که آهنگ پخش می شود مساله 1 تا 3 را انجام دهند. نتیجه فوق العاده بود . تقریبا همه مسایل را به سرعت حل کردند.

سه دانش آموز را همزمان جلوی تخته آوردم. حالا شما مسایل را دوباره حل کنید با یک آهنگ دیگر واز بقیه خواستم به تخته نگاه کنند و اگر جایی غلط بود غلط را بگویند. و نمره اضافه یا اکسترا کردیت بگیرند. خلاصه 2 ساعت و نیم کلاس در زمان کوتاهی گذشت. برای زنگ تفریح هم بیرون نرفتند. 50 -60 مساله جدید حل کردیم. مشق هم ندادم. همه پر انرژ ی به خانه برگشتند و من هم با لیست سانگ ها به خانه برگشتم حالا می دانم بچه های کلاس هفتم آمریکایی چه سانگ هایی را دوست دارند. سرم هم درد نگرفت ستون فقراتم هم تیر نکشید. خیلی خیلی چسبید.




عقل کل

بعضی آدم ها خودشان را عقل کل فرض می کنند. این عقل کل فرض کردن خودت بد دردی است. فکر می کنی که تو دانای مطلقی و نه تنها حال که آینده را هم می بینی. خودت را خیلی قبول داری. کار دیگران به چشمت کوچک می آید. فکر می کنی که اگر ده دقیقه روی موضوعی کار کردی به اندازه ده ساعت کسان دیگر است. تقصیر هم نداری دور و برت را که نگاه می کنی تا افق چیزی نمی بینی برهوت است همه جا و تو خودت هستی و خودت و خوب ممکن است که خودت را عقل کل هم فرض کنی. در میان جامعه ایرانی عقل کل زیاد دیده ام. آدم هایی که خودشان را میزان فرض می کنند و کسان دیگر را با میزان خودشان می سنجند. به راحتی به دیگران تهمت می زنند بهتان می بندند و قیافه حق به جانب هم می گیرند. همین

 
UA-1860095-1