۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

وبلاگ خدا

سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو
و روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با فیلتر شکن یک روز
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد.

* شعر علیرضا قزوه *

۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه

خاطراتی ازدوران صدام و چائوشسکو



دوستی داریم در دانشکده پزشکی از اهالی فلسطین. شب گذشته افطارپارتی داد و جمعی از دوستان را دعوت کرد. غذاهای منطقه مدیترانه به ذائقه ایرانی بسیار خوش می آیند، جای شما خالی.
دوست ما از سال 1983 تا 1992 دربغداد زندگی کرده است و دانشکده پزشکی را دربغداد گذرانده است. یکی ازدوستان هم درآن موقع در رومانی دانشکده پزشکی را گذرانده بود. بیان خاطراتی از دوران صدام و چائوشسکو بعداز شام خوش مزه با مزه ترین قسمت میهمانی بود.

ظاهرا صدام کشورش را همچون یک قبیله اداره می کرده است. صدام رییس قبیله بوده و جان و مال و ناموس مردم در دست های این مرد و پسران کله شقش بوده است. تلویزیون هر روز با تلاوت آیاتی از قرآن مجید شروع می شده و بعد صدام در تمام زوایا حضور داشته وبا تلاوت آیاتی ازقرآن تمام می شده.

صدام شخصا در تلويزيون از طرز مسواک زدن تا شنای عرض دجله تا میزان شکری که شهروندان باید درچایشان بریزند را آموزش می داده. درزمان صدام به ویژه در موقع جنگ با ایران پختن کیک ممنوع بوده مگر در روز تولد صدام که اجباری بوده است. البته ظاهرا منطق این کار صرفه جویی درمصرف شکر بوده که درآن زمان کمیاب بوده است.
در روز تولد صدام مأموران حکومتی به صورت تصادفی خانه ها را بازدید می کرده اند تا مطمئن شوند که مردم کیک پخته اند و این روز مبارک را جشن گرفته اند. نپختن کیک تولد صدام دردسردرست می کرده و سرو کار متخلف با امنیت خانه بوده است. ورود هرنوع کتاب و نشریه انگلیسی زبان به داخل کشور ممنوع بوده است. استادان دانشکده پزشکی حق سفر به سایر کشورها و شرکت درکنفرانس های علمی را نداشته اند.

دوران چاثوشسکو هم عجیب دورانی بوده است. دانشجویان خارجی حق نداشته اند با شهروندان رومانیایی تماس برقرارکنند مگر همکلاسی هایشان. درصورت تماس فرد رومانیایی به دردسر می افتاده است. دردانشکده های پزشکی کتاب های تکست بوک معروف پزشکی مثل هاریسون و شوارتز ممنوع بوده و استادان کتاب هایی را به زبان رومانیایی تحریر می کرده اند. درآن زمان شهروندان هرگز موزندیده بودندو سالی یکبار درسال نو پرتقال می خورده اند. همه خودروها لادا و مثل هم بوده است. حق انتخاب شهر محل سکونت هم با دولت بوده است
.
نتیجه اینکه همه دیکتاتورهای جهان از یک جنسند و فرقی نمی کند که چپ باشند یا راست، سیاه باشند یا سپید، با دين باشند یا بی دین، کافی است که مردم آنها را بپذیرند و آنها را بت کنند. نتیجه کار استیلای صاحب قدرت برجان و مال و ناموس خواهد بود.

۱۳۸۶ شهریور ۳۰, جمعه

ابیانه

عکس از حسن سربخشیان عکاس خبرگزاری اسوشیتدپرس

۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه

مأموریت شاتل در فضا


عکس از ناسا

طبل جنگ

نوری آبی در آسمان و در یک شب زمستانی چشمانم را آزارمی دهد، زیر کرسی خوابیده ام هوا سرد است. چند ثانیه بعد صدای مهیب انفجاری شهر را به لرزه درمی آورد. نور بعدی هم درراه است و به فاصله چند ثانیه صدای دومین انفجار می آید. بخشی ازبازار قدیمی بروجرد و چندین واحد مسکونی تخریب می شوند. فردا صبح زود به محل انفجار می روم . بوی دود می آید. مردم جمع شده اند و با تعجب به قدرت تخریب موشک های صدام نگاه می کنند. شهر ملتهب است. بروجرد دیگر درزیر پونز نقشه جنگ صدام نیست. و بمباران های بعدی از راه می رسند. هر بار خانه های زیادی ویران می شوند و مردم عزادارتر. با موج هر انفجار در نزدیکی خانه، مجبوریم که برای چند روز پنجره های شکسته را با پلاستیک های کلفتی که از مسجد گرفته ایم بپوشانیم.

حالا جنگ به شهرها رسید ه است . با آژیر قرمز به زیرزمین می رویم. منتظر می مانیم تا بمب ها خانه هایی را تخریب کنند. صدای ضد هوایی ها هم پس زمینه این انتظار است.

مدتی است که به دانشگاه صنعتی اصفهان رفته ام. سال اول دانشگاه هم کلاسی های دبیرستانم است. نام من در روزنامه ی سری اول قبولی ها نبود ه است. منتظرم. در دانشگاه صنعتی به لابراتوار زبان می روم و نوار زبان
گوش می دهم . اخبار از راه می رسند. یک مدرسه در بروجرد در ساعات اداری هدف موشک قرار گرفته است. آدرس مدرسه شبیه نشانی مدرسه ای است که پدرم درآنجا معلم است. مثل مرغ پرکنده هستم. به محل اپراتور تلفن رفته ام . تلفن ها کارنمی کنند. شلوار کردی پوشیده ام. خشمگینم . تازه گی ها یاد گرفته ام که با مشت به دیوار بکوبم و جای مشتم دردیواربماند. یک جور شانه کشی جوانی، خدا کند کسی سر به سرم نگذارد. خطرناکم . از خانواده ام خبری ندارم. سرانجام خبر می رسد . کودکان مدرسه بروجرد کشته شده اند. جنازه ها را دراستادیوم تختی خوابانده اند. تصویر هولناکی است. ازخشونت لبریزم.

ترم دوم دانشکده پزشکی هستم. به خاطر موشک باران شهرها کلاس هایمان در مسجد الغدیر درخیابان میرداماد تشکیل می شوند. معلم اخلاق اسلامی مان مرحوم استاد علامه محمد تقی جعفری است. برایمان ازسوء استفاده حکومت ها ازدین می گوید. برایمان از آینده مشترک ما می گوید. چند روزی دانشکده تعطیل است به بروجرد می روم . خواهر کوچکترم 6 ساله است. وضعیت قرمز است. رادیو می گوید : علامتی را که هم اکنون می شنوید اعلام خطریا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی انجام خواهد شد محل کار خود را ترک کرده و به عپناهگاه بروید. رادیو بغداد اسامی محل هایی که بمباران خواهند شد را اعلام کرده . بروجرد هم جزو محکومین است. با کمپرسی همسایه مان به خارج شهر می رویم. در یک باغ انگور پناه می گیریم. رادیو روشن است . حمله هوایی انجام خواهد شد. دو طیاره جنگی از راه می رسند. شهر شروع به آتش می کند. ضد هوایی ها می غرند . طیاره ها تصمیم می گیرند بمب ها را رها کنند و به کشور برادر عراق برگردند.بمب ها در باغی فرود می آیند که ما پناه گرفته ایم. وقتی گرد وخاک به زیر می آیند مردم دور ما جمع شده اند. خواهر کوچکم را در آغوش گرفته ام . خوب نمی شنوم. باغ انگور شیب دار است. بمب در بالای سرما منفجر شده . ترکش انفجار از بالا ی سرمان عبور کرده، همه مان سالمیم . با خواهرم قطعات بمب را که مثل تکه های آلومینیوم پاره است به دست می گیریم .

مردم دو ماهی است که درخارج شهرها زندگی می کنند. بسیاری از مردم باغ و ویلا و عمارت محکم ندارند. درچادرهای معمولی زندگی می کنند. باران هم آمده . همه جا گل و شل است. ریوهای ارتش برا ی مردم نان آورده اند. مردم از سرو کول هم بالا می روند. نان ها درگل فرو می غلتند. بعضی ها نان را ازمیان گل جمع می کنند.

اصلا به جای این حرف ها فیلم خاک سرخ حاتمی کیا را ببینید.

جنگ بازی نیست. محنت است. غم و اندوه است. پس رفت است. مروج خشونت است. عقب گرد است در بهداشت و توسعه. کودکان عراقی را ببینیدکه به همت صدام ازدهه نود چگونه می میرند. بغداد را ببینید فقط روزی 2-3 ساعت برق دارد. می دانید که آب آلوده دجله و فرات را می نوشند.

حالا طبل جنگ با ایران درغرب به صدا درآمده، باید کاری کرد. منابع سرزمین ما توان جنگ دیگری را ندارند. ما به یک جنبش صلح طلب نیاز داریم.

۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

تفاوت های فرهنگی


يکی از تصاویری که برای دانشجويانی که از آن ور آب به ينگه دنيا می آيند شگفت انگيز است و تا به حال برای من غير قابل هضم بوده است غذا خوردن در کلاس درس و در حضور استاد است. کلاس های ما معمولا بين ۴ تا ۱۰ دانشجو ظرفيت دارند و در خيلی از مواقع مثل جلسه شب گذشته درس ارزيابی طرح های بهداشتی کلاس ۴ نفره ما سه تا استاد داشت. يعنی ما هفت نفر بوديم. از اين هفت نفر ۶ نفر آمريکايی و من ايرانی هستم. نکته عجيب اين است که دانشجويان آمريکايی خيلی راحت بساط شام يا ناهارشان را به کلاس می آوردند و بدون رو در بايستی شروع به لقمه زدن می کنند. اين کار را هم با آرامی انجام می دهند به طوری که برا ي مدت ۲۰ دقيقه مجبوری لقمه زدن همشاگرديت را تحمل کنی . شب گذشته ۳ نفر دانشجوی آمريکايی بساط شامشان را پهن کردند.
اين يک مورد را تا حالا نتونسته ام حل کنم و بفهمم.

۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

زولبیا

منبع عکس ایرنا

بالاخره نوبت به دریاچه گهر رسید


تخریب سرزمین در ایران دیرو زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. از قدیم گفته اند این شتری است که در خانه هرکسی می خوابد. بالاخره یک نسلی باید نشان دهد که درصنعت مرگ ومیر هم دستی دارد ما که درهمه چیز اولین و خیلی خوبیم این یک موردهم روش. مسابقه تخریب زمین است دیگر. سرزمینی که برای میلیون ها سال داشت زندگیش را می کرد را نابود می کنیم با ژست های توسعه ای و البته با بوق و کرنا که بیایید ببینید چه آبادآنیی برایتان آورده ایم الآن که هیزمی می خواهیم برای انتخابات های پیش رو.

کُر گهر که حدود 10 سال قبل پر شد از گل و لای و مرد به خاطر فرسایش خاک بالا دست.

گهر بزرگ هم که میعادگاه عاشقان و شماری زیادی از مخربان طبیعت بود و همه ساله سخاوتمندانه بیدهای چند صد ساله اش را دراختیار نااهلانی که جاهلانه بید را هیزم آتش جهلشان می کردند می گذاشت در حال تماشای حماقت عمومی بود با چند استثناء و البته زندگیش را می کرد با مشقت.

ترسیم جاده ای که قرار است از گردنه پنبه کار بگذرد به تنگه تاپاله بیاید و بعد در گهر ختم شود، کار سختی نیست. حتما چند نفری دندان تیزکرده اند تا با ژست خصوصی سازی چند دهنه چلو کبابی و چند مسافرخانه ی بو گندو یا چه فرقی می کندهتل 6 ستاره راه بیندازند.حتما نقشه های ویلاها و قطعات زمین هایی که تفکیک خواهند شد قند دردل زمین خواران آب کرده است.

اگر جاده ای کشیده شود هرگز به گهر باز نخواهم گشت. می خواهم تصاویر هشت باری را که دربهار( اردیبهشت ماه ) تابستان ( مرداد ماه) پاییز ( آبان ماه) ) و زمستان (بهمن ماه ) به گهر رفته ام را به خاطر بسپارم . تصور اینکه یک خودروی لگن یا چه فرق می کند الگانس را در میانه راهی ببینم که قبلا درهرگامم لحظه شماری می کردم تا نگین اشترانکوه را در انتهایش به آغوش بکشم هراس انگیز است. در رویاهایم دریاچه ای یخ زده را می بینم، خرس هایی را می بینم که زالزالک جمع می کنند. پلنگی را می بینم که مغرورانه نگاهم می کند. گرگی را می بینم که هراسان است. جغدی را می بینم که به من نگاه عاقل اندرسفیه می کند.

به قلیل الفهم های کثیر الفتنه ای که اززمره اولئک کالانعام بل هم اضل هستند می اندیشم که صورت احساس را خراش می دهند و ازآه طبیعت نمی ترسند.

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

مملكت داري

امير كبيردرنامه به ناصرالدين شاه مي نويسد:
قربانت بشوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولیم ، خبر رسيد كه شاهزاده موثق الدوله حاكم قم را كه به جرم رشاء و ارتشاء معزول كرده بودم به توصيه ي عمه ي خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده ايد . فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بياورند تا اعليحضرت بدانند كه اداره ي امور مملكت با توصيه ي عمه و خاله نمي شود .
زياده جسارت است
تقي

آبله کوبی و گريه امير


سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند. امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.

-->

گردآوری از ارشام پارسی , مشاهیر ایران و ویکیپدیا

۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه

عشق سرعت


گفتگو با احمد کیارستمی؛ سازنده موزیک ویدئوی عشق سرعت

به نقل از بی بی سی فارسی

نیازی به دانستن نام نیست. احمد کیارستمی واقعا به پدرش عباس کیارستمی، کارگردان سرشناس ایرانی، شباهت دارد. او ساکن شهر سانفرانسیسکو در آمریکا است و اجاره خانه اش را با کار مهندسی کامپیوتر می پردازد. دیوار اتاقش پر از عکس های تن تن است و حتی موس پد و صفحه ساعتش هم تن تن هستند. احمد کیارستمی در سال های ۱۳۷۰ یک شرکت چندرسانه ای در ایران به نام "نگاه" راه انداخت. او در سال ۲۰۰۱ به آمریکا رفت و مدتی فلسفه خواند. او تصمیم گرفته بود که کار سینما نکند تا این که چند ویدئوی یک دقیقه ای که برای کارگاه ۱۰ روزه سینمایی پدرش در مراکش درست کرده بود و موزیک ویدئوی 'عشق سرعت' برای 'کیوسک' او را به وسوسه شغل پدری برگرداند. ادامه مطلب

سیاه و سفید

یکی از بیماری های جامعه ما سیاه و سفید دیدن پدیده هاست. شاید به خاطر تنبلی سعی می کنیم تا پاسخ هایی ساده برای موضوع هایی پیچیده پیداکنیم. یعنی اینکه اگر از یک سامانه ای خوشمان نمی آید، با عینک سیاه همه ی رفتارهای آن را می بینیم، اگر هم خوشمان بیاید با چسباندن مهر تقدس و هزارصفت خوب به آن سامانه هرکسی را که از رفتارهای سیستم مورد وثوق ما انتقاد کند با چوب تکفیر می رانیم. البته این مشکل همه جوامع عقب مانده است ( با عرض معذرت ازهمه کسانی که تصور می کنند ما بهترین، پیشرفته ترین ، با هوش ترین و با حال ترین ملت روی زمین هستیم). البته همه تقصیر هم متوجه مردم نیست. نظام آموزشی، ما را چنین خواسته است. در نظام آموزشی که روش آموزش درآن آموزش ستمدیدگان است معلم حق مطلق است و ما مجبوریم که هر چه معلم گفت را دربست بپذیریم. در موضوعات انشاء به ما یاد می دهند که مجیز گوی نظر معلم ( بخوانید قدرت) باشیم و هر نظری در خارج از چارچوب رایج به پشیزی نمی ارزد و چه بسا سدی خواهد بود برای ادامه تحصیل درمقاطع بعدی آموزش. چنین است که پرسشگری و دیدن پدیده ها از زوایای مختلف نه تنها قاعده نیست که استثناء است . این پارادایم تقویت کننده تنبلی فکری است. دانشجو پرسش نمی کند پاچه خواری می کند، استاد راهنمایی نمی کند ریاست می کند. پدیده ها سیاه و سفید می شوند. کارخوب دیده نمی شود بی اعتمادی گسترش پیدا می کند سرمایه اجتماعی کم می شود وهزینه جامعه بالا می رود.

۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

سیب وحشی ارگانیک


بفرمایید سیب وحشی کوهی

 
UA-1860095-1