‏نمایش پست‌ها با برچسب نکته. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نکته. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

در سردابه های شیطان

مقاله پایین نوشته بزرگمهر شرف الدين است. انتشار يافته به شماره ١٧٧ مجله چلچراغ سال ١٣٨٤

استنلی میلگرم در سال 1963 یک آگهی در روزنامه های امریکا به چاپ رساند و از داوطلبانی که می خواستند قدرت حافظه خود را آزمایش کنند،خواست تا آخر هفته به آزمایشگاه او بیایند.در این آگهی امده بود که این آزمایش بیشتر از یک ساعت وقت انها را نمی گیرد و به هر داوطلب 5 دلار دستمزد داده می شود.روز مقرر نزدیک به صد نفر مقابل آزمایشگاه میلگرم صف کشیدند.دکتر میلگرم نگاهی به جمعیت انبوه انداخت...آدم ها از بیست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رسانده بودند.قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود. بعد دکتر ،آنها را یکی یکی به اتاق آزمایش برد.به آنها گفت که برنامه آزمایش کمی تغییر کرده و آنها می خواهند میزان تاثیر تنبیه بر یادگیری را اندازه گیری کنند.خودش پشت میزی نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهی شوک الکتریکی بنشیند.آن دو از پشت دیوار شیشه ای ،شخص سومی را می دیدند که در اتاق مجاور روی یک صندلی شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهایش را بسته بودند.دکتر از شخص سوم سوال می کرد و هر بار که او اشتباه جواب می داد،از داوطلب (الف) می خواست دکمه شوک را فشار دهد.بعد فریاد های مرد بیچاره اتاق را پر می کرد. دکتر برگه سوال ها را کنار می گذاشت و دستور می داد که شوک دوباره تکرار شود.شرکت کننده (الف) که حسابی از ماجرا خوشش آمده بود،باز دکمه را فشار می داد و بار دیگر فریاد های طرف سوم بلند می کرد.دکتر می دانست که دستگاه شوک خراب است.شرکت کننده (ب) هم که به صندلی بسته شده بود،یک بازیگر حرفه ای بود و وظیفه داشت بعد از فشار هر دکمه،نقش یک انسان شکنجه شده را بازی کند؛فریاد بکشد،گریه کند و ملتمسانه از آنها بخواهد که او را رها کنند.اما هیچ کدام از فریاد های او،داوطلب (الف) را از فشار دکمه ها باز نمی داشت.دکتر دستور می داد و داوطلب با هیجان دکمه را فشار می داد.بعضی وقت ها،داوطلب (الف) خودش وارد عمل می شد،سوال می پرسید،وقتی جواب اشتباه می شنید،ولتاژ را بالا می برد و دکمه را فشار می داد! آزمایش های میلگرم واقعا بی رحمانه بود،اما بی رحمی انسان ها را هم بر ملا می کرد. او با این آزمایش ساده نشان می داد ،انسانها بیشتر از آنکه به حال زیر دستان خود دل بسوزانند،نگران اطاعت از دستورات ما فوق هستند.آدم ها بیشتر از آنکه به وجدان خود فکر کنند،تحت تاثیر موقعیتی قرار می گیرند که در آن قرار گرفته اند. پیش از آزمایش میلگرم،آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد،آیا آنها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟ آزمایش های میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.

سرباز ها اگر چه مجبور به کاری غیر انسانی شده بودند،پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می اندیشیدند.آنها هنگامی که با شلیک گلوله دیگران را از پا در می آوردند و میلیون ها نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند،حتی لحظه ای هم به وجدان خود رجوع نمی کردند.پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد از شنیدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند. دکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان (( خطرات سر سپاري)) نوشت من در آزمایش های خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا اُفتاده ،انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد.جیغ های مرد شکنجه شونده هیچ تاثیری بر وجدان او ندارد.انسان ها دوست دارند وقتی دستوری به آنها داده می شود تا آخر ان را عملی کنند. در همان سالها بود که گروه (پینک فلوید) در البوم دیوار خود سرود:((وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم/معلم هایی بودند که هر طور می توانستند/بچه ها را آزار می دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفی که آنها با وسواس پنهان کرده بودند/اما در شهر همه خوب می دانستند/وقتی معلم ها شب به خانه بر می گردند/زنان چاق و روانی شان/آنها را میان انگشتشان فشار می دهند/تا جانشان در آید.)) شش سال بعد،در اوج جنگ ویتنام،میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال 1963 در آزمایش او شرکت کرده بود.سرباز نوشته بود:((من نمی دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم.اما حالا که در جنگ هستم می فهمم که تنها عده معدودی از آدم ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند،متوجه اشتباهشان می شوند.در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می شود.ما تحت تاثیر دستور ما فوق دست به کارهای می زنیم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد)).

میلگرم مدت ها درباره آزمایشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد. او می گفت :قدرت مطلق،فساد مطلق می آورد.انسان هایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند،طبیعت حیوانی خود را بر ملا می کنند و از آزار دادن دیگران لذت می برند.اما ایا قدرت ذاتا فساد آور است؟





در سال 1971 دکتر زیمباردو در دانشگاه استنفورد آزمایشی انجام داد که بار دیگر جهان را لرزاند.
گويي اين دو دوست كمر بسته بودند تا هويت انسان را لگد مال كنند و به بشريت بفهمانند كه انسانها،انسان نيستند كه گرگ يكديگرند.آزمايش فيليپ زيمباردو كه به (( زندان استنفورد)) مشهور شد آنقدر براي جهان تلخ و تكان دهنده بود كه مي توانيد صدها مقاله پيرامون آن در سايتهاي اينترنتي پيدا كنيد
زیمباردو از طریق یک آگهی در یک روزنامه افراد داوطلب را جمع کرد.به داوطلبان گفته شد که آنها قرار است دو هفته نقش زندانی و زندانبان را بازی کنند و به ازای هر روز 15 دلار خواهند گرفت.پنجره های آزمایشگاه دانشگاه استنفورد را پوشاندند و آنجا را تبدیل به زندان کردند.داوطلبان هر کدام در نقش خود (زندانبان و یا زندانی) وارد آزمایشگاه زندان شدند.دوربین های مدار بسته،مستقیما رفتار آنها را برای گروه آزمایش کننده پخش می کرد.بعد گذشت چند روز خشونت آنچنان بالا گرفت که کنترل داوطلبان از دست خارج شد و دکتر زیمباردو ازمایش را نیمه کاره پایان داد.
واقعا عجیب بود.زیمباردو و گروه او از میان هفتاد نفر داوطلبی که به دانشگاه آمده بودند،24 نفری را انتخاب کرده بود که از نظر روانی سالم تر به نظر می رسیدند.اما همه آنها در روزهای پایانی رفتاری کاملا سادیستی از خود نشان می دادند.زندانبان ها حتی رفتن به دستشویی را هم موکول به اجازه کرده بودند و به هیچ کس اجازه نمی دادند که به دستشویی برود.بعد زندانی ها را به دستشویی بردند و آنها را مجبور کردند که با دستهای خالی توالت ها را تمیز کنند!بعضی را مجبور کردند بدون لباس روی زمین سفت بخوابند!!در پایان ،کار به شکنجه های جسمی و جنسی هم کشیده شد

زیمباردو کاملا اتفاقی (با انداختن سکه) افراد را به دو گزوه زندانیان و نگهبانان تقسیم کرده بود،اما بعد از آزمایش زندانی ها آنقدر ترسیده بودند که فکر می کردند زندانبان ها به خاطر جثه بزرگترشان انتخاب شده اند..حقیقت این بود که هیکل زندانیان و زندانبان ها با یکدیگر زیاد تفاوت نداشت.آنچه باعث شده بود زندانیان اینقدر احساس حقارت کنند لباس آنها بود.زندانبان ها یونیفرم های تمیز و اتو کشیده به تن داشتند،در صورتی که لباس زندانیان کرباس بود،آنها حتی لباس زیر هم نداشتند.نگهبان ها باتوم های چوبی نیز داشتند و مهم تر اینکه عینک های آفتابی که با زندانی ها چشم در چشم نشوند.


روز قبل از آزمایش،زندانبان ها را در یک سالن جمع کردند.به آنها هیچ دستورالعمل خاصی داده نشد.جز اینکه حق ندارند از خشونت جسمانی استفاده کنند.(( شما مسئول کنترل و اداره زندان هستید.به هر شیوه که می خواهید))
اما تنها بعد از گذشت چند روز زندانبان ها چنان خشن شده بودند که زیمباردو هم از آنها می ترسید.زندانبان ها بر عکس زندانی ها می توانستند در ساعات خاصی به مرخصی و خانه بروند
آنها انقدر از این این قدرت سادیستی خوششان آمده بود که در ساعت های اضافه کاری هم آنجا می ماندند بدون اینکه توقع افزایش حقوق داشته باشند
.
زندانی ها دمپایی پلاستیکی به پا داشتند و به جای اسم با شماره آنها را صدا می زدند.یک زنجیر هم به دور پای آنها بسته بودند تا مدام به آنها یاد آوری کنند که زندانی هستند،نه موجودات آزمایشی.برای اینکه موقعیت طبیعی تر جلوه کند پیش از آزمایش به زندانیان گفته شد که در خانه بمانند و منتظر تماس آنها باشند.بعد پلیس ها را به در خانه آنها فرستادند تا آنها را به جرم حمل اسلحه دستگیر کنند.پلیس ها هنگام دستگیری حقوقشان را به آنها متذکر شدند.در اداره پلیس از آنها انگشت نگاری شد و بعد با ماشین حمل زندانی به ((آزمایشگاه زندان)) منتقل شدند.
رفتار زندانبان ها آنقدر بد بود که روز دوم شورشی در زندان آغاز شد.نگهبانان با مهارت ((و البته با خشونت)) شورش را مهار کردند.بعد زندانیان را به دو گروه تقسیم کردند.بعضی ها را سلول خوب اسکان دادند و بقیه را در سلول های بد.به این ترتیب آنها در بین زندانیان این تصور را به وجود آوردند که بین آنها خبر چین وجود دارد..این شیوه به قدری موثر بود که دیگر شورش کلانی در زندان صورت نگرفت.جالب تر از همه اینکه در همان زمان این شیوه عینا در زندان های آمریکا صورت میگرفت



.آیا ریشه های خشونت طلبی انسان ها در اعماق وجودشان،ریشه ها و سر چشمه های مشترکی دارد؟
زیمباردو خودش شخصا اعتراف کرد که آنقدر جذب آزمایش شده بود که از روز سوم خودش هم به عنوان رئیس زندان وارد عمل شد.روز چهارم خبر رسید که زندانی ها نقشه فرار دارند.زندانبانها تصمیم گرفتند که زندانیان را به یک زندان متروک که دیگر پلیس از ان استفاده نمی کرد ،منتقل کنند.خوشبختانه پلیس به انها اجازه استفاده نداد.((به خاطر مسائل بیمه)). و این عصبانیت زندانبان ها را بر انگیخت.در روز های بعد سختگیری به اوج خود رسید.آنها زندانیان را مجبور می کردند ساعتها شنا بروند و یا برایشان آواز بخوانند.آنها را برهنه می کردند و به تحقیرشان می پرداختند.بعد برای شکنجه،غذای آنها را به حداقل رساندند.



شب ها وقتی گمان میشد دوربین ها خاموش است و گروه آزمایش کننده دانشگاه را ترک می کردند،رفتار های سادیستی زندانبان ها به اوج می رسید.گروه آزمایش با دیدن صحنه های خشونت در نیمه شب به راستی شوکه شدند.بسیاری از شرکت کننده ها تا مدت ها از فشار روانی رنج می بردند.آزمایش در روز ششم تمام شده اعلام کردند.تقریبا تمام زندانبان ها از پایان زود هنگام آزمایش ناراحت بودند.
تجربه زندان استنفورد در رسانه ها بازتاب گسترده ای داشت.این آزمایش(( به پيروي از آزمايش ميلگرم)) به آدم ها فهماند خیلی هم به مهربانی هم امید نبندند.شهروندان بی آزارند چون دست و پایشان بسته است.کافی است کمی به آنها مجال بدهی تا وحشیانگی درون خود را آشکار کنند.


دو زندانی استنفورد در روز های اول آنچنان تحت فشار عصبی قرار گرفتند که زیمباردو بلافاصله آنها را با دو نفر دیگر جایگزین کرد.یکی از زندانی ها خود زنی کرد.یکی از شدت ترس لال شده بود ((البته معلوم شد او خودش را به مریضی زده تا از آن زندان لعنتی خلاص شود.زیمباردو او را معالجه کرد و به زندان بر گرداند.))زندانی شماره 416 آنقدر از رفتار زندانبان ها آزرده بود که دست به اعتصاب غذا زد.او را به سلول انفرادی انداختند.بعد زندانبان ها به زندانیان گفتند اگر می خواهند زندانی شماره 416 از انفرادی آزاد شود باید همه پتو های خود را تحویل دهند.زندانیان ترجیح دادند همه پتوهای خودشان را داشته باشند و زندانی شماره 416 تا صبح از سرما بلرزد.زیمباردو از این رفتار آنقدر شوکه شده بود که شخصا وارد عمل شد و به زندانبانها گفتند زندانی انفرادی را آزاد کنند.
بعد زیمباردو به زندانیان گفت که اگر تمام در آمد خود را((روزی 15دلار))به زندانبان ها ببخشند،همان روز آزاد می شوند.بیشترشان بلافاصله قبول کردند..زیمباردو نوار های زندان را برای پنجاه نفر از دوستانش نمايش داد.تنها يك نفر از آنان – يك زن – گفت كه اين آزمايش غير اخلاقي بوده است.٤٩ نفر ديگر يا خنديدند و يا آرزو داشتند كاش جاي زندان بانها بودند

دو ماه بعد از آزمایش،مجری برنامه تلویزیونی توانست زندانی شماره 416 ((که بیش از دیگران مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود) و خشن ترین زندانبان(که خود را جان وین می نامید) روبروی هم قرار دهد.آنها گفتند رفتارشان آن طور بوده چون فکر می کردند از آنها چنین انتظاری می رود و قرار است کلیشه زندانیان و زندانبانها را در سینما بازی کنند.با این حال هر دو اعتراف کردند ماجرا در ابتدا با بازی کردن شروع شده و بعد این نقش انقدر درونی شده که کنترل از دستشان خارج شده است.پس از آن اریک فروم نقد تندی بر آزمایش زندان استنفورد نوشت.او گفت نتیجه ای که زیمباردو از این آزمایش بسیار ساده انگارانه بوده است و نتایج حاصل از این زندان آزمایشگاهی را نمی توان به جامعه واقعی تعمیم داد.زیمباردو به این انتقاد ها جوابی نداد،چرا که شانس با او یار بود.چند ماه بعد از پایان آزمایش او،رسوایی های زندان های سن کوئنتین و اتیکا در آمریکا بر ملا شد.

زندانیان اتیکا در سال 1971 شورشی عظیم به راه انداختند.آنها خواستار امکانات رفاهی،حمام و امکان ادامه تحصیل بودند.شورش با حمله پلیس و کشته شدن 40 نفر پایان یافت.رسانه ها نوشتند زندانی ها در هنگام حمله گلوی گروگانها را بریده اند.اما بعد خبر رسید بیشتر گروگانها با گلوله های پلیس از پای در آمده اند.تجربه زندان اتیکا نتایج آزمایش زیمباردو را به کلی تایید کرد

آدمها وقتی اجازه بیابند هر کاری را که بخواهند انجام می دهند.یک افسر پلیس وقتی به این مقام می رسد،مکن است به راحتی سو استفاده از دیگران را آغاز کند.در واقع موقعیت است که رفتار آدمها را شکل می دهد و نه باورهای شخصی آنها..***

***و شاید به همین دلیل است که می گویند قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.


۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

فیلم کوی دانشگاه تهران، یک حقیقت ناخوشایند

فیلم کوی دانشگاه تهران را دیدم.
منتظرعذرخواهی مقامات هستم. منتظراستعفای مقامات هستم. منتظرتکذیب مقامات هستم. منتظرمسخره گرفتن و بی اهمیت دانستن فیلم هستم. منتظرصغری کبری چیدن برای لاپوشانی این حقیقت ناخوشایند هستم. منتظرفوران چرک هستم. منتظرصدایی درخانه ملت هستم. منتظردادگاه عدل اسلامی هستم. منتظر عدالت هستم. منتظر کلام مقدس هستم. منتظر مرهم هستم. منتظرجراحان چیره دست غده ها ی چرکی هستم. منتظرحاکمان با مرام هستم. منتظر منتظر هستم. منتظر فیلم های بیشتری هستم.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

موفقیت بدون زحمت

چندی است که با تعدادی از جوانان فامیل در تماس هستم و در مورد مسایل مختلف به ویژه کسب و کار گفتگو می کنیم. این دوستان جوان به طور عمده در داخل کشور زندگی می کنند. نکته عجیبی که در میان همه ی این دوستان توجه ام را جلب کرده تصور غیر واقعی این عزیزان از کسب و کار و موفقیت است. به طور اصولی این جوانان که در دهه سوم زندگیشان هستند به دنبال راحت ترین کم دردسر ترین و میان بر ترین راه برای موفقیت اقتصادی و حتی علمی دانشگاهی هستند. در حالی که تجربه نگارنده این سطور که شانس گفتگو ودیدار بسیاری از موفق ترین آدم ها در جامعه ایرانی و سایر جوامع را داشته چیز دیگری است. به طور اساسی خیال می کنم که برای موفقیت شانس و تصادف و غیره استثنا است و تنها راه موفقیت سخت کوشی، تلاش، خوب کار کردن، کار با هدف انجام دادن و دانایی در موضوع مورد کار است. با تنبلی، خیال پردازی، تا لنگ ظهر خوابیدن، حسادت، خودبزرگ بینی مردمان موفق نمی شوند که کاری کارستان کنند و گره ای از مشکلات باز کنند. کم فروشی، از کار زدن و گند کاری ممکن است که در کوتاه مدت جواب دهد و لی به خصوص در زمانه عصر اطلاعات که خورشید به سرعت از پشت ابرها خارج می شود تنها با انجام دادن درست کارها و تلاش خستگی ناپذیر می شود در عرصه های علمی یا اقتصادی به معنای واقعی موفق شد. البته در این محاسبه حساب رانت خواران را جدا در نظر گرفته ایم پر واضح است که ممکن است آدمهایی بی لیاقت به سبب رانت های حکومتی در جوامع مختلف ثروت اندوزی کنند و آدمهایی موفق به نظر برسند روی سخن من با مردمانی است که بدون دغل کاری می خواهند موفق شوند. تنها راه موفقیت کار و ارایه کار نیکو وانکشاف اقتدار از حوزه های دانایی همراه با تلاش خستگی ناپذیز است.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

قهرمان فعالیت های بشر دوستانه سال به انتخاب سی ان ان



همین الان برنامه قهرمانان سالانه سی ان ان در حال اجرا ست. در این برنامه همه سالانه قهرمانانی که برای بهبود زندگی بشر کار کرده اند توسط مردم کاندیدا می شوند و در نهایت تعدادی از این مردم در برنامه سی ان ان به عنوان قهرمانان انتخاب می شوند و به دنیا معرفی می گردند. بسیار خوشحالم که این برنامه را دیدم ودرنهایت جوانی ازفیلیپین به عنوان قهرمان سال انتخاب شد. کاری که این جوان می کند این است که در یک محله فقیر نشین مدارس سیار درست کرده و به کودکان خیابانی سواد یاد می دهد که حقیقتا کار ارزشمندی است. البته شاید ندانید ولی سال هاست که تعدادی از جوانان کم ادعا در ممکلت خودمان این کار را با تشکیل انجمنی به اسم انجمن کودکان کار انجام داده اند و صدها کودک کار یا کودکانی که درخیابان های پایتخت کار می کنند را تحت پوشش آموزش قرار داده اند شوربختانه آنکه سال گذشته خبردار شدیم که دفتر این انجمن توسط دولت تعطیل شده و گویا فعالیت های انجمن به حال تعلیق درآمده باشد به هر حال اگر داور سی ان ان بودم انجمن کودکان کارایران را به عنوان قهرمان فعالیت های بشر دوستانه معرفی می کردم.

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

عقل کل

بعضی آدم ها خودشان را عقل کل فرض می کنند. این عقل کل فرض کردن خودت بد دردی است. فکر می کنی که تو دانای مطلقی و نه تنها حال که آینده را هم می بینی. خودت را خیلی قبول داری. کار دیگران به چشمت کوچک می آید. فکر می کنی که اگر ده دقیقه روی موضوعی کار کردی به اندازه ده ساعت کسان دیگر است. تقصیر هم نداری دور و برت را که نگاه می کنی تا افق چیزی نمی بینی برهوت است همه جا و تو خودت هستی و خودت و خوب ممکن است که خودت را عقل کل هم فرض کنی. در میان جامعه ایرانی عقل کل زیاد دیده ام. آدم هایی که خودشان را میزان فرض می کنند و کسان دیگر را با میزان خودشان می سنجند. به راحتی به دیگران تهمت می زنند بهتان می بندند و قیافه حق به جانب هم می گیرند. همین

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

دوستان مراکشی من


به تازگی با چند شهروند مراکشی آشنا شده ام ودریک محیط کاری به نوعی همکارشان هستم. این مراکشی ها مسلمانند. تا کنون ایرانی ندیده اند و برایشان جالب است که با هم از هر دری سخنی بگوییم. در اعیاد اسلامی به شدت خوشحالند. ماه رمضان، پارتی تایمشان بود افطاری را با هم می خوردند غذاهایشان را قسمت می کردند و لذت می بردند. مدتی است که نگاهشان می کنم. خدایشان خیلی خدای مهربانی است. تا حالا ندیده ام که خدایشان مشوق دروغ گفتنشان باشد. خدای این مراکشی ها محرک فحاشی نیست. وقتی راه می روند سایه خدایشان را حس می کنند سرکشی نمی کنند، گردن کشی نمی کنند، گزافه نمی گویند، دروغ نمی گویند، چاپلوسی نمی کنند، اهل دغل بازی احمقانه نیستند. کارشان را درست و کامل انجام می دهند. روزی 5 بار نماز می خوانند. فکر نمی کنند که بهترین موجودات روی زمینند. افتاده هستند و با وقار. گاهی به خدایشان حسودی می کنم. خدای آنها کجا و خدای ما کجا. دلم خدای مهربان می خواهد . خدای خیلی بزرگ. خدایی که می شنود و می بیند. خدایی که اهل رفاقت است. با مرام است. از دروغگویی بیزار است از حماقت بیزار است سایه اش بزرگ است و بندگانش برابرند. خدایی که نفرت نمی پراکند. خدایی که عصبانی نیست. خدایی که گرگ ومیش و شیر و آهو را با هم دوست دارد. دلم خدای مهربان می خواهد.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

اول نادیده ات می گیرند

اول نادیده ات می گیرند، بعد مسخره ا ت می کنند، سپس باتو مبارزه می کنند، اما درنهایت پیروزی با توست.

مهاتما گاندی

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

شفیعی کدکنی هم از ایران رفت

استاد شفیعی کدکنی برای تدریس در دانشگاه پرینستون راهی آمریکا شد.


به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را

محمد رضا شفیعی کدکنی

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

حالم به هم خورد

امروز خبرگزاری ها گزارش دادند که به مدت یک ماه یک جنازه در مخزن آب آشامیدنی پونک بوده است. یعنی به مدت یک ماه به دلیل سوء مدیریت نگهبانان آب،‌ مردم آب مرده خورده اند. در همه جای دنیا حراست از منابع آب آشامیدنی یکی از وظایف تعریف شده ی حکومت هاست. به ویژه در دوران تهدیدهای تروریستی مخازن آب به عنوان منابع استراتژیک به شدت پاسداری می شوند. در تهران با این همه آژان رنگارنگ یافتن جنازه در مخزن آب باعث خجالت است. فکر می کنم آب از آب تکان نخواهد خورد و مسوولین مربوطه از مردم انتظار داشته باشند همینکه در آب سیانور نبوده مراتب تشکر خود را روانه کنند. .

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

دخترانمان را به چه کسانی ندهیم؟


با یک نگاه اجمالی وسریع به خانواده ها و دوستان و آشنایانی که از خشونت خانوادگی رنج می برند و خیلی ساده مرد خانواده به خودش اجازه می دهد که همسر وفرزندانش را ضرب وشتم کند به یک فرمول رسیده ام.


ملت، دخترانتان را به کسانی که :

پرپرچه ها را نمی شناسند ندهید. به کسانی که رویا ندارند ندهید. به کسانی که کتاب نمی خوانند ندهید. به کسانی که شعر نمی دانند ندهید. به کسانی که از طبیعت لذت نمی برند دختر ندهید. دخترانتان را به خانه کسانی که خودشان را عقل کل می دانند نفرستید. قبل از آنکه از داماد بپرسید چقدر درآمد دارد ببینید چه کتاب هایی خوانده است. از چه فیلمی حظ می کند. و با چه شاعری دم خور است. فصل مشترک همه ی کسانی که همسرانشان را و فرزندانشان را به ویژه دخترانشان را ضرب وشتم می کنند را بی سوادی فرهنگی یافته ام. کتاب نخوانی که بیماری مشترک ماست با همزاد خود تنبلی مزمن مردانه بلای جان دختران سرزمین ما شده است که حتی در محیط خانه هم احساس امنیت نمی کنند. ملت دخترانتان را به کسانی که کتاب نمی خوانند ندهید.

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

غرور ايراني بودن


از اين که ايراني‌ها دنيا را به نام دين يا به نام آزادي به آتش و خون نکشيده‌اند، از اين که مردم سرزمين‌هاي فتح شده را قتل عام نکرده‌اند و دشمنان خود را گروه‌گروه به اسارت نبرده‌اند، از اين که در روزگار قديم يوناني‌هاي مطرود را پناه داده‌اند؛ ارامنه را در داخل خانه‌ي خويش پذيرفته‌اند؛ جهودان و پيغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده‌اند؛‌ از اين که در قرن‌هاي گذشته جنگ صليبي بر ضد دنيا راه نينداخته‌اند و محکمه‌ي تفتيش عقايد درست نکرده‌اند؛ ازين که ماجراي سن بارتلمي نداشته‌اند و با گيوتين سرهاي مخالفان را درو نکرده‌اند؛ ازين که جنگ گلادياتورها و بازي‌هاي خونين با گاو خشم‌آگين را وسيله‌ي تفريح نشمرده‌اند؛ ازين که سرخ‌پوست‌ها را ريشه‌کن نکرده‌اند و بوئرها را به نابودي نکشانيده‌اند؛ ازين که براي آزار مخالفان ماشين‌هاي شيطاني شکنجه اختراع نکرده‌اند و اگر هم بعضي عقوبت‌هاي هولناک در بين مجازات‌هاي عهد ساسانيان بوده است آن را همواره به چشم يک پديده‌ي اهريمني نگريسته‌‌اند و ازين که روي هم رفته ايراني‌ها به اندازه‌ي ساير اقوام کهنسال دنيا نقطه‌ي ضعف اخلاقي نشان نداده‌اند احساس آرامش و غرور مي‌کنم


دکتر عبدالحسين زرّين‌کوب



منبع خبرگزاری مستقل محیط زیست ایران
.

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

رستم وسهراب

بیشتر شب ها برای دخترم قصه تعریف می کنم. امشب قصه رستم و سهراب را برای دخترم تعریف کردم . البته برای اینکه خوب گوش دهد ناچارم با اجازه حکیم طوس مطالبی را به داستان ها اضافه کنم. ما یک لاک پشت داریم به نام فردی . دخترم گفت درصورتی داستان را گوش می دهم که فردی هم در داستان باشد. گفتم اینکه کاری ندارد. خلاصه فردی را بردیم در زابلستان در منزل رستم. گفتم چون آن موقع ها آکواریم نبوده ناچاریم فردی را ببریم درحیاط .خوشبختانه هوای زابلستان گرم است و فردی هم لاک پشت مناطق زیر حاره ای است بنابراین کافی است که یک برکه کوچک درباغ منزل رستم خلق کنیم وفردی را درآن بنشانیم. برای اینکه به فردی توجه شود رخش را هم رفیقش کردم. گفتم که برکه ماهی دارد . خودش هم اکوسیستم کاملی است بنابراین ازاینکه برکه فیلتر تصفیه ندارد اشکالی بر قصه ی ما وارد نشد. رستم را به سمنگان بردم. همینطور که درشهر سمنگان بودم به یاد کودکی خودم افتادم زمانی که درخیابان سمنگان تهران در نارمک کوچه 116 بزرگ می شدم. خلاصه سهراب به دنیا آمد رستم را دوباره به زابلستان آوردم . همین جاها بودم که دخترم بقیه داستان را گفت. گفتم قبلا که نشنیده ای از کجا می دانی گفت در اساطیریونان چنین داستانی وجود دارد ولی کشورهایشان ایران و توران نیست. حالا باید بروم قدری به اساطیریونان نگاه کنم ببینم داستان آن ها چیست. از هراکلس و رود سیاه استوکس و زئوس ودیگران چیزهای می دانم ولی قبلا به داستان مشابه رستم وسهراب برنخورده بود. خلاصه به جنگ رستم و سهراب رسیدیم. درنهایت سهراب زخم خورد شروع کردم به خواندن ابیات سهراب :


کنون گر تودرآب ماهی شوی
ویا چون شب اندرسیاهی شوی
اگر چون ستاره شوی برسپهر
ببری به روی زمین پاک مهر
هم از تو پدر گیردم کین من
چو بیند که خشت است بالین من
ازآن نامداران و گردن کشان
کسی هم برد نزد رستم نشان

در اینجاها بودم که دخترم گفت این که شبیه آرش است گفتم یک جورایی شبیه است.
داستان را رساندم تا نوش دارو و دیر دارودادن کیکاووس. دخترم می گفت چرا نوشدارو را دیر داد گفتم فکر می کرد چون سهراب از توران آمده دشمن است ونباید زنده بماند.
به دخترم گفتم تراژدی بود گفت ولی واقعی نبود گفتم می دانم افسانه است کار حکیم طوس است .

به فردوسی فکر می کنم راستی با چه شیوه ای فیش برداری کرده . اول عناوین را نوشته بعد قصه ها را به هم دوخته یا یکی یکی نوشته و در شاهنامه درهم تنیده . خیلی کار بزرگی است. چرا دیگر فردوسی نداریم. شاید داریم ولی نمی شناسیمشان. دراین خیالات غوطه ورم که دخترم درخواب است. هوا گرم است خیال ندارم کنده ای در کوره افسرده جان بگذارم. چایم را داغ می کنم . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

شاخص خبر به مرگ در مورد آنفلوانزای خوکی



در طول دو هفته گذشته درحالی که آنفلوانزای خوکی درصدر اخبار جهان قرارگرفته است به گزارش سازمان بهداشت جهانی درمجموع 31 نفر درسراسرجهان در اثر ابتلا به این بیماری از دنیا رفته اند. و این درحالی است که به گزارش سازمان بهداشت جهانی درهمین مدت بیش از 60000 نفردراثر ابتلا به بیماری سل از دنیا رفته اند. در همین مدت موتورجستجو گرگوگل در گوگل نیوز 250 هزار خبر را شناسایی می کند و این درحالی است که حدود 6000 خبر در رابطه با سل مخابره شده است. هانس روزلینگ از استادان بهداشت بین المللی در دانشگاه کارولینسای سوئد با مقایسه این آمار یک شاخص جدید تعریف کرده به اسم شاخص خبر به مرگ . این شاخص برای آنفلوانزای خوکی در دو هفته گذشته 8176 و برای سل 0.1 بوده است این شاخص نشان می دهد که در مورد آنفلوانزای خوکی بیش از حد اطلاع رسانی شده است و درخصوص بیماری سل کمتر ازحد انتظار. .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

آفت سرزمین


دوستی می گفت فکری دارم . در اندیشه انجام یک برنامه کاربردی هستم. باید به اداره ای مراجعه کنم. اداره ی مربوطه می تواند مرا به بخش دیگری معرفی کند. فکر می کنم اصلا وظیفه اش است که شهروندانی همچون من را راهنمایی کند تا بتوانند کارشان را انجام دهند . تازه کاری که انجام خواهم داد عام المنفعه است. سودش به همه می رسد. سودی که به من می رساند از جنس تجربه است. نه تنها امکان مالی برایم ایجاد نمی کند که شاید مجبور شوم بسیاری از هزینه ها را از سبد خانواده ام تامین کنم.

به اداره مراجعه می کنم. مسوول مربوطه را برای نخستین بار می بینم. در حد چند جمله تعارف وار رد و بدل می کنیم. نخستین کلمه جدیی که می پراند همچون آواری برسرم خراب می شود. می گوید خوب چی گیرمن می آید. تعجبم را که می بیند بیش از من تعجب می کند. حالم گرفته می شود. رویایم را سیاه می کند.

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

زمین نفس زده


هفته گذشته خیلی برف بارید و مدارس تعطیل شدند. امروز به طور ناگهانی هوا گرم شد. یادم می آید مادر بزرگم می گفت زمین نفس زده. وقتی زمین نفس می کشد هیچ کس جلودارش نیست . حتی ننه سرما هم باید بساطش را جمع کند. اینجا زمین نفس زده. برف ها تند تند آب می شوند مثل تصاویر کارتون های والت دیزنی است وقتی که نوید آمدن بهار را می دهد با آب شدن قندیل های یخی.
به دخترم که بی صبرانه منتظر نوروز است با اطمینان گفتم زمین نفس زده . اگر برف هم دوباره ببارد روی زمین نمی ماند. این را قدیمی ها می دانند این بخشی از دانش بومی ماست . ما مردم کوهستان طی قرون و اعصار یاد گرفته ایم که نفس زدن زمین یعنی چه .
به راحتی می شود حس کرد که نرم نرمک می رسد اینک بهار

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

نور ثنگرابی

یکی از دوستان اهل مطالعه اخیرا به کتابفروشی رفته بود. این دوست ما با آثار جین آستین آشنایی دارد و بسیاری از کتابهای این نویسنده را به زبان انگلیسی خوانده است. خلاصه در کتاب فروشی کتابی می بیند ترجمه ای فارسی از جین آستین با عنوان نور ثنگرابی . تعجب می کند که چطور این کتاب را قبلا ندیده است . از کتابفروش می پرسد آقا این نور ثنگرابی یعنی چه ؟ کتابفروش هم از این نور می گوید که محلی است به نام ثنگراب که نوری دارد و از مزایای نور می گوید و محل. دوست ما هم انگشت به دهان شروع به تورق کتاب می کند و در صفحه نخست با عنوان اصلی کتاب را روبرو می شود. Northanger Abby چون th بعضی وقت ها صدای ث می دهد مترجم هم Northanger Abby را نورثنگرابی ترجمه کرده است.

 
UA-1860095-1