‏نمایش پست‌ها با برچسب اعتراض. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اعتراض. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

شیرو گوشت ارگانیک


شیر و گوشت ارگانیک، بدون شرح

۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

امان از دست غضنفرها



آقا مارادونا را ول کن غضنفرو بچسب. سال هاست یعنی چند سالی است که اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخته و موضوع رژیم حقوقی دریای مازندران در دستور کار دیپلمات های ایرانی است. و تلاش می شود با توجه به معاهدات قبلی و سهم 50 50 ایران شوروی از استفاده از دریا و چانه زنی حداقل یک سهم 20 درصدی با گرفتن امتیازاتی از کشورهای حاشیه به نتیجه رسانده شود. حالا دراین گیر ودار ارشدترین دیپلمات ایرانی سهم ایران را 11.3 درصد معرفی می کند. حتما اشتباهی شده و الا بعید است که ....

زبان بریده به کنجی نشسته صمُِ و بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

به بهانه راه اندازی سیرک حیوانات توسط سازمان محیط زیست در پارک پردیسان

مطلبی که در ادامه می آید بروشور یکی از گروههای طرفدار محیط زیست است که برای جلوگیری از برگزاری سیرک های حیوانات تلاش می کند. نگاهی به این بروشور بیاندازید و بعد مقایسه کنید این پیام را با کار غیر مسئولانه ای که متولیان دولتی محیط زیست درایران انجام خواهند داد.به راستی ما را چه می شود .به قول شاعر سنگ قبر شکسته امان: هی یاوه یاوه خلایق مستید ومنگ؟ .






Wild animals used in circuses are routinely subjected to months on the road
confined in small,

barren cages. These animals often live in filthy and dilapidated enclosures or
are chained in one position for the majority of the day with no chance to move,
let alone express their full range of natural behaviours or to socialize with
other members of their species.

Eliminating animal exploitation in circuses simply means the increased use of
human performers, not an end to the tradition of circuses.





What You Can Do:





Don't visit animal circuses (unless you are protesting against them).

Contact your local council to find out if it allows animal circuses on its land.
If it does, write a letter asking them to ban animal circuses in your area.

Write a letter to the editor of your local paper, or speak on talk-back radio
about the cruelties involved in animal circuses and why they should be banned.



If there is a circus coming to town...



Tell all your friends and family why you don't agree with animal circuses, and
get as many people aware of the issues as possible—ask them for their support
with a circus protest.

Try and obtain some give-away tickets (allowing you to attend the first
performance), so you can tell the press about what you've seen, and also so the
circus can't say you don't know what you're talking about.



Write a press release with your protest date, place and time (remember to start
the protest well before the performance time), and send out to all local press,
TV and radio.

Spread the word about your protest on relevant blogs and websites, as well as
printing flyers to put in your local shops and on message boards, and ask all of
your friends and family to attend.

Make placards and banners to attract attention, and try to hire animal costumes!

Contact the local police to let them know of your protest (which helps diffuse
potential problems).



On the day of the protest, contact the press by phone, and make sure
photographers have been booked and that a journalist will be present. Also take
a camera with you so you have a record of the protest, and can put the photos
online!

۱۳۸۶ آبان ۳, پنجشنبه

برای خانوم دکتر جوان

خانم دکتری که دانش آموخته دانشگاه تهران است برای گذراندن دوران طرح به استان همدان می رود. ظاهرا با دوست جوانی در پارک دستگير می شوند. دستگير کنندگان مأموران امر به معروف و نهی از منکر بوده اند. بعداز ۴۸ ساعت جنازه خانوم دکتر تحويل خانواده اش می شود. می گويند در زمان بازداشت خود را حلق آويز کرده است. نمی دانم جامعه پزشکی چه واکنشی نشان داده اند. راستی سيستم قضايی چه پاسخی دارد برای مرگ دکتر جوان؟ جامعه چه می گويد؟ آيا هيچ مقام مسئولی مسئوليت اين افتضاح را به عهده می گيرد؟ کافی است فقط برای يک لحظه خودتان را به جای خانواده پزشک جوان بگذاريد . تا برای يک عمر شيون کنيد.دکتر جوانی که به جرم جوانی با زندگی وداع می گويد.

۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

بالاخره نوبت به دریاچه گهر رسید


تخریب سرزمین در ایران دیرو زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. از قدیم گفته اند این شتری است که در خانه هرکسی می خوابد. بالاخره یک نسلی باید نشان دهد که درصنعت مرگ ومیر هم دستی دارد ما که درهمه چیز اولین و خیلی خوبیم این یک موردهم روش. مسابقه تخریب زمین است دیگر. سرزمینی که برای میلیون ها سال داشت زندگیش را می کرد را نابود می کنیم با ژست های توسعه ای و البته با بوق و کرنا که بیایید ببینید چه آبادآنیی برایتان آورده ایم الآن که هیزمی می خواهیم برای انتخابات های پیش رو.

کُر گهر که حدود 10 سال قبل پر شد از گل و لای و مرد به خاطر فرسایش خاک بالا دست.

گهر بزرگ هم که میعادگاه عاشقان و شماری زیادی از مخربان طبیعت بود و همه ساله سخاوتمندانه بیدهای چند صد ساله اش را دراختیار نااهلانی که جاهلانه بید را هیزم آتش جهلشان می کردند می گذاشت در حال تماشای حماقت عمومی بود با چند استثناء و البته زندگیش را می کرد با مشقت.

ترسیم جاده ای که قرار است از گردنه پنبه کار بگذرد به تنگه تاپاله بیاید و بعد در گهر ختم شود، کار سختی نیست. حتما چند نفری دندان تیزکرده اند تا با ژست خصوصی سازی چند دهنه چلو کبابی و چند مسافرخانه ی بو گندو یا چه فرقی می کندهتل 6 ستاره راه بیندازند.حتما نقشه های ویلاها و قطعات زمین هایی که تفکیک خواهند شد قند دردل زمین خواران آب کرده است.

اگر جاده ای کشیده شود هرگز به گهر باز نخواهم گشت. می خواهم تصاویر هشت باری را که دربهار( اردیبهشت ماه ) تابستان ( مرداد ماه) پاییز ( آبان ماه) ) و زمستان (بهمن ماه ) به گهر رفته ام را به خاطر بسپارم . تصور اینکه یک خودروی لگن یا چه فرق می کند الگانس را در میانه راهی ببینم که قبلا درهرگامم لحظه شماری می کردم تا نگین اشترانکوه را در انتهایش به آغوش بکشم هراس انگیز است. در رویاهایم دریاچه ای یخ زده را می بینم، خرس هایی را می بینم که زالزالک جمع می کنند. پلنگی را می بینم که مغرورانه نگاهم می کند. گرگی را می بینم که هراسان است. جغدی را می بینم که به من نگاه عاقل اندرسفیه می کند.

به قلیل الفهم های کثیر الفتنه ای که اززمره اولئک کالانعام بل هم اضل هستند می اندیشم که صورت احساس را خراش می دهند و ازآه طبیعت نمی ترسند.

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

در سوگ طبیعت سرزمین

ضلع شمالی بزرگراه حکیم از شرق به غرب ، بین بزرگراه شیخ فضل ا.. و یادگار امام ، پارک طبیعت پردیسان

۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

اعتراض های بی فایده در تارنماهای سبز




بدون شک وبلاگستان و نوشتن آسان درفضای مجازی، امکان ویژه ای است که درهزاره سوم یافته ایم . ما می توانیم بدون واسطه برای خودمان یک گروه اجتماعی هم دغدغه پیدا کنیم و چه بسا به واسطه ی افزایش اعتماد به نفس حاصل از تعلق به یک گروه اجتماعی مدرن، تأثیرمثبتی برزندگیمان درفضای واقعی بینیم. همچنین همانطور که قبلا نوشته ام این امکان به جامعه ایرانی کمک می کند تا تجربه بیشتری را در کهکشان گوتنبرگی کسب کند.

از سوی دیگراگر موضوعی همچون موضوع محیط زیست دست مایه نویسنده ایرانی شود و تأکید نویسنده تنها به رویدادهای امروزتخریب سرزمین معطوف شود با توجه به شتاب تخریب و درغیاب نهادهای مردم نهاد که درروی زمین موضوعات را درفضای واقعی دنبال می کنند، موضوعی به شدت کسالت آورخواهد شد. درغیاب قرینه هایی زمینی که امید ببخشند به مخاطب دلمشغول محیط زیستی، با مجموعه ای ازنویسندگان عصبانی و خوانندگان سردرد گرفته روبرو خواهیم شد که نه تنها احساس اعتماد به نفسی نمی کنند بلکه با احساس قربانی بودن و قربانی شدن رفته رفته به وادی جنون و نا امیدی مطلق می غلطند.

فکر می کنم باید طرحی نو دراندازیم. باید بگردیم و کارهایی را که شهروندان و مردم درگوشه و کنار کشور به صورت خودجوش انجام می دهند برای حفظ این خاک خوب مهربانی به دلمشغولان معرفی کنیم. باید از محیط بانانی بنویسیم که سازمان مطبوعشان امروز آماج انتقادهای فعالان این عرصه قراردارد. محیط بانانی که از سحرگاه تا شام درگرما وسرمای پارک ملی کویربا امکانات اندک و فقط با عشق عرصه ها را حفظ می کنند چه گناهی کرده اند که دشنام های ما را به سازمانی که حقوق ماهیانه اشان را پرداخت می کنند بشنوند. یا از آن بالاتر، مدیران کلی که چه درادارات کل محیط زیست و چه جنگل ها و مراتع دراستان ها عاشقانه کار می کنند را چرا معرفی نمی کنیم .یا شهروندانی که به دور از این جنجال ها درحال فعالیت واقعی هستند چرا نمی شناسیم. چرا کارهایی را که مثلا شهریاررحمانی در مجتمع مسکونی اشان در تهران برای کاهش مصرف آب و انرژی و افزایش فضای سبز انجام می دهند به جامعه معرفی نمی کنیم.

واقعیت این است که تارنماهای ما آلوده شده اند به دشنام و دعوا. حتما شنیده اید که میان دعوا حلوا قسمت نمی کنند. تارنماهای ما دارند مریض می شوند. مثل آکواریومی که کم کم غلظت آلاینده هایش بالا می رود و یک روز صبح همه ماهی ها را مرده می یابیم.

۱۳۸۶ مرداد ۲۹, دوشنبه

سفره بی نعمت





محمد درویش در29 خرداد ماه 1385 با مطلبی تحت عنوان دریاچه بختگان و یک چشم آبی دیگر!
با ظرافت و دقت سرنوشت بختگان را ترسیم کرد. درویش ازقول «هاينس لوفلر» استاد 79 ساله‌ي دانشگاه وين،که با هزينه‌ي شخصي به مدّت 14 ماه از زيست‌بوم‌هاي طبيعي ايران بازديد كرده و بيش از 24 هزار كيلومتر از عرصه‌هاي طبيعي میهن عزيزمان را درنورديده است می نویسد: « درياچه‌ي بختگان از معدود چالاب‌هاي حلقومي جهان است كه در زمستان آب شيرين در سمت شرق و در تابستان آب شور در سمت غرب آن جاري است؛ ويژگي ناهمتايي كه به گفته‌ي لوفلر، در هيچ درياچه‌ي ديگري در جهان نظيرش يافت نمي‌شود.» امّا متأسفانه «به دليل افزايش جمعيت در اين منطقه، توسعه‌ي زمين‌هاي كشاورزي و مصرف زياد آب، اكنون اين درياچه با خطر جدي روبرو است.»

تنها پس از14 ماه ازثبت این گزارش درتارنمای مهاربیابان زایی درمقابل چشمان بهت زده ی ایرانیان دلمشغول محیط زیست و ساکنان زیست کره که کشورمان را با اخبار ستون های عجیب ولی واقعی می شناسند، سوگنامه مرگ حیات تالاب بختگان با تصاویرتلخ پرپرشدن جوجه های فلامینگوها درخروجی خبرگزاری ها به طوررسمی اعلام شد. این بار پاسخ تکراری مدیرانی که با ترجیع بند کی بود کی بود من نبودم موضوعات را ماست مالی می کنند کارگرنیست. تابلوی 300 هکتاری بختگان بزرگتر ازآن است که با چند سطل ماست آبکی ماله کاری شود.

بختگان رفت و هزاران پرنده مویه کنان تا آخرین لحظه حیات بر سروروی کوفتند و خواستند که او را دوباره زنده ببینند. پرندگان طاقت مرگ بختگان را نداشتند. فریاد پرندگان را می شنیدم، شیون می کردند. ولی بختگان رفته بود تا سیوند پرآب بماند. پرندگان می گفتند بیا تا نترسم من ازشهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است دراین عصر معراج پولاد. ولی بختگان مرده بود. پرندگان مردند. خاکمان سیاه شد. نعمت ازسفره امان رفت. محنت آمد. بختگان مرد. پرندگان مردند


.

۱۳۸۶ مرداد ۲۸, یکشنبه

تابستان عزا دار


برای کسب اطلاعات بیشتر تارنمای دوستداران حیوانات و محیط زیست را ببینید.

۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

طبیعت هم به ما بی اعتماد شد

دلمان خوش بود اگر هیچ کشوری با ما روابط دوستانه ندارد اقلا چهارتا پرنده که هزاران سال است به ما اعتماد کرده اند بدون ویزا به دیدار سرزمینمان می آیند...
یک روز داشتیم با دکتر بسکی درمورد تخریب جنگل ها ی منطقه آبشار لوه در گلستان صحبت می کردیم که ناگهان د کتر شروع کرد به صدور فحش های آن چنانی گفتم دکتر. گفت عزیز دلم اگر این فحش ها نبود که پاک دیوانه می شدیم. بدون مکتوب کردن فحش دراین ستون باید عرض کنم که احساس فحش دادن دارم وقتی که عکس های جوجه های فلامینگو را می بینم وقتی پس از هزاران سال میهمانی درسرزمین من و به خاطر اعتمادی که به سرزمین من داشتند امسال هم آمدند و با کوهی ازنمک روبرو شدند در زمانه ای که ادعای مردان سرزمین من گوش فلک را کر کرده است از اینکه ما خیلی ملت پیشرفته ای هستیم و هماورد می طلبیم وقتی که هر چیزی حتی پیژامه من متولی دارد دراین سرزمین یکی به من بگوید که متولی حفظ حیات در این خاک که خاک خوب مهربانی بود کیست؟ .

۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه

فاجعه در پارک ملی خجیر




همانطور که در خبرها خوانده اید، شرکت گاز به طورگسترده به تخریب پارک ملی خجیر همت گمارده است. شعار مدیران توسعه از نوع غیر پایدار، شعار راه بنداز جا بنداز است. همچنین کم حافظه گی جمعی ایرانیان کمک می کند که در طرفه العینی خاطره این جنایت زیست محیطی فراموش شود چرا که غم نان و بنزین و اجاره خانه به اندازه کافی ما را سرگرم روزمره گیمان می کند که دیگر توانی برای پرداختن به تخریب سرزمینمان نماند. راستی این مدیران از راه رسیده که اینگونه بی مهابا پارک ملیی که بیخ گوش پایتخت است را تخریب می کنند در سایر نقاط حفاظت شده و نشده سرزمین چه ها که نمی کنند. اگر این تخریب (به قول آن ها توسعه ) با خرید و فروش زمین و ساخت و پاخت همراه باشد که دیگر هیچ، می شود جاده گرمابدر بلده – کپ – علمده ، که قرار است خراشی بیاندازد بر لار تا برای همیشه این سرزمین تاوان بلاهت کوچک مغزانش را بپردازد. لابد می دانید که روی کاغذ نوشته شده است که :

به موجب قوانین حفاظت و بهسازی محیط زیست هر گونه عملیات عمرانی درداخل پارک های ملی ممنوع است. به موجب اصل پنجاهم قانون اساسی :
در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط زیست که نسل امروز و نسل های آینده باید در آن حیات اجتماعی روبه رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی می گردد. از این رو فعالیت های اقتصادی و غیر آن که با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیر قابل جبران ملازمه پیدا کند، ممنوع است وبه موجب قانون مجازات اسلامی :
دست اندازی و تخریب پارک های ملی جرم محسوب می شود.

فکر می کنم نخستین وظیفه دوستداران سرزمین این است که این اقدامات را حداقل مکتوب کنند تا کم حافظه گیمان را جبران کرده باشیم . اقدام شجاعانه خانم مژگان جمشیدی در تهیه گزارش این رویداد ستودنی است. ایران به چنین دختران شجاعی می بالد.
امضای طومار هم برای ثبت در تاریخ است، حداقل نشان می دهد که ما زنده ایم، به آخرین فراز فیلم پاپیون فکر کنید که می گفت ..... من زنده ام.

در همین ارتباط:

امضای طومار اعتراض
تصاویر تکاندهنده از تخریب های شرکت گاز در پارک ملی خجیر
روزنامه اعتماد ملی، همشهری، ایسنا
اعتراض به تخریب بی سابقه پارک ملی خجیر – مهار بیابان زایی

۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید


رفت وآمد در فضای بلاگستان و گفتگو با دوستان ایرانی از طریق فضای مجازی فرصت خوبی است تا با نظرات هموطنانمان آشنا شویم. نکته ای که تازه گی ها و بعداز چند کامنت در جاهای مختلف مشاهده کرده ام یک جور فهم متعصبانه ازامکان فضای مجازی توسط بعضی از ایرانیان است. نکته این است که بعضی ها با طعنه یا با خشم می گویند شمایی که در داخل زندگی نمی کنید حقی ندارید که درمورد موضوعات روز کشوراظهار نظر کنید. حتی دوستی جلوتر رفته می گفت به شما چه مربوط که سالروزآزاد سازی خرمشهر چه زمانی است و شما حقی ندارید که یادی از دلاوریهای ایرانیان بکنید.


اگر مارشال مک لوهان که نظریه دهکده جهانی را مطرح کرد و کاستلز که سه گانه جامعه اطلاعاتی رانوشت و تافلر که موج سوم را تحریر کرد این سخنان رابشنوند به کلی از جامعه جوان ما ناامید خواهند شد وقتی می بینند که برخی ازاهالی این آبادی چنین متعصبانه حتی فضای مجازی را مرز بندی می کنند. راستی ما را چه می شود. چرا دوستی ها چنین کم رنگ شده اند. مگر دور روزگاران چه می گوید جزآنکه از زندگی دم می زند و تلاش می کند نکات اجتماعی اش را در مسیر تعادل بیان کند. سعی می کند که تجاربش را مکتوب کند تا رهروان امروز و فردا با مروراین تجارب آگاهانه تر گام بردارند.


راستی اگر یک ایرانی دانشجو در خارج از کشور به سرزمینش فکر کند و روزانه بین 1تا 2 ساعت ازوقتش را صرف کسب خبر و نوشتن به زبان فارسی کند، کار بیهوده ای کرده است؟ بسیار خوشحالم که نظرات دوستان را می شنوم . بیان شجاعانه این نظرات نشان دهنده ابعاد رسوخ تفکر استبدادی در عمق جان ما ایرانیان است. بیشتر ماها اگر جایی قدرتی داشته باشیم . مثلا رییس یک خانه باشیم، رییس یک مدرسه ، یک اداره، یک نانوایی، یک شرکت، یک بانک ، یک ان جی او، یک کلانتری، یک باتوم ویک کلاه سیاه با دو چشم ، یک مستراح، یک شهر، یک روزنامه، یک تارنما، یک فرهنگسرا، یک دانشکده، یک کله پزی، یک مینی بوس، یک تاکسی ... ...زورگویان قابلی هستیم. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

ما پرچمدار کدام قله در تاریخ بشریت بوده ایم؟



رییس جمهورمحترم در جمع نخبگان ایرانی ساکن در دوبی از ملت ایران به عنوان رقم زننده تاریخ یاد کرده اند خبر گزاری مهر می نویسد:" وی ایران را سرزمینی بزرگ با تاریخی چند هزار ساله خواند و گفت: کشور ما در طول چند هزار سال گذشته فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشته است اما ملت ایران زنده و سرافراز و پر نشاط تاریخ را رقم زده و در عرصه های گوناگون پرچمداری بشر را به سمت قله های انسانی و تعالی بر عهده گرفته است."

من تاریخ شناس نیستم ، ولی هرچه گشتم نفهمیدم ملت ایران به خصوص در یک هزار سال گذشته چه گلی به گوشه جمال بشریت زده اند. به راستی ما چه افتخاری را می توانیم به جهانیان عرضه کنیم درهزاره گذشته. ما کدام بخش از تاریخ تمدن را رقم زده ایم. متاسفانه به جناب رییس جمهور دسترسی ندارم . اما لابد ایشان همفکرانی دارند که بتوانند به این پرسش پاسخ دهند. لطفا حداقل نا م قله هایی را که ملت بزرگ ما دریک هزار سال قبل فتح کرده اند نام ببرید .
زیاده جسارت است

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

مسوولین محیط زیست ایران جغرافیای سرزمین را نمی شناسند


دوستی می گفت ما عقب مانده نیستیم ما اساسا پرتیم. اگر عقب مانده بودیم مثلا فکر می کردیم یه دو هزار کیلومتری عقب هستیم شاید با تندتر دویدن جبران می شد ولی اشکال کار اینست که ما در یک هپروت های دیگری سیر می کنیم. اساسا کار از این حرف ها گذشته.

مژگان جمشیدی خبرنگار محیط زیستی مطلبی را درتاریخ 23 دی ماه 1385در اعتمادملی منتشر کرده بود. مطلب درباره گزارش کار زیست محیطی دولت جدید است. همانطور که حدس می زنید گزارش می گوید که دریغ از این خاک که می رود از دست. وضع خراب است و ..

درگزارش نکته دیگری هم آمده. گزارش می گوید که مسوولین سازمان محیط زیست جغرافیای سرزمین ایران را نمی شناسند. مثلا خیال می کنند که قوچ ارمنی در ارمنستان زیست می کند. یا جای استان کرمان را نمی دانند.
جمشیدی می نویسد: جاي تعجب نيست! وقتي برخي مديران ارشد اين سازمان هنوز نمي‌دانند استان كرمان در كدام منطقه از ايران واقع شده، چنان كه وقتي از زاگرس سخن مي‌گويند، استان كرمان را هم يكي از استان‌هاي واقع‌شده در نوار زاگرس معرفي مي‌كنند، طبيعي است كه ندانند جاده نور - بلده - گرمابدر از پارك ملي لار عبور خواهد كرد يا از جاي ديگري"




اگر ایران را به عنوان یک موجود زنده پیچیده در نظر بگیریم . موجودی که مهر می ورزد، نفس می کشد، غذا می خورد و گاهی اوقات حسد می ورزد یا کار را خراب می کند. فکر می کنم این موجود الان باید از خودش خجالت بکشد. وقتی کسی مثل اسکندر فیروز در ایران زندگی می کند. این چه بساطی است که سکان محیط زیست کشور در اختیار کسانی باشد که حتی نقشه این سرزمین را نمی شناسند. واقعا باید به ایران گفت خجالت بکش با این اداهای عجیب و غریبت.

اسکندر فیروز سازمان محیط زیست ایران را بنیان نهاد. این مرد شریف به قول بیژن فرهنگ دره شوری ویروس عشق به سرزمین را در میان همکاران و شاگردانش منتشر کرد. او یک نسل از برجسته ترین محیط زیست شناسان و عاشقان طبیعت ایران را در اوایل دهه 50 خورشیدی پرورش داد. اسکندر فیروز در رامسر میزبان نخستین کنوانسیون زیست محیطی بین المللی در جهان بود. کنوانسیون تالاب ها یا رامسر.

در هر جای دنیا که زندگی می کنید اگر گذرتان به یک تالاب بین المللی و مهم خورد به شناسنامه تالاب توجه کنید . معمولا نوشته اند سایت رامسر یعنی این تالاب توسط کنوانسیون رامسر به ثبت رسیده است. کسی مثل اسکندر فیروز باید در تهران در خیابا ن شیراز در منزلش بنشیند و کتاب بخواند. کسی که هنوز عکس هایی که از گاندو ( کروکدیل های باهو کلات در بلوچستان ایران) گرفته یگانه است . کسی که جنگل گلستان را مثل کف دستش بلد است . کسی که امروز باید پرزیدنت آی یو سی ان ( اتحادیه جهانی حفاظت طبیعت ) می شد اگر ایران با او چنین بی مهری نکرده بود .
بابا کی گفته ما عقبیم ما اساسا پرتیم

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۲, شنبه

پاسخی به پرسش آیا ایرانی ها نژاد پرستند؟



آقای شهریار عیوض زاده پاسخی را در قالب کامنت برای سوال روز گذشته مرقوم نموده اند، حیفم آمد که پاسخ در کامنت دونی بماند بنابراین در اینجا مجددا منتشر می کنم
توضیح اینکه به دلیل مشکلات فارسی سازی کلمات انگلیسی و شماره های پاراگراف ها حذف شده..


این که ایرانیان امروز درجاتی از نژاد پرستی (چه در حات تحقیر دیگران و یا در برتر دانستن خود) از خود بروز می‌دهند را قبول دارم. این را به سادگی می‌توان در بازی‌های کلامی آنها یافت اگر چه به نظر من در عمل کمتر اتفاق افتاده و یا حداقل فرصت اتفاق یافته است (در مقایسه با مشابهاتش در جهان).ولی این پستی که نوشتی چند داستان دارد. اول این که برخورد این نوشته بیشتر حاوی سانتیمانتالیسمی است که در بین جامعه مدنی کارها رواج دارد. خیلی بد نیست ولی در عین حال معمولا راهگشا هم نیست.
چند نکته:
بر طبق کتاب بررسی وضعیت ایران در چهارچوب یو ان دی پی که توسط سی سی آ منتشر شده بود و من و دو نفر دیگر از دوستان آن را ترجمه کردیم، ایران به طور عمومی در برابر مهاجران افغانی از ارائه خدمات بهداشتی و آموزشی دریغ نکرده است (تا 2003) . مثال شما صرفا یک مثال است و به راحتی قابل تعمیم نیست. شنیده بودم این اواخر داستانها تغییر کرده ولی نمی‌دانم تا چه حد

متن: "...هنوز نیز با وجود مشکلات حاد اقتصادی در ایران وجود مهاجران باعث واکنش بیگانه‌ ستیزی خاصی در ایران نشده است. با وجود این که نگرانی‌های اعلام شده و روشنی در مورد ظرفیت کشور برای پذیرش این تعداد مهاجر وجود دارد ولی واکنش عموم، همچنان با واکنش معمول در بسیاری از دیگر کشورها متفاوت است...."
آن بحث تابعیت هم بیشتر بحث حقوق زنان است. اگر یک خانم ایرانی با یک آقای مثلا آمریکایی هم ازدواج کند باز همین مشکل را خواهد داشت
.
مقایسه رفتار جامعه‌ی آمریکا با مهاجران مکزیکی با مشابهش در ایران اگر چه می‌تواند آموزنده باشد ولی به درد قضاوت نمی‌خورد. جامعه آمریکا یک جامعه‌ای از ابتدا چند فرهنگی بوده که قرنها این را تمرین کرده و از سوی دیگر یکی از جوامع خط مقدم روزگار جهان وطنی شدن است. در ضمن دولت آمریکا هم اصل رفتارش یکسان است فقط بسیار هوشمندانه‌تر. با یک نظام بسیار سختگیر، آدمهایی که به درد جامعه‌اش نمی‌خورند را اصلا اجازه ورود نداده و بعد آدمهایی را که اجازه داده، مثال خود شما را می‌زنم که با انبانی از توانمندی‌ها آنجایید، در واقع یک مهاجرت موقت داده و با توجه به شخصیت شما و مانوری که می‌دهد تا درجات بالایی اطمینان دارد که بر می‌گردید (اگر هم بر نگشتید باز مشکل خاصی وجود ندارد). در مورد مثالی که ذکر کرده‌ای هم باز به غیر از مانورهای تبلیغات سیاسی آن آموزنده است ولی احتمالا در داخل آمریکا هم تعمیم ندارد
.
ایران دو میلیون و سیصد هزار مهاجر افغانی ثبتی داشته (الان کمتر شده) باز بر طبق همان باید قبول کنیم که برخورد ما با مسئله مهاجرت افاغنه بسیار ناکار آمد و غیر دور اندیشانه بوده و فشار جمعیتی آن کنترل نشده. نمی‌دانم که با این مشکل چه باید کرد فقط امیدوارم که یک نگرش اجتماع پایدار برای این قضیه راه حل پیدا کند و نه یک نگرش نظامی گرایی که در اثر رگه‌های نژاد پرستی زمخت‌تر هم شده باشد
.
در یک مقاله روزنامه شرق می‌خواندم که 19 درصد جرایم تهران توسط افغانی‌های مقیم ایران انجام می‌پذیرد. من صحت این آمار را نمی‌دانم و حتی این آمار به هیچ وجه دلیل هیچ رفتار نا معقولی نباید بشود. این آمار صرفا نشان دهنده وضعیت بسیار دهشتناک افغانی‌ها چه در مملکت خودشان و احتمالا بدتر آن در مملکت غریب ایران است. ورود باز آدمهایی (مخصوصا جدا از خانواده) از یک کشور به شدت نا به سامان و عقب مانده به یک فضای دیگر (بدون امید به پایداری در آن) بدون شک باعث تنش در هنگام برخورد خواهد شد و کسی به این مسئله فکر نکرده بود. و این ما را باید بر آن دارد که چه برای خودمان و منافع ملی و چه از سر انسان دوستی فکر عاقلانه‌تری برای ماجراها ( عدم پذیرش و یا پذیرش و هضم و جا دادن در فضای اجتماعی) برای مهاجرین می‌کردیم.ولی این حداقل باعث می‌شود که دلایل عمومی رفتارهای انفجاری مثلا در واقعه خفاش شب را درک کنیم (که قابل درکتر از رفتار آمریکاییها با اعراب داخل کشورشان بعد از 11 سپتامبر بود). مشکلی اصلی از سیاست گذارانی است که صرفا در را باز کردند و دیگر به فکر جای آنان نبودند و یا به درجات پذیرش در فرهنگ فعلی عامه و یا به ارتقاء آن فکر نکردند

در کل منطقه خاورمیانه یک نوع نژاد پرستی ابلهانه و مسخره قبیله‌ای وجود دارد که احساس می‌کنم وضع ایران از سایر کشورهای منطقه به مراتب بهتر است و البته به هیچ وجه این مسئله باعث نباید به شود که نسبت و به وجود آن در ایران بی اعتنا شویم

در مملکتی که با جوانهای خودش به خاطر چهار قلم آرایش و یا هر چیز کوچک دیگر رفتار خشونت آمیز مادون شان انسانی می‌شود انتظار رفتار خلاف این نباید داشت
.
مردم افغانستان یا در داخل کشورشان مانده‌اند و یا مهاجرت کرده‌اند. آنها که مهاجرت کرده‌اند یا استطاعت و فرصت و بخت مهاجرت به کشورهای درجه یک دنیا را داشته اند (که قول می‌دهم آدمهای فرهیخته و موفق در آنها زیاد بیابی) و یا خودشان در درجات پایین‌تری بوده‌اند و به ایران و پاکستان گریخته (و یا مهاجرت کاری) کرده‌اند. تازه از آنهایی که در ایران آمده‌اند ما متوجه حضور آن دسته می‌شویم که به علت درجات اجتماعی پایین‌تر کمتر توانسته‌اند خود را با مدل ایرانی تطابق بدهند بنابر این در چشم می‌آیند. همه اینها باعث شده که ما ایرانی‌ها عملا هنگام قضاوتمان به یک دسته فیلتر شده از افغانی‌ها توجه کنیم. این مسئله را باید برای مردم ایران توضیح داد و نه این که صرفا محکومشان کرد (منظورم شما نیستید منظور ارباب رسانه است). تصویری که ما از مردم افغانستان داریم تصویری به شدت کانالیزه شده است
.

افغانی‌های زیادی را دیده‌ام که به قول معروف آدمهای نایسی بوده‌اند (فارغ از میزان رتبه اجتماعی و یا فرهیختگی آنها). امیدوارم که نسل آنها افغانستان را تبدیل به جایگاهی شایسته برای زندگی کردن بکند

۱۳۸۶ اردیبهشت ۸, شنبه

گنه کرد دربلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری


آموزش درآمریکا بر پایه اصول تجارت و بازار استواراست. یک اقتصاد باز این سامانه را رهبری می کند. بازار یک بازار کامل است و بازاریابی، رضایت مشتری، عرضه و تقاضا دراین سیستم کارمی کنند. همچنین براساس اینکه در چه رشته ای تحصیل می کنید و چه وضعیت اقامتی دارید مکانیسم هایی برای تامین اعتبار و هزینه های دانشجو وجود دارند. برای دانشجویان آمریکایی و کسانی که گرین کارت دارند داستان تامین هزینه دانشگاه ( علی رغم رقم سرسام آور تحصیل) تعریف شده است و راحت است درواقع سیستم دولت فدرال ضامن شما می شود و برایتان وام با بهره بسیارپایین می گیرد و پس از فراغت ازتحصیل در دوره های 20-30 ساله بازپرداخت می کنید.

برای دانشجویان خارجی در مقاطع فوق لیسانس و دکتری درصورتی که رشته مربوطه و استادان رشته پروژه هایی داشته باشند که درپروژه داشتن دانشجو پیش بینی شده باشد معمولا دانشگا ه درازای همکاری دانشجو در پروژه تحقیقاتی یا کمک به تدریس استاد هزینه شهریه را پرداخت می کند. این حالت دررشته های مهندسی و بعضی رشته های علوم اجتماعی صادق تراست.

همچنین بعضی بورس های تحصیلی وجود دارند که سازمان های خیریه برای دانشجویان مستعد درنظرگرفته اند و می توانید درموعد مقرر درخواست کنیدو از مزایای چنین بورس هایی برخوردار شوید.

داستان زمانی پیچیده می شود که دانشجوی خارجی باشید با ویزای دانشجویی. این یعنی اینکه باید دانشجوی تمام وقت باشید بدون اجازه کار. ایرانی بودن هم مشکل دوم است. ایرانی بودن یعنی اینکه اکثر قریب به اتفاق بورس های خیریه دولتی و غیر دولتی درخواست ایرانیان را ثبت نمی کنند یعنی اینکه خیلی محترمانه شما اجازه استفاده ازبورس هایی که برای دانشجویان کشورهای در حال توسعه درنظرگرفته شده است را ندارید.
اشکال بعدی زمانی پیش می آید که دانشجوی رشته های بخش عمومی مثلا رشته دکتری بهداشت باشید. با بودجه پایینی که مدرسه های بهداشت دارند معمولا امکان حمایت ازدانشجویان بهداشت وجود ندارد.

یک دانشجوی ایرانی می شناسیم بسیار مستعد با معدل بسیاربالا و با ویزای دانشجویی در آمریکا، تمامی پروژه های درسی اش را درمورد ایران انجام داده است. در سال جاری با ضمانت یکی ازدوستان ایرانی ازیک بانک خصوصی وام گرفته است برای شهریه دانشگاه. تنها یک ترم دیگر باید بخواند. مدرسه هیچ امکانی ندارد برای کاستن ازهزینه شهریه، با دوستانمان ازاین می ترسیم که مبادا مجبور به ترک تحصیل شود. فکرکردم شاید دوستان اطلاعاتی داشته باشند ازاینکه چطورمی تونیم برای ترم پاییزش تامین اعتبارکنیم. ممکن است شما سازمان ارایه دهنده بورس یا مکانیسم های دیگری را بشناسید . منتظر پیشنهاد هایتان هستیم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳, دوشنبه

نسل ما، نسل سوخته



عجب داستانی است داستان سرزمین ما، پای صحبت هرنسلی که بنشینی، نسل خودش را نسل سوخته می خواند. نسل انقلاب، نسل جنگ، نسل سازندگی، نسل اصلاحات و نسل معجزه هزاره. جالب اینست که قبل از انقلابی ها هم خودشان را سوخته می دانند. نسل 28 مرداد، نسل 15 خرداد، نسل چریک بازی، نسل انقلاب سفید، نسل پول نفت، نسل تور دو هفته ای اروپا و آمریکا 5 هزارتومان. فرقی نمی کند که مردمان نسل ها درکجا زندگی می کنند. فقط کافی است که ایرانی باشند تا خود را سوخته بخوانند. نسل لوس آنجلسی ها، نسل کانادایی ها، نسل دوبی یها، نسل آلمانی ها، نسل مهاجر، نسل میدان شوش، نسل میدان تجریش، پای صحبت هرکداممان که بنشینی ما سوختگانیم.

در مورد سایر ملل نمی دانم، اگر چه دوستانی از بسیاری ازملل دارم ولی تا کنون از آنها نشنیده ام که این چنین نسل سوخته اپیدمی باشد.

من با تیوری نسل سوخته موافق نیستم. ولی با این نظر همراهم که هر نسلی گفتمانی دارد. شعری دارد، خاطره ای دارد، داستانی دارد، نستالژیی دارد. قصد دارم دراین ستون تا جایی که امکان دارد شعرهای هم نسلانم را برایتان بگذارم. اگر موافق هستید شما هم ازهر نسلی که هستید شعرهایتان را بگذارید. با جماعتی که می نشستیم و برمی خاستیم، واژگان مشترکی داشتیم، شعرهایی را با هم زمزمه می کردیم که می دانم با سلیقه نسل های دیگر متفاوت است. شما هم شعرهای نسلتان را بگذارید تا با هم بیشتر آشنا شویم. ----- ادامه دارد


کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ي ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتی:
? از اين عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب، آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از اين شهر سفر کن! ?
با تو گفتم:
حذر از عشق؟
ندانم
سفر از پيش تو؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رميدم، نه گسستم ?
باز گفتم که: تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم ...
اشکی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای در دامن اندوه کشيدم
نگسستم، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

فریدون مشیری

۱۳۸۶ فروردین ۳۰, پنجشنبه

آیا ایرانی ها با دروغ گویی نسبتی دارند؟

بعضی ازایرانی ها (بلانسبت شما) مثل آب خوردن دروغ می گویند.مطلب دیده با ن کوهستان را بخوانید.

۱۳۸۶ فروردین ۲۵, شنبه

دریغ است ایران که ویران شود



چندی است که کارزارسد سیوند برای پاسداشت بخشی از تاریخ و هویت سرزمین ایران، توسط شماری از دوستداران این مرزبوم درجریان است. سد خاکی سیوند که بر روی رودخانه پلوار و در نزدیکی تنگه بلاغی و دشت پاسارگاد واقع شده است و زمزمه آبگیری آن گاه و بیگاه بگوش می رسد . امروز به عنوان نماد مبارزه با هویت ملی و تخریب میراث نیاکان درآمده است.تنگه بلاغی که می توان آن را به عنوان یکی از بی مانندترین موزه های تاریخی در عین حال از مهمترین پروژه های تحقیقاتی و پژوهشی جهت شناخت بخش عظیمی از تاریخ و تمدن این قوم در نظر گرفت در تدارک غرق شدن است.
با غرق شدن تنگه بلاغی بیم تخریب پاسارگاد می رود. ما به عنوان وارثان این سرزمین، اگر چه در طول تاریخ نشان داده ایم که سر خوشی با پیشینیانمان نداریم و به ویژه در سالهای اخیر با عینک سیاه و سفید هر گذشته ای را به سخره گرفته ایم و در زمان حاضر با کم لطفی شگفت انگیز مزار هنرمندانمان را شکافته ایم و دست از تخریب سنگ مزار کسی که می گفت همه ی هراس من از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از آزادی آدم افزون است دست برنمی داریم، ولی این دلیل آن نمی شود که به آبگیری سد سیوند اعتراض نکنیم.


بگذارید، برای فرزاندانمان جوابی داشته باشیم وقتی با تعجب تاریخ معاصرمان را می خوانند و از ما می پرسند اینکه معادله پیچیده ای نبود شما که گوش فلک را کر کرده بودید از هوش سرشار ایرانیان، چرا چنین نابخردانه به میراثمان آب گرفتید. شما چه ملت عجیبی بودید در سالهای اوایل هزاره سوم برای یک پروژه تولید انرژی در مقابل دنیا ایستادید و آمده شدید که با بمباران خصم کشور را 100 سال به عقب ببرید چون به تصمیمتان اعتقاد داشتید ولی در مقابل تصمیم چند نفر از کارشناسان وزارت نیرویتان نیستادید.

فرزاندانمان با تعجب به ما نگاه خواهند کرد و خواهند پرسید چرا برای یک فیلم بچه گانه بمب گوگلی ساختید و شلوغ کردید؟ حتمن برایتان دردسری نداشت چون در همان زمان دولتتان هم اعتراض کرده بود. به ما خواهند گفت شما چه نان به نرخ روز خور هایی بودید. با اعتراض به 300 به وجدانتان که برای پاسداشت سرزمین شما را مواخده می کرد جواب دادید و فکر کردید که دیگر وظیفه ای ندارید. از ما خواهند پرسید اینست هو ش ایرانی؟

به ما خواهند گفت چرا با تصمیمی عجیب از جابجایی ساعت ها جلوگیری کردید و به اندازه تولید چندنیرو گاه برق را هدر دادید. آن زمان که روزنامه و اینترنت بود. مگر نمی دانستید که در آمریکای شمالی در سال 2007 تصمیم گرفتند ساعت ها را دوهفته زودتر از روال سابق جابجا کنند و از تاسیس سه نیروگاه جدید جلوگیری کردند.

به عنوان یک اصل فکر می کنم هر کس به 300 اعتراض کرد وظیفه دارد به سیوند هم اعتراض کند.

۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه

سرزمین عجایب ، پول چایی و ان جی اوها



فرض کنید شما شهروند کشور ایکس هستید. کشور ایکس سرزمین عجایب است. از رفتارهای رانندگی مردم سرزمین عجایب می توانید در مورد نوع حرکت مردمان این سرزمین مقدس در زندگی روزانه چیزها بیاموزید. به عنوان مثال زمانی که دریک جاده کوهستانی خطرناک که طی روز گذشته بیست نفر از مسافران جاده خیلی راحت در تصادف های رانندگی کشته شده اند رانندگی می کنید. رانندگانی که از مسیرمقابل به طرف شما می آیند با چرخش دست در هوا و چراغ زدن به شما می فهمانند که پلیس راه در پیچ بعدی در کمین است خوب شما که تا حالا داشتید با سرعت غیرمجاز ویراژ می دادید آهسته کرده و خیلی مؤدب از کنار پلیس عبورمی کنید.
اگردرجاده کسی ازشما سبقت بگیرد بدون آنکه خطری شما را تهدید کرده باشد. یک فحش ناموسی نثارش می کنید و سعی می کنید در پیچ بعدی از او سبقت بگیرید آخه قرار نیست کسی زودتر ازشما به مقصدبرسد.

در طول مسیر به علایم راهنمایی توجه نمی کنید چون این علایم سرکاری است تنها علامت دستشویی بین راه ارزش توجه ودیدن دارد. خلاصه وقتی به پایتخت کشور مقدس ایکس رسیدید با آن سابقه کهن فرهنگی و مردمان فهیم خواهید دید که برای ادامه رانندگی در خیابان باید پررو بود و بلده راه. باید بدانی که از کدام ورود ممنوع می شه زودتر به مقصد رسید . در این شهر زیبا محدوده ای برای طرح ترافیک، دارای محدودیت عبور و مرور است . شما که اجازه عبور نداری نباید وارد محدوده شوی، ولی شما می شوی . وقتی وارد شدی یک گروه پلیس در کمین شما نشسته اند . این گروه دو بخش است . بخش اول سربازان و بخش دوم افسران. سرباز به کنار ماشینت می آید و می گوید گواهینامه و کارت ماشین، شما هم چند اسکناس می گذاری لای گواهینامه و کارت ماشین . سرباز مدارک را تحویل افسر می دهد . بعد برمی گردد گواهینامه و کارت ماشین را پس می دهد و می گوید مواظب باش در روزهای آینده تکرار نشود شما هم می گویید چشم جناب سروان.

شما دریکی از خیابان های اصلی شهر در یک ساختمان با کاربری مسکونی شرکت تجاری دارید. در این ساختمان همه شرکت تجاری دارند. مامور زحمتکش شهرداری که قرار است ببیند چه کسی بدون تغییر کاربری در این مکان تجارت می کند، سال هاست که با شما آشناست. او هرماه مثل یک صاحبخانه می آید و ماهانه اش را می گیرد و همیشه می گوید ما چند نفریم و این مبلغ را تقسیم خواهیم کرد. شما به او می گویید آقا دم شما گرم ما که این حرف ها را نداریم مواظب خودت باش به خانم بچه ها هم سلام برسونید.این قصه با ماموربیمه و دارایی هم تکرارمی شود.

بی بی سی گزارش کرده است که یک شرکت نفتی خارجی به مسوولین نفتی سرزمین عجایب رشوه داده است. این شرکت نفتی درکشورش دادگاهی شده است. در سرزمین مقدس عجایب هیچ خبری نیست . لابد مبلغ رشوه صرف امورخیریه شده است و کمک به مستمندان که در سرزمین عجایب کم نیستند.

سرزمین عجایب خیلی جای با حالی است. ضریب هوشی مردمان این سرزمین خیلی بالاست. متوسط سن دانشمندانش 24 سال است. دولت ازمحققین حمایت می کند. مثلن همین چندوقت پیش یک دخترخانم دبیرستانی که قانون سوم نیوتون وقوانین مربوط به سطح شیبداررا بلد بود با برادرش وسایلی خرید ودر خانه انرژی درست کرد. الان جان پاس ( بادی گارد) و راننده دارد. او الان یک دانشمند فیزیک اتمی است.

شما در سرزمین عجایب یک ان جی او درست کرده اید. شما می دانید که سازمان غیردولتی باید حساب پذیر و شفاف باشد. شما سازمانتان را به ثبت رسانده اید. همه هزینه ها ودرآمدها را در دفاتر رسمی مالی ثبت کرده اید. حسابتان پاک است. دو دفترندارید. یکی برای دارایی یکی برای شرکاء . یکی ازدوستانتان بخشی از کادوی عروسی اش را به سازمانتان کمک کرده است. یک دختردبیرستانی پول توجیبی اش را به سازمانتان داده. خودت مشکل مالی داری ولی با برگزاری کارگاه های آموزشی برای این تشکل پول ساخته ای و پول ها وارد حساب شده. چرخ سازمانت را با کوشش فراوان در حرکت نگاه داشته ای . دفاتر مالی را تحویل می دهی . دارایی 2 میلیون تومان مالیات برایت بریده است. شما غیرانتفاعی هستی ولی مثل یک شرکت انتفاعی با شما برخورد می شود. ممیز دارایی حرف شما را نمی فهمد. او می گوید مگر شما بیکارید که درخت مجانی می کارید.

مـأمور دارایی به طور غیرمستقیم به شما پیغام می دهد. کسی که پیغام را آورده یکی از بچه های سازمانتان است می خواهد کمک کند که یک جوری این مشکل حل شود. پیغام می گوید ما می دانیم که شما غیرانتفاعی هستیدولی بچه های ما هم خرج دارند. برای شما می شود 400 هزارتومان. باورکنید برای شرکت ها خیلی بالاتراست.

شما دچار حال تهوع می شوید. ازخودتان خجالت می کشید. از همه جوانان معصومی که با شما کارمی کنند خجالت می کشید. آرزو می کنید که شهروند سرزمین عجایب نبودید. شما همه جوانی تان را روی این کارگذاشته اید این حق شمانیست که با شما اینگونه صحبت کنند. از خودتان بدتان می آید. مامور دارایی در چهره من چه دیده است که چنین پیشنهادی می دهد. سرگیجه دارید. به سازمان تان می گویید نمی شود که ما بنشینم در ویترین سرزمین عجایب مارا به دنیا نشان دهند که بله ما خیلی با حالیم سازمان های فعال مدنی داریم ولی در پای کار اینگونه ما را تحقیر کنند. پیشنها د می دهید که اطلاعیه ای صادر شود و در اطلاعیه گفته شود که سرزمین عجایب محل زیست سازمان ها ی رسمی مدنی نیست. می شود به صورت انفرادی یا غیررسمی کارکرد بدون دفتر و دستک و مجوز.




 
UA-1860095-1