۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

ز یاد من نمی وری ای نازنین پدر


به یاد یارودیار آنچنان بگریم زار

که راه و رسم سفر از جهان براندازم

محمد علی م معطری معلم بود. یعنی چهل سال معلم بود. معلم کلاس اول. بچه ها دوستش داشتند و مقامات ادارات ازش حساب می بردند. لر بود و بک دنده. زیر بار حرف زور نمی رفت. خیلی راحت جوش می آورد. پایش می افتاد فحش هم می داد. سیاست را می فهمید و بازی های سیاسیون جهان سومی را. الف را که می گفتی تا ی می رفت ولی فرهنگی بود. از آن فرهنگی هایی که صورتشان را با سیلی سرخ می کنند و منت نمی کشند. سه فرزند داشت دو پزشک و یک مهندس. در روز عروسی امان برای عکس خانوادگی نیامد گفتم چرا نمی آیی گفت عروسم پدر ندارد. چطوربیایم. عروسم غصه می خورد به یاد پدرش می افتد. برای زندگی اش فلسفه داشت. 14 سال بعد در میهمانی خانوادگی باغ کرج عکس می گرفتیم دوباره نیامد. از حماقت مردمان جوش می آورد. در فرودگاه در گوشم گفت دارم از دست این مردم دق می کنم . عکس هایش را که می دیدم دراین سال ها نگرانش بودم. به نظرم خیلی شکسته می آمد به ایران که رفتیم خیالم راحت شد سرحال بود و با نشاط. همچنان شوخی می کرد و جوک می گفت. به شوخی می گفت هر وقت شماره پرونده ام را به منشی دکتر اردبیلی می دهم تعجب می کند شماره پرونده سایر مراجعین 5 رقمی است و شماره من سه رقمی. همه ی هم شماره ای های من رفته اند.

پریشب زنگ زدم . آبگوشت می خورد. به شوخی گفتم کمتر داد و بیداد کن. گفت دفعه بعد که به دنیابیایم حتما کمتر داد وبیداد خواهم کردمن همینجوری ام دیگر. مهربان بود. ولی زود جوش می آورد. خیلی باهوش بود. به دفتر تلفن نیازی نداشت همه ی شماره های مورد لزومش را حفظ می کرد. . معلم بود سالها با حقوق بازنشستگی زندگی می کرد ولی خم به ابرو نمی آورد. از اینکه مردم به خانه اش رفت و آمد می کردند شادمان بود. با بیست سی نفر از دوستان بازنشسته در باغ های جهان شهر کرج می نشستند وبر می خواستند و روز های دوران باز نشستگی را شب می کردند. دوسه باری به باغ که الان پارک شهرداریست رفتم . برای رسیدن به باغ باید از خیابان جمهوری کرج بگذری. ماشین ها و موتوری ها سراسیمه از شمال به جنوب این خیابان رفت و امد می کردند.

پریشب خوابم نمی برد. احساس می کردم که همه ی اجزای بدنم متلاشی شده اند. سردرد داشتم . تب داشتم ولی علت را نمی دانستم. سردردم به قرص کدئین هم جواب نمی داد. درب و داغون بودم ..

خواهرم می گفت موتوری چنان اورا زیر گرفته که همه استخوان ها ی دست ها و پاهایش را شکسته . جمجمه اش را شکسته . طحالش پاره شده . می گفت خدا دوستش داشته . می گفت موتوری که زیرش می گیره بیهوش می شود و بی درد می رود. روحش شاد باد.

 
UA-1860095-1