۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

جومونگ

امروز به همسایه کره ایمان گفتم یک سریالی در ایران پخش می شود به اسم جومونگ. در ساعات پخش سریال بسیاری ازخیابان ها حداقل درشهرهای کوچک خلوت می شوند. مردم بی صبرانه منتظر قسمت بعدی می مانند. خبرنگاران با سفیر شما در کشورما در مورد جومونگ مصاحبه می کنند. قرار است هنرپیشه اصلی به ایران بیاید. روی جلد مجلات هم عکس ستارگان این برنامه را چاپ می کنند. چشمان این همسایه ما داشت برق می زد همینطور که این داستان را اول صبحی برایش می گفتم. او هم جومونگ را می شناخت . درتاریخ خوانده بود ولی فیلم را ندیده بود. فکر می کنم امروز دو سه متری بالای زمین راه برود. تا حالا هر موقع این دوستان کره ای را می دیدیم برایشان از فوتبالمان کری می خواندیم و بهشان می گفتیم که تیم تان را سوراخ سوراخ می کنیم. امروز از جومونگ گفتیم و چقدر حال کرد این دوست خوش خنده ی کره ای ما. عجب داستانی است این جعبه جادویی. چقدر کوچک شده دنیا. ما درایران جومونگ نگاه می کنیم . آنها نوبت عاشقی ما را می بینند. ما شان پن را می شناسیم . آنها گلشیفته ی ما را دیده اند. ما طعم گیلاس داریم . آنها گمشده Lost دارند. سینما شده زبان مشترک. می توانی با یک کره ای در مورد افسانه هایش صحبت کنی. یادم می آید زمانی دور کرسی جمع می شدیم و همه ی داستان هایی که از سرزمین های دیگر می شنیدیم داستان ها ی زیبای مادر بزرگم بود. هر کدام یک فیلم سینمایی حداقل دوساعته بود. یک لیست نوشته بودیم از اسامی داستان ها . انتخاب می کردیم on demand بود. نام داستان را می گفتیم مادر بزرگم تعریف می کرد. حکایت عشق دیو و شاهزاده را می گفت . به این سوال جواب می داد که آستر رویه را نگاه می دارد یا رویه آستر را ( نقش زن و اهمیت زن در خانواده وسیاست) . همه ی تصویرهای جهان ها ی دیگر را در ذهنمان می ساختیم. ولی امروز در خانه نشسته ای و جعبه جادویی شما را به سرزمین های دیگر می برد. داستان عجیبی است این جعبه جادویی .


 
UA-1860095-1