نوری آبی در آسمان و در یک شب زمستانی چشمانم را آزارمی دهد، زیر کرسی خوابیده ام هوا سرد است. چند ثانیه بعد صدای مهیب انفجاری شهر را به لرزه درمی آورد. نور بعدی هم درراه است و به فاصله چند ثانیه صدای دومین انفجار می آید. بخشی ازبازار قدیمی بروجرد و چندین واحد مسکونی تخریب می شوند. فردا صبح زود به محل انفجار می روم . بوی دود می آید. مردم جمع شده اند و با تعجب به قدرت تخریب موشک های صدام نگاه می کنند. شهر ملتهب است. بروجرد دیگر درزیر پونز نقشه جنگ صدام نیست. و بمباران های بعدی از راه می رسند. هر بار خانه های زیادی ویران می شوند و مردم عزادارتر. با موج هر انفجار در نزدیکی خانه، مجبوریم که برای چند روز پنجره های شکسته را با پلاستیک های کلفتی که از مسجد گرفته ایم بپوشانیم.
حالا جنگ به شهرها رسید ه است . با آژیر قرمز به زیرزمین می رویم. منتظر می مانیم تا بمب ها خانه هایی را تخریب کنند. صدای ضد هوایی ها هم پس زمینه این انتظار است.
مدتی است که به دانشگاه صنعتی اصفهان رفته ام. سال اول دانشگاه هم کلاسی های دبیرستانم است. نام من در روزنامه ی سری اول قبولی ها نبود ه است. منتظرم. در دانشگاه صنعتی به لابراتوار زبان می روم و نوار زبان
گوش می دهم . اخبار از راه می رسند. یک مدرسه در بروجرد در ساعات اداری هدف موشک قرار گرفته است. آدرس مدرسه شبیه نشانی مدرسه ای است که پدرم درآنجا معلم است. مثل مرغ پرکنده هستم. به محل اپراتور تلفن رفته ام . تلفن ها کارنمی کنند. شلوار کردی پوشیده ام. خشمگینم . تازه گی ها یاد گرفته ام که با مشت به دیوار بکوبم و جای مشتم دردیواربماند. یک جور شانه کشی جوانی، خدا کند کسی سر به سرم نگذارد. خطرناکم . از خانواده ام خبری ندارم. سرانجام خبر می رسد . کودکان مدرسه بروجرد کشته شده اند. جنازه ها را دراستادیوم تختی خوابانده اند. تصویر هولناکی است. ازخشونت لبریزم.
ترم دوم دانشکده پزشکی هستم. به خاطر موشک باران شهرها کلاس هایمان در مسجد الغدیر درخیابان میرداماد تشکیل می شوند. معلم اخلاق اسلامی مان مرحوم استاد علامه محمد تقی جعفری است. برایمان ازسوء استفاده حکومت ها ازدین می گوید. برایمان از آینده مشترک ما می گوید. چند روزی دانشکده تعطیل است به بروجرد می روم . خواهر کوچکترم 6 ساله است. وضعیت قرمز است. رادیو می گوید : علامتی را که هم اکنون می شنوید اعلام خطریا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی انجام خواهد شد محل کار خود را ترک کرده و به عپناهگاه بروید. رادیو بغداد اسامی محل هایی که بمباران خواهند شد را اعلام کرده . بروجرد هم جزو محکومین است. با کمپرسی همسایه مان به خارج شهر می رویم. در یک باغ انگور پناه می گیریم. رادیو روشن است . حمله هوایی انجام خواهد شد. دو طیاره جنگی از راه می رسند. شهر شروع به آتش می کند. ضد هوایی ها می غرند . طیاره ها تصمیم می گیرند بمب ها را رها کنند و به کشور برادر عراق برگردند.بمب ها در باغی فرود می آیند که ما پناه گرفته ایم. وقتی گرد وخاک به زیر می آیند مردم دور ما جمع شده اند. خواهر کوچکم را در آغوش گرفته ام . خوب نمی شنوم. باغ انگور شیب دار است. بمب در بالای سرما منفجر شده . ترکش انفجار از بالا ی سرمان عبور کرده، همه مان سالمیم . با خواهرم قطعات بمب را که مثل تکه های آلومینیوم پاره است به دست می گیریم .
مردم دو ماهی است که درخارج شهرها زندگی می کنند. بسیاری از مردم باغ و ویلا و عمارت محکم ندارند. درچادرهای معمولی زندگی می کنند. باران هم آمده . همه جا گل و شل است. ریوهای ارتش برا ی مردم نان آورده اند. مردم از سرو کول هم بالا می روند. نان ها درگل فرو می غلتند. بعضی ها نان را ازمیان گل جمع می کنند.
اصلا به جای این حرف ها فیلم خاک سرخ حاتمی کیا را ببینید.
جنگ بازی نیست. محنت است. غم و اندوه است. پس رفت است. مروج خشونت است. عقب گرد است در بهداشت و توسعه. کودکان عراقی را ببینیدکه به همت صدام ازدهه نود چگونه می میرند. بغداد را ببینید فقط روزی 2-3 ساعت برق دارد. می دانید که آب آلوده دجله و فرات را می نوشند.
حالا طبل جنگ با ایران درغرب به صدا درآمده، باید کاری کرد. منابع سرزمین ما توان جنگ دیگری را ندارند. ما به یک جنبش صلح طلب نیاز داریم.