یکی از بیماری های جامعه ما سیاه و سفید دیدن پدیده هاست. شاید به خاطر تنبلی سعی می کنیم تا پاسخ هایی ساده برای موضوع هایی پیچیده پیداکنیم. یعنی اینکه اگر از یک سامانه ای خوشمان نمی آید، با عینک سیاه همه ی رفتارهای آن را می بینیم، اگر هم خوشمان بیاید با چسباندن مهر تقدس و هزارصفت خوب به آن سامانه هرکسی را که از رفتارهای سیستم مورد وثوق ما انتقاد کند با چوب تکفیر می رانیم. البته این مشکل همه جوامع عقب مانده است ( با عرض معذرت ازهمه کسانی که تصور می کنند ما بهترین، پیشرفته ترین ، با هوش ترین و با حال ترین ملت روی زمین هستیم). البته همه تقصیر هم متوجه مردم نیست. نظام آموزشی، ما را چنین خواسته است. در نظام آموزشی که روش آموزش درآن آموزش ستمدیدگان است معلم حق مطلق است و ما مجبوریم که هر چه معلم گفت را دربست بپذیریم. در موضوعات انشاء به ما یاد می دهند که مجیز گوی نظر معلم ( بخوانید قدرت) باشیم و هر نظری در خارج از چارچوب رایج به پشیزی نمی ارزد و چه بسا سدی خواهد بود برای ادامه تحصیل درمقاطع بعدی آموزش. چنین است که پرسشگری و دیدن پدیده ها از زوایای مختلف نه تنها قاعده نیست که استثناء است . این پارادایم تقویت کننده تنبلی فکری است. دانشجو پرسش نمی کند پاچه خواری می کند، استاد راهنمایی نمی کند ریاست می کند. پدیده ها سیاه و سفید می شوند. کارخوب دیده نمی شود بی اعتمادی گسترش پیدا می کند سرمایه اجتماعی کم می شود وهزینه جامعه بالا می رود.
۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)