۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

گل چین روزگار امانش نمی دهد

زمین یخ زده بود و برف می بارید. دوستمان قصد الوند کرده بود. کوله و کفش و کلاه هم آورده بود. من دوست داشتم که در منزل گرم افشین با اوگپ بزنم و چای بنوشیم. آرش آمد. جوان و پر نشاط بود. آرش جور مرا کشید و دوستمان را به الوند برد. من هم با افشین ساعت ها گپ زدم. آرش بود دیگر، جوانی پر جنبه و سبز. حالا آرش در میان ما نیست .یادش گرامی و خاطره اش جاویدان باد.

 
UA-1860095-1