۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

مشق شب

یکی از محاسن زندگی درغربت یادگیری درمورد سامانه های آموزشی کشور مقصد است. از زمانی که دخترم مدرسه ی ابتدایی را در ینگه دنیا شروع کرده فرصت تماس مداوم با این سامانه برایمان فراهم شده. و همچون سایر پدیده ها یی که می بینیم در جامعه، فرهنگ و سیاست این سامانه را هم با سامانه های سرزمین مادری مقایسه می کنیم.

یکی ازگرفتاری های ما در زمانی که مدرسه می رفتیم مشق شب بود. ازآن بدتر مشق عید که شیرینی عیدی هایمان را تلخ می کرد. نوشتن مشق از درس کریستف کلمب یا ماژلان دردناک بود. واقعا دردناک بود چون انگشت میانی مان تاول می زد وقتی که مشق به پایان می رسید.

و اما مشق شب در این ور آب. اینجا هفته کاری 5 روز است. مدرسه هم از 8.5 صبح تا 3 بعدازظهر است . بیشتر یادگیری ها در مدرسه انجام می شود. مشق شب هم از دوشنبه تا پنجشنبه تکلیف می شود یعنی جمعه، شنبه و یکشنبه مشق شبی درکارنیست. مشق هم دو قسمت دارد یک قسمت تمرین ریاضی است که بیشتر ریاضی کاربردی است . مثلا از بچه ها خواسته می شود که درمنزل یک منشور مثلث القاعده بسازند با مقوا و بعد تعداد سطح ها ، یال ها و زاویه ها را بشمارند و دریک جدول وارد کنند. یا اینکه با استفاده از متر ابعاد اتاق را اندازه بگیرند بعد مساحت اتاق را حساب کنند و از این جنس کارها .

قسمت دوم هم خواندن است. البته یک با رهم در هفته آزمون املاء دارند در جمعه ها و هر هفته باید هجای حدود 30 کلمه را یاد بگیرند. قسمت جالب توجه همین برنامه خواندن است. در اینجا کتاب مخصوص خواندن ( مثلا در ایران کتاب فارسی دبستان که مخصوص خواندن است ) وجود ندارد. هر بچه یک جدول دارد و دراین جدول تاریخ روز زده می شود ساعت شروع و خاتمه وتعداد صفحاتی که خوانده است وباید حداقل 30 دقیقه بخواند و یکی از والدین باید هر روز خواندن بچه را تایید کند. بچه ها می توانند هر کتابی را که دوست دارند بخوانند و به مدد کتابخانه مجهز مدرسه و کتابخانه عمومی محل که هزاران جلد کتاب دارند دانش آموزان با استفاده از منابع گوناگون و برحسب علاقه موضوع خواندن را انتخاب می کنند. یک روز داستان می خوانند یک روز کتاب حیوانات و یک روز هم مجله .

زمانی که ما محصل بودیم به دست گرفتن کتاب غیر درسی (به غیر از کتب مذهبی) در مدرسه گناهی نابخشودنی بود. ما مجبور بودیم که بر حسب سلیقه نویسندگان کتاب های فارسی متونی را بخوانیم. ما با بخشی ازادبیات کهن آشنا می شدیم و همچنین یاد می گرفتیم که کبری خانوم چقدر مدیر خوبی است و از خیس شدن کتابش درس می گیرد. با صحرانورد به دنبال حسنک می گشتیم و دهانمان برای ماست کوکب خانوم آب می افتاد. باز باران و گل های خندان هم شاهکار بودند ولی همه اش همین بود ما تشویق یا تکلیف نمی شدیم که داستان های نسل جدید نویسندگانمان را بخوانیم. به دست گرفتن کتاب صادق هدایت به ما مهر دیوانگی می زد و معلم انشایمان فکر می کرد که به فکر خودکشی افتاده ایم . از دیگران هم چیز زیادی نمی دانستیم. حداکثر اش این بود که مجموعه شعرهای حسنک را می دانستیم و دلمان به حال بی پناهی حسنی که کثیف بود و حتی الاغ خوب نازنین هم با اوبازی نمی کرد می سوخت. مادر جوجه حتی اجازه نمی داد که جوجه ی خوب نازنین با حسنک حرف بزند و از قولش می گفت نه که نمیاد جوجه ی خوب ریزه ببین چقدر تمیزه اما تو چی، موی بلند ، روی کثیف، ناخن دراز واه واه واه.

آن روزها چقدر دلم به حال حسنک کثیف می سوخت .دوست داشتم حسنک کثیف را درآغوش می گرفتم و ازتحقیر بیشترش می کاستم.

 
UA-1860095-1