دوستی می گفت : رانندگی در تهران همیشه پرخطر است و هر لحظه احتمال تصادف وجود دارد. دوست من می گفت در یکی از روزهای گرم تابستان بعداز گرفتن یک دسته هزاری نو که حقوق آن ماهم بود در بزرگراه همت درلاین سبقت با یک خودرو جیپ درحال حرکت بودم. من راننده جیپ بودم. ناگهان خودروی جلویی ترمز گرفت . با دیدن چراغ ترمز من هم به طور خودکار ترمزی گرفتم و سرعتم را کم کردم. ناگهان یک پیکان مسافر کش به شدت از پشت سر به جیپ برخورد کرد. جیپ خراشی برنداشت. او می گفت ما هم طبق عادت کمربند ایمنی بسته بودیم خوب ما هم چیزی نشدیم. ازماشین پیاده شدم. رادیاتور پیکان سوراخ شده بود. پروانه هم شکسته بود. پیکان مقصر بود. فاصله ایمنی را رعایت نکرده بود. مسافران پیاده شدند و رفتند. پیکان را هل دادیم به کنار بزرگراه . پیکان مقصر بود این را قانون می گفت. راننده مسافر کش حرفی نداشت. ولی قانون زندگی چیز دیگری می گفت. چند روز بیکاری و هزینه تعمیر ماشین.
ازمیان دسته هزاری 15-20 تا را بیرون کشیدم. آن موقع این مبلغ، پول کمی نبود. می شد ماشین را درست کرد وروز را گذراند. شماره تلفنم را هم درمقابل چشمان بهت زده راننده به او دادم گفتم اگر برای تعمیر ماشین همراهی می خواستی بگو. راننده انتظار داشت از ماشین پیاده شوم وبا فحش و احتمالا یک عدد گرز به جان ماشینش بیفتم. دوست من در غروب آنروزداستان را برای جمعی تعریف کرد برای چند تا از دوستان. همه می گفتند عجب آدمی (بخوانید خری) هستی. می توانستی فلان خرج را هم از بیمه اش بیگیری. او گفت دمی خاموش . قانون زندگی، قانون دیگری است.
الآن که 7-8 سالی از آن موضوع می گذرد احساس خوبی دارم. به مولانای رومی فکر میکنم که می گفت ازمحبت خارها گل می شوند.