۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه

زمستان سرد بستون



کم کم پاییز و خیلی زود زمستان در راه است. اکثر کلاس های دانشکده تا حدود ساعت 9 شب طول می کشند. زمستان گذشته خوب یادم هست که غروب ها باد سرد بستون صورتم را شلاق می زد. احساس سرما مثل وقتی بود که در زمستان به روی قله توچال ایستاده ای سرمای 30 درجه زیر صفر با بادی که مثل سوزن به تنت فرو می رود. باید برای زمستان آماده شویم.
.
بوی عیدی بوی توت ، بوی کاغذ رنگی

بوی تند ما هی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جا نماز ترمه ما در بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب

با اینا ز مستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

فکر قاشق زدن یه دخترچادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بوته ها ی نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

عشق یک ستاره سا ختن با دو لک

ترس نا تموم گذاشتن جریمه ها ی عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

بوی باغچه ،بوی حوض ،عطر خوب نذری

شب جمعه ،پی فا نوس ،توی کو چه گم شدن

توی جوی لا جوردی هوس یه آب تنی

با اینا زندگیمو سر می کنم

با اینا خستگی مو در می کنم

با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم


شهریار قنبری

 
UA-1860095-1