۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

حمام عمومی

اینجا ساحل رود چارلزدربستون است. همه مرغابی ها ، غازها و قوهای وحشی درحال استحمام و تمیز کردن پروبالشان هستند.

یکی از غازها فریاد می زد لنگ لنگ لنگ ، یکی دیگر داد می زد : خشک خشک یکی آب خوردن می خواست در کاسه روحی با یک قالب یخ لیوانی . لنگ ها درپلکان حمام تاب می خوردند. بوی نم و تازگی درکوچه پیچیده بود. زمین حمام داغ بود، کف پا را می سوزاند. دلاک چرک را گلوله می کرد دربازو ی غاز فربه. دلاک دیگری مشت ومال می داد و ترقه ی مشت ومال دل بچه قو را می لرزاند. کف درکیسه ای جمع می شد و سطل های آب داغ بود که بابا یش بر سروصورت بچه می ریخت.کیسه کشیدن اجباری بود و درد داشت. صورت کودک قرمز می شد. قرمزی یعنی تازه گی. خزینه هم بود ولی حمام دوشی شده بود و کسی درخزینه نمی رفت. اتاق تاریکی آنجا بود که بچه هیچوقت آنجا راندید. حمام هفتگی بود و بهترین ساعت 4 صبح . کسی با دو لنگ خشک احرام بسته بود و نماز می گزارد. هرکس وارد می شد بلند بلند سلام می داد. آب جوش می ریخت بر سروصورت کودک . مرد جاهلی با تیغ مصرف شده ای که به کاشی حمام چسبیده بود بدون ماشین صورتش را می تراشید. او تیغ را در لای انگشتانش گرفته بود. بر روی بازوی مرد جاهل نوشته شده بود هرگز نمیر مادر.

جوانان بازو گرفته بودند و از علم کشی های روز عاشورا می گفتند.

حالا دیگر خورشید بالا آمده بود بچه قو با عموها وبابا بغچه به دست خارج می شوند وانعام دلاک با تعارف درمشت او نهاده می شود.




عافیت باشه

 
UA-1860095-1