۱۳۸۶ فروردین ۱۶, پنجشنبه

هرهفته کلک چال



پاییزو زمستان 1372 دوران خوبی بود. دانشگاه ها بودجه ای گرفته بودند با عنوان مقابله با تهاجم فرهنگی. بخشی ازاین بودجه اختصاص داشت به فعالیت های ورزشی ازجمله شنا و اسکی . بنابراین هرهفته با تورمجانی دانشگاه به اسکی می رفتیم در شمشک. آقای سالارکیا مربی اسکیمان بود. فشم و شمشک همیشه برای من بوی مادرو پدرم را می دهند. والدینم زندگی مشترکشان را درفشم آغازکرده اند زمانی که پدرم مدیر مدرسه فشم بود درسالهایی دور. همیشه خاطرات اسکی بازیشان را با حسرت گوش می دادم زمانی که در کوههای بروجرد با پدرم ازشکاف صخره ها بالا می رفتیم . حالا فرصتی بود که ما هم اسکی کنیم.پیست اسکی شمشک فوق العاده است و بی نظیر. سراسر فصل را اسکی کردیم. آهنگ، پرنده های قفسی عادت دارند به بی کسی، عمرشونو بی همنفس کز می کنند کنج قفس، تازه آمده بود به بازار. با حمید معدنچی این ترانه را می خواندیم تا به پیست می رسیدیم . تنها مشکلی که پیش آمد سقوط من از کوه بود دراواخرفصل با برفهایی شل و ول. لیگامان داخلی زانویم آسیب دید و پایم را یکی ازدوستان دربیمارستان آیت ا.. طالقانی گچ گرفت. معمولن وسط هفته ها به اسکی می رفتیم و آخرهفته ها به کوه. هربلایی سرمان می آمد کوه قطع نمی شد. حالا درگوشه خوابگاه افتاده بودم. برای دو هفته فقط درد کشیدم. نمی دانم چرا هیچکدام ازدوستان و رفیقان موافق حتی یک تلفن هم نزدند. تنها کسی که تلفن زد آنیتایم بود که آن موقع همنورد کوه بودیم. یکبار تلفن زد و تا حالا بیش از صد بار به او گفته ام که دمت گرم تلفنت خیلی به موقع بود، داشتم دچارافسردگی بعدازسقوط ازکوه می شدم.

درآن موقع مسیر کلک چال که برای سالها ممنوع بود تازه بازشده بود. ما شده بودیم مشتری ثابت کلک چال. حمید آقایی درمسیر، قهوه ترکی درست می کرد با آن چراغ خوراک پزی کلمن، هیچوقت تعارفش را رد نمی کردیم. بساط قهوه اش با سلیقه بود. بیسکویت شکلاتی هم داشت. فنجان های قهوه اش ببوژی بودند.

بعدازسقوط از کوه و سه هفته استراحت و درآستانه دیوانه شدن دوباره به کوه زدم. هیچ کس نمی توانست جلویم را بگیرد. با دو عصای بلند در حالی که یک پایم را بالا نگه می داشتم برای دو ماه هرهفته به کوه رفتم. مردم فکرمی کردند یکی ازجانبازان جنگ هستم. دانش آموزان بسیجی که معمولن با مربی تربیتی به کوه می آمدند برایم صلوات می فرستادند. بالا رفتن با عصا آسان بود.گرفتاری اصلی برگشتن ازکوه بود. در زمان صعودهای عصایی با حمید معدنچی و مهدی مرادخانی برنامه پاکسازی هفتگی کلک چال رادرقالب برنامه های جبهه سبز گذاشتیم. دربهار1373 برای دوماه، هرهفته در ابتدای مسیر کیسه زباله و بروشور می دادیم و با مردم صعبت می کردیم. منظورم ازابتدای مسیر ورودی فعلی پارک فردوسی نیست. منظورم جایی است که چند چشمه با ابتدای شیب مسیر تلاقی دارند. تعدادی قبضه کمک مالی هم داشتیم و جالب اینکه برنامه هرهفته به اندازه هزینه کپی و کیسه زباله هفته بعد کمک مالی جمع می کرد.

خبربرنامه را آقای اسماعیل عباسی که دبیرسرویس شهری روزنامه همشهری درآن زمان بودند منتشر کردند. همچنین دو مرتبه ای یکی از برنامه های ورزشی تلویزیون از این اقدام گزارش گرفتند. برنامه خوبی بود بی سروصدا و پربازده . دوستان خوبی پیدا کردیم و درمجموع راضی بودیم.

 
UA-1860095-1