سال 1375 در کیلان دماوند و درمحل مرکز بهداشت کیلان پزشک مقیم بودم. با مردم کیلان و روستاهای اطراف ارتباط خیلی خوبی داشتم. شورایی تحت عنوان هیات امنای کیلان در تدارک ساخت یک حسینیه عظیم در کیلان بودند. هیات امنای کیلان از بزرگان و متنفذین محل بودند. کیلان یکی از شهرهای کوچک، باستانی و با فرهنگی کهن است. همچون ابیانه درصد زیادی از جوانان این منطقه کارآفرین و تحصیل کرده هستند. در زمستان 1375 تصمیم گرفتم که برای فعال کردن بیشتر جبهه سبز به تهران بیایم. در واقع جبهه سبزدر حال فعالیت بود ولی نشریه ، دفتر و شعبه نداشت. لازم بود که کسانی با صرف وقت بیشتر سروسامانی به این سامانه دهند. زمانی که در کیلان بودم در برنامه هایی که به طور دوره ای انجام می دادیم شرکت می کردم . برنامه هایی مثل پاکسازی کوهستان، رودخانه وسد کرج یا گلگشت هایی که برای مدرسه علامه حلی برگزار می کردیم. ولی اینها کافی نبود باید با صرف وقت بیشتر سر وسامان بیشتری به کارها می دادیم.
با آنیتا صحبت کردم. ما می توانستیم در کیلان بمانیم. هیات امنای کیلان ما را می خواستند. قطعه ای زمین شهری برای ساخت مسکن به ما پیشنهاد کرده بودند. همچینین فضایی برای کار و بار مطب خصوصی. از آبسرده تا ساران وایوانکی و در روستاهای رشته کوه قره قاج امکان کار داشتیم. چون مردم را داشتیم . به مردم احترام می گذاشتیم. با مسوولیت خودمان برای نیمه های شب که بیماری به درمانگاه می آمد تا حد امکان دارو تهیه کرده بودیم. لازم نبود که مردم برای پیچیدن نسخه به دماوند بروند در سرمای زمستان. کسی به خاطر نداشتن مال کودک تبدارش را در خانه نمی گذاشت. هیچوقت در نیمه های شب به بیماری که برای گرفتن کمک می آمد روی ترش نکرده بودم. اگر راننده آمبولانس در دسترس نبود خودم کار راننده را می کردم. مردم هم خوب می فهمیدند و قدر می دانستند.
ولی باید می رفتم. مردم کیلان دماوند طومار نوشتند، درروزنامه سپاسگزاری کردند و خواستند که بمانم ولی باید می رفتم. از سال1368 کاری را شروع کرده بودیم که ظرفیت و ارزش ادامه داشت . باید می رفتم. آنیتا موافقت کرد. بدون داشتن شغل مشخص کار کیلان را رها کردم و به تهران آمدم. راه اندازی گاهنامه صلح سبز برای ارسال به اعضا، ایجاد ارتباط با جوانان علاقمند، پی گیری برای راه اندازی دفتر، ارسال اخبار فعالیت ها به روزنامه ها از اهم کارهایی بود که درآن زمان شروع کردم.
نخستین گاهنامه های صلح سبز را در یک ورق پشت و رو در می آوردیم. این گاهنامه در شش ستون تهیه می شد. شامل اخبار جبهه سبز، هشدارها ی زیست محیطی ، راهکارها و ابتکارهای موجود برای بهبود وضعیت محیط زیست. اولین کسی که برای ارسال این گاهنامه ها به عنوان یک عضو جدید ونه دوستانی که به طور سنتی طی سالها همکاری می کردند به ما پیوست خانم سپیده تقی زاده بود. فکر می کنم سپیده در جلسه ای با دکتر معینی و خانم رنجبران آشنا شده بودند. بنابراین ایشان را که ابراز علاقه کرده بودندبرای کمک، به منزلمان دعوت کردیم و به اتفاق آنیتا کار نشانی چسبانی و ارسال را انجام می دادیم. دکتر معینی در آن زمان موافق کمک گرفتن از دوستان به این ترتیب نبودند. بنابراین یک بار همه گاهنامه ها را به منزلشان بردم تا ایشان انجام دهند وقتی که دیدند من با چه دشواری گاهنامه ها را بدون داشتن ماشین به آنجا برده ام واین کاری نیست که توسط یکی دو نفر انجام شود موافقت کردند تا تعداد بیشتری از دوستان تازه امان را درگیر کنیم.
برای تایپ گاهنامه با اتوبوس یا تاکسی به میدان انقلاب می رفتم و تایپیست های حرفه ای کار تایپ را انجام می دادند.آن موقع کامپیوتر و پرینتر چنین فراگیرنبود. سپس درحوالی پل یادگار امام در خیابان ستارخان کپی ها را انجام می دادم. به خانه امان که در آریاشهر بود می بردم با خانم تقی زاده ، آنیتا، آرش و آتوسای ملک و سایر دوستان آدرس چسبانی و تازنی می کردیم. به پست خانه فلکه اول صادقیه می بردم با دستگاه تمبرزن تمبر می چسباندم و بعد گاهنامه ها پست می شد. پس از هربار پست کردن تعداد بیشتری عضو به ما می پیوستند.
گفتم اتوبوس و تاکسی، این اواخری که در تهران بودم برای اینکه به جلسات متعددی که با دوستان یا سازمان های دولتی یا غیردولتی داشتیم برسم از موتوری ها کمک می گرفتم. الان که فکر می کنم موهای بدنم سیخ می شود از بس که موتورسواران مسافرکش خطرناک رانندگی می کنند.