۱۳۸۶ خرداد ۱۰, پنجشنبه

لغو دستور پاک تراشی جنگل های گیلان



بعد ازچند روز پیگیری سرانجام دستور پاکتراشی جنگل های گیلان لغو شد. وزیر جهادکشاورزی که پیش از این دستور پاک تراشی جنگل را داده بود و مدیرانی از منابع طبیعی استان گیلان را که مخالف این فرمان بودند عزل کرده بود. در مقابل استدلال کارشناسان و مخالفت گسترده طرفداران محیط زیست دستور قبلی را لغو کرد. و دوتن ازمدیران عزل شده به کارشان بازگشتند. دراین میان همچنان سرنوشت شغلی مدیرکل منابع طبیعی استان گیلان درهاله ای ازابهام قرار دارد.

اقدام وزیر جهاد کشاورزی درلغو دستور قبلی جای تقدیر دارد. معمولا رسم نیست اگر تصمیم اشتباهی در دستگاهی گرفته شود، مدیردستگاه زیربار لغو دستور قبلی خودش در این زمان کوتاه برود. بدون توجه به حاشیه های این داستان باید این اقدام وزیر را ستود. به همه دوستانی که مجدانه این مشکل را پیگیری کردند تبریک می گویم همچنین به مدیران شجاع منابع طبیعی گیلان. این اقدام باعث افزایش اعتماد به نفس بدنه کارشناسی منابع طبیعی و سازمان های مرتبط با حفاظت سرزمین خواهد شد.

۱۳۸۶ خرداد ۹, چهارشنبه

گپی با دکتر سیما سمر


سیما سمر یکی از فعالان حقوق زنان در افغانستان است. هم اکنون ریاست کمیسیون مستقل حقوق بشر را در افغانستان به عهده دارد. چندی قبل به عنوان پژوهشگر، میهمان دانشگاه بستون بود. فرصتی دست داد تا به مدت دو ساعت در مرکز مطالعات زنان دانشگاه، دونفری گفتگو کنیم. گفتگوی بسیارجالبی بود.

سیما پزشک است. او هزاره است. به زبان فارسی گپ می زند. بنیاد زهی و شفاخانه می سازد. در وزارت صحت عامه مکاتب نرسینگ راه انداخته است. می گوید ما فرهنگ مشترک داریم. عاشق شاهنامه است . ازتلاش هایش برای ساخت مکتب می گوید. درمناطقی که مدارس دینی تنها مدارس پذیرفته شده در منطقه هستند. می گوید یکبار به ایران آمدم در اواخر دهه 80 میلادی در مسیرمشهد جلوی اتوبوس که اتوبوسی ایرانی بوده است را می گیرند. نیروی انتظامی به هموطن افغانش توهین می کند. علی رغم عشقی که به ایران دارد هرگز به ایران بازنمی گردد با مرور صحنه توهین به هموطنش.

می گوید افغان ها تریاک تولید می کنند ولی استفاده نمی کنند. وجالب اینکه کارگران افغانی پس از حضور درایران معتاد می شوند. ازناامنی می گوید. ازتجارب پزشکی اش درمناطق صعب العبور. می گویدخارجی ها دردهه 80 به اوپیشنهاد بورس تحصیلی برای دوره تخصص می دهند ولی شرط این است که به افغانستان برگردد به بورس دهنده می گوید تو مگر که هستی که به سیما سمر بگویی باید به کشورت برگردی از بورس استفاده نمی کند. از نامهری بعضی ها می گوید. اویک شیرزن است . سیما سمر یک شیر زن است. زنی که شاهنامه می خواند.

۱۳۸۶ خرداد ۸, سه‌شنبه

راه بنداز و جا بنداز



یکی ازشعارهایی که مدیران عمل گرای وطنی به کار می بندند شعار راه بنداز و جا بنداز است . حرف این شعار این است که اگر نکته ای به نظرت رسید به سرعت به یک کار تبدیل کن. این شعار یکی از مصادیق روش های آزمون و خطاست.

دوستان طرفدار محیط زیست از تهران گزارش می دهند که به دنبال یکی ازسفرهای استانی ریاست جمهوری به استان گیلان مقرر شد که با اختصاص بخشی از جنگل های استان- یک میلیون و دویست مترمربع- به شهرک صنعتی دراین منطقه با پاک تراشی جنگل پروژه شهرک ایجاد شود. لابد درزمان تصمیم گیری متولیان منابع طبیعی استان حضور نداشته اند. حضور ذینفعان درفرایند تصمیم گیری نیاز به صرف وقت و تعامل دارد که در روش های مرسوم راه بنداز جا بنداز قابل انجام نیست.

وزیر محترم جهاد کشاورزی که کارمند کابینه است متولی اجرای این تصمیم دولت است. قرار است که ایشان با عملی کردن این تصمیم نشان دهند که یکی ازمدیران عمل گرای دولت هستند. ازطرف دیگر بدنه کارشناسی و مدیران ارشد منابع طبیعی استان گیلان با ذکر دلایل کارشناسی اجرای این تصمیم را ازعوامل تخریب خاک و تحمیل هزینه غیرقابل جبران به منطقه می دانند. خلاصه صاحبان مصیبت زیر باراین تصمیم نرفته اند.

دوستان گزارش می دهند که وزیر جهاد حکم عزل این مدیران را داده است.
باید درکنار محیط بانان، جنگل بانان، شکاربانان نشسته باشی ، حرف زده باشی ، شنیده باشی تا بدانی اینان چه سرمایه هایی برای حفاظت میهن مان هستند. فکر می کنم شایسته تر آنست که کابینه به حرف این کارکنان زحمتکش گوش دهد. پیشنهاد می کنم حالا که کابینه در هرسفر صدها طرح تصویب می کند. این طرح ها را به عنوان پیشنهاد به استان ها تصویب کند. یعنی کابینه بگوید ما پیشنهاد می کنیم که مثلا شهرک صنعتی در فلان جا تاسیس شود و اگر مردم و ذینفعان هم علاقه دارند به تاسیس شهرک، ما حمایت می کنیم . اینجوری توپ در زمین صاحبان مصیبت خواهد بودو دولت هم متهم به کم کاری نمی شود. و این استان و مردم استانند که بررسی خواهند کرد و بعد طرح پیشنهادی دولت را تصویب یا رد خواهند نمود.

۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید


رفت وآمد در فضای بلاگستان و گفتگو با دوستان ایرانی از طریق فضای مجازی فرصت خوبی است تا با نظرات هموطنانمان آشنا شویم. نکته ای که تازه گی ها و بعداز چند کامنت در جاهای مختلف مشاهده کرده ام یک جور فهم متعصبانه ازامکان فضای مجازی توسط بعضی از ایرانیان است. نکته این است که بعضی ها با طعنه یا با خشم می گویند شمایی که در داخل زندگی نمی کنید حقی ندارید که درمورد موضوعات روز کشوراظهار نظر کنید. حتی دوستی جلوتر رفته می گفت به شما چه مربوط که سالروزآزاد سازی خرمشهر چه زمانی است و شما حقی ندارید که یادی از دلاوریهای ایرانیان بکنید.


اگر مارشال مک لوهان که نظریه دهکده جهانی را مطرح کرد و کاستلز که سه گانه جامعه اطلاعاتی رانوشت و تافلر که موج سوم را تحریر کرد این سخنان رابشنوند به کلی از جامعه جوان ما ناامید خواهند شد وقتی می بینند که برخی ازاهالی این آبادی چنین متعصبانه حتی فضای مجازی را مرز بندی می کنند. راستی ما را چه می شود. چرا دوستی ها چنین کم رنگ شده اند. مگر دور روزگاران چه می گوید جزآنکه از زندگی دم می زند و تلاش می کند نکات اجتماعی اش را در مسیر تعادل بیان کند. سعی می کند که تجاربش را مکتوب کند تا رهروان امروز و فردا با مروراین تجارب آگاهانه تر گام بردارند.


راستی اگر یک ایرانی دانشجو در خارج از کشور به سرزمینش فکر کند و روزانه بین 1تا 2 ساعت ازوقتش را صرف کسب خبر و نوشتن به زبان فارسی کند، کار بیهوده ای کرده است؟ بسیار خوشحالم که نظرات دوستان را می شنوم . بیان شجاعانه این نظرات نشان دهنده ابعاد رسوخ تفکر استبدادی در عمق جان ما ایرانیان است. بیشتر ماها اگر جایی قدرتی داشته باشیم . مثلا رییس یک خانه باشیم، رییس یک مدرسه ، یک اداره، یک نانوایی، یک شرکت، یک بانک ، یک ان جی او، یک کلانتری، یک باتوم ویک کلاه سیاه با دو چشم ، یک مستراح، یک شهر، یک روزنامه، یک تارنما، یک فرهنگسرا، یک دانشکده، یک کله پزی، یک مینی بوس، یک تاکسی ... ...زورگویان قابلی هستیم. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

به باغ همسفران

متاسفانه به غیراز دیوان حافظ هیچ کتاب شعری در این جا ندارم بنابراین بسیاری از شعرهایی که در این ستون منتشر می کنم با رجوع به حافظه است . فکر می کنم با بالا رفتن سن کم کم نشانه های آلزایمر ظاهر می شوند. به همین دلیل از دوستان خواسته ام که اگر درخاطرات و مطالب لغزشی است گوشزد کنند.
بخشی از شعربه باغ همسفران سهراب را چند روز قبل منتشر کردم . خوشبختانه کلمه ای جابجا شده است واین باعث شد که دوست خوب و دانشمندم آقای دکتر وطن پرست توضیحی بفرستند. حیفم آمدم که توضیح را با شما تقسیم نکنم . مطلب را در ادامه بخوانید.
شعر به باغ همسفران از عجیب ترین شعر های سهراب است ، بیشتر مولفه های خاص شعر سهراب در همین یک شعر قابل دیدن است. اما چیز خاص این شعر استفاده از چند واژه - یا مفهوم واژه - است ، که هیچگاه استفاده شعری نداشته است و این از جسارت های کسی است که در چیزی به اوج می رسد . واژه هایی مثل اصطکاک فلزات ، سطح سیمانی قرن ، معراج پولاد، موسیقی مثبت بوی باروت ! ، و جند واژه دیگر، بخصوص واژه ای که قصد اشاره ویژه به آن را دارم، منحصر به فرد است و فقط کسی در حد و اندازه های سهراب می تواند شجاعت به کار بردن آن ها را بیابد، آن هم در شعری که به شکلی کامل و اصیل در باره عشق است .
سهراب در باره عشق زیاد شعر دارد اما شعر باغ همسفران به دلیل یکی از بندهای شگفت انگیزش حالتی خاص دارد و اگر اغراق نکرده باشم در این باب ،یک شاهکار غیر قابل تکرار است و آن بند دوم این شعر شگفت است .
علت نوشتن این یادداشت تغییری است که در مهمترین واژه این بند ایجاد کرد ه ای و این برای من از این حیث جالب بود که با آن که پیش تر اهمیت بی بدیل این واژه را در این شعر می دانستم اما وقتی برای نخستین بار با حذف آن این شعر را خواندم دانستم شعر چه موجود رادیکالی است! شاید در نوشته ای دیگر مجبور باشم کمی در باره طیف شیوه های بیانی حرف بزنم اما حتما می دانی که در گستره های کلامی ، زبان شعر کامل ترین زبان هاست. به قول هایدگر ، تمام فلسفه هگل توان بیان بندی از شعر هولدرینگ را ندارد.. . درستی یا نادرستی این سخن از حد فهم من خارج است اما می دانم که شعر در اوج خود به مرتبه ای از قدرت انتفال مفاهیم و احساسات دست می یابد که هیچ شکل بیانی دیگر یارای هماوردی با آن را ندارد.
بند دوم این شعر به شکل کامل این گونه است:
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است.( هشت کتاب، ص 395 )
این بند به شدت دارای حجم است و از سویی قابلیت تبدیل به یک نمودار را دارد و آن گاه می توان به ظرافت های شگفت این شعر پی برد.
واژه های کلیدی هر سطر را دنبال می کنیم:
....... عصر خاموش.....
.......طعم تصنیف........
......متن ادراک یک کوچه........
..... اندازه تنهایی ..........
......شبیخون حجم تو.....
..... خاصیت عشق .......
اگر طعم ( گس یا شیرین یا هر چیز دیگر) یک تصنیف آرام را که مردی ( مثلا ! ...شاید زنی) تنها در متن تنهایی یک کوجه زیر لب زمزمه می کند را صاحب وزنی در یک بردار طولی فرض کنیم که این بردار یک عصر خاموش است ... زیرکی شاعر به تو اجازه می دهد عصر را هم دوره ترجمه کنی هم نزدیکی های غروب... آرامش این تصویر با واژه حجم تنهایی که ناگهان همه چیز های روی بردار را به سطحی بالاتر می برد، به هم می ریزد. اما اوج این شعر در واژه بعدی است . واژه شجاعانه و ابداعی سهراب یعنی شبیخون حجم که در نگاهی انتزاعی هیچ بار شعری ندارد( که در نوشته تو به مفهوم به ظاهر شاعرانه تر صمیمیت حجم بدل شده است) چون آواری بر سر همه چیز خراب می شود و هر آن چه هست را به زیر می گیرد ... معین واژه شبیخون را حمله ناگهانی در شب و یا بوقت شب پنهان بر دشمن تاختن معنا کرده است.. ایا این دشمن است که حجم پیش بینی ناپذیر خود را بر تنهایی بزرگ شاعر افکنده است؟ یا این جسارت شاعر است که واژه ای متناقض نما را به شعر فارسی وارد کرده است و حجم حضور معشوق را آن چنان بی پایان و پیش بینی ناپذیر تصویر نموده که تمام هستی خویش را در حضور نابهنگام او به هیچ گرفته است؟ ریختن شبیخون حجم بر سر نمودار فرضی همه چیز را به ویرانی می کشاند، ویرانی دلپذیری که خواننده از تماس ذهنی با آن حس نا خوشایندی پیدا نمی کند ، بلکه در لذتی که شاعر در پی بیان آن است خود را شریک می بیند. و سرانجام واژه خاصیت عشق، رسیدن به ساحل آرامشی است که نمودار شعر را به خط پایه قبلی باز می گرداند، یعنی به گوشه ای از این عصر خاموش.............................. ..........و خاصیت عشق این است!.....
ابوالفضل

۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

تنها نگاهی است و یادی


در اینجا قصد دارم تا جایی که امکانش است از خاطراتم از فعالان جبهه سبز بگویم. این خاطرات ترتیب خاصی ندارند. تنها نگاهی است و یادی. ممکن است نام بعضی از عزیزان ازقلم بیفتند که حتما اتفاقی است. در چندنوبت این مطالب را خواهم نوشت. از دوستانی که نامشان خواهد آمد می خواهم که اگر اطلاعاتی که می دهم دقیق نیست برای تصحیح کامنت بگذارند یا ای میل بفرستند تا مطالب تصحیح شود.
افشین خردادیان
از سال 1374 دکتر معینی به عنوان رییس هیات مدیره گفتگوهایی را با شهرداری منطقه هفت شروع کرده بودند تا امکان استفاده این تشکل از ساختمان پارک آزادگان ممکن شود. در آن زمان من در تهران نبودم . یک موافقت نامه هم امضا شده بود اما به دلایلی این امکان فراهم نشد. در زمستان 1375 زمانی که از کیلان به تهران آمدم به واسطه پیگیری های آقای معینی و خانم قدس که از اعضای هیات امنا هستند نشستی فیمابین جبهه سبز و معاونت اجتماعی شهرداری برگزار شد. در آن زمان ساختمان معاونت اجتماعی در خیابان استاد مطهری بود. با خانم جهادی صحبت کردیم و قرارشد ما طرحی تهیه کنیم برای استفاده ازساختمان و همچنین یک طرح برای گلگشت های خانوادگی که با همکاری فرهنگسرای شفق برگزار می شد و آقای رحمانی مسوولیت این کار را به عهده گرفتند.
بنابراین دو مورد طرح تهیه کردم و برای اطمینان از درستی طرح ها از آقای دکتر مخدوم که عضو هیات مدیره بودند خواهش کردم که دوباره خوانی کنند. این طرح ها ، طرح همکاری مشترک بود بدون هیچگونه تعهد مالی. در واقع قرار براین بود که درمورد گلگشت ها ما برنامه ریزی کنیم تا گلگشت ها ، گلگشت های آموزش محیط زیست باشند و مدیریت کنیم . و فرهنگسرای شفق هم کار ثبت نام و تهیه اتوبوس ها را به عهده بگیرد. ما کار را داوطلبانه انجام می دادیم و هیچگونه وجهی دریافت نمی کردیم . برای ساختمان پارک هم یک طرح نوشتیم تحت عنوان کارگاه دایمی آموزش های محیط زیست که بعد ها به مرکز مشارکت های زیست محیطی تغییر نام پیدا کرد. ما استدلال کردیم که شهرداری فضا را در اختیار ما بگذارد ما تجهیز کنیم و ما به ازا اجاره بها برای شهروندان منطقه برنامه های آموزش محیط زیست ترتیب دهیم . تمام این روش ها برای این بود که استقلال تشکل حفظ شود. کلید دفتر در شهریور ماه 1376 تحویلمان شد. در چند ماه اول برق نداشتیم . تلفن و سیستم گرمایش هم کار نمی کرد. ولی بچه ها می آمدند و محیطی پر انرژی و گرم را ساخته بودند.
دفتر تاسیس شد. حالا به کسی نیاز بود که مسوولیت اداره دفتر را به عهده بگیرد خوش فکر و توانا باشد. افشین خردادیان که فکر می کنم از 1374 به این مجموعه پیوسته بود قبول کرد که این کار خطیر را به عهده بگیرد. افشین درآن زمان کارمند مخابرات بود و برای اینکه به ما بپیوندد کارش را رها کرد. به کار در سازمانی پرداخت که هیچگونه توان مالی نداشت و به ویژه دردو سال آغاز کار دفتر دستمزد همکاران هر چند ماه یکبار پرداخت می شد. افشین هیچگاه شکایت نکرد و همیشه همکاری توانا بود. الان شرکت موفقی در زمینه طراحی واجرای سیستم های کامپیوتری دارد.

۱۳۸۶ خرداد ۵, شنبه

آمیش های آمریکا

آمریکا سرزمین عجیبی است. این سرزمین کشور مهاجرین است. نژادها و اقوام مختلف در این کشور بسیار بزرگ زندگی می کنند. اینجا واقعا بزرگ است. زمانی بزرگی این کشور را به درستی حس کردم که از ایالت یوتا در مناطق کوهستانی متمایل به غرب آمریکا تا ایالت فلوریدا در جنوب شرقی رانندگی کردم. به مدت 8 روز از کوهستان ها گذشتم به دشت های تگزاس رسیدم با عبور از رودخانه می سی سی پی و جنگل های آلاباما و لویزیانا به فلوریدا با آب و هوای نیمه حاره ای وارد شدم. دوباره ازفلوریدا حرکت کردم و پس از سه روز رانندگی و باعبور از سواحل شرقی آمریکا به بستون وارد شدم. اختلاف ساعت در شرق و غرب آمریکا سه ساعت است. با هواپیما از بستون تا کالیفرنیا 6 ساعت است. این کشور 300 میلیون جمعیت دارد



در این سرزمین پهناور آدم های جالبی زندگی می کنند. یکی از جالبترین گروههایی که دیده ام آمیش ها هستند. این ها به شدت مذهبی اند. به دلایل مذهبی ازپدیده های مدرن رویگردانند. به ارتش نمی پیوندند. از ماشین و برق استفاده نمی کنند. لباس هایشان را خودشان می دوزند. خانه هایشان به سبک قرن هجدهم میلادی است همچنین لباس ها و زندگی شان. از موسسات مالی پول نمی گیرند به وام و این جور تسهیلات اعتقادی ندارند.بیشترشان در ایالت پنسیلوانیا زندگی می کنند. خودشان را ازجامعه آمریکایی جدا کرده اند.

عروسی های آمیش ها درپنجشنبه آخر پاییز و بعداز فصل برداشت انجام می شود. معمولا عروس یک لباس آبی می پوشد و بعداز عروسی در مناسبت های دیگر هم از این لباس استفاده می کند.عروس و داماد حلقه عروسی ندارند.جشن عروسی چند ساعت طول می کشد و عروس وداماد در نخستین شب زندگی مشترک درمنزل مادر عروس می خوابند.


آمیش ها در میان خودشان ازدواج می کنند و از اینرو بیماری های ژنتیکی در میان این جماعت شیوع بیشتری دارد.شیوع دوقلو زایی هم در آمیش ها بیشتر از جامعه عمومی است. آمیش ها به برنامه های تنظیم خانواده اعتقادی ندارند و همچنین از بیمه استفاده نمی کنند.بچه های آمیش ها حداکثر تا کلاس هشتم درس می خوانند.تقریبا هیچ آمیشی به دبیرستان یا دانشگاه نمی رود.
آمیش ها زمین های زیادی نمی خرند چون قادر نیستند با نیروی انسانی (بخوانید زور بازو) و بدون استفاده ازماشین سطح زیادی را به زیر کشت ببرند. خلاصه اینکه این جماعت آمیش ها خیلی جالبند.


منبع عکس 1
.

۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه

مهار بیابان زایی به روز شد

امروز امّا در پاسخ به اشتياق، حمايت و لطف همه‌ي دوستان عزيزي كه همچنان خواهان دوام «تارنماي مهار بيابان‌زايي» هستند و اين سكوت 33 روزه را به تلخي و سختي همراهي كردند، صميمانه و با تمام خلوصي كه در خود سراغ دارم، مي‌گويم: محمّد درويش هيچگاه انتظار چنين حمايت و همراهي و همدلي بزرگ و ارزشمندي را نداشت ... نمي‌دانم، شايد اصلاً براي همين است كه مي‌گويند: «برخي اوقات بهتر است براي بهتر ديدن آنچه كه در پي تماشاي دقيقش هستي، از آن فاصله بگيري ...» راستش مهرباني و غمخواري نهفته در اغلب كامنت‌ها، ايميل‌ها، پست‌ها، تلفن‌ها و ديدارهاي حضوري كه در بازتاب پست سكوت برايم ثبت شد، آنقدر بزرگ، فاخر و عظيم بود كه شايد اگر اين دوري و سكوت ناخواسته رخ نمي‌داد، هرگز عظمت و ارزش واقعي آن برايم آشكار نمي‌شد.

صدای تو خوب است

صدا کن مرا. . صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ئ آن گیاه عجیبی است .
که در انتهای صمیمیت حزن می روید..
من از طعم تصنیف
در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است.
سهراب سپهری

۱۳۸۶ خرداد ۳, پنجشنبه

بوی هجرت می آید

کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد :سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
ومنوچهر وپروانه وشاید همه ی مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد و
نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد.
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .
صبح خواهد شد وبه این کاسه ی اب آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم .
من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
--دختر بالغ همسایه—
پای کم یاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند.
چیز هایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت.
یا شبی از شب ها مردی ازمن پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است

باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست .
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد:سهراب!
کفش هایم کو ؟
سهراب سپهری

۱۳۸۶ خرداد ۲, چهارشنبه

سالروز آزاد سازی خرمشهر

سالروز آزاد سازی خرمشهر یاد آور قهرمانی ها ی فرزندان سرزمین ایران است.سال 1381 به خرمشهر رفتم متاسفانه هنوز زخم هایی را برتن داشت.دور روزگاران آرزوی بهروزی و شادمانی برای هموطنان خرمشهری دارد و یاد همه ی دلیرانی را که برای خرمشهر جنگیدند گرامی می دارد.

نازک اندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روز بهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که می جستند
مرز را پرواز تیری می دهد سامان
گر به نزدیکی فرو افتد
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا تا چند
کو بازوی پولادین و کو سر پنچه ایمان

به قول بلوچها جانکم یعنی دخترم در سالروز آزاد سازی خرمشهر به دنیا آمد. نامش معنای طبیعت می دهد.کیانایم شاد باش و دیر زی

دانشگاه ام آی تی


دانشگاه ام آی تی به عنوان یکی از مهمترین مجموعه های آموزشی پژوهشی جهان در شهر کمبریج و درایالت ماساچوست واقع است. شهر کمبریج یکی ازشهرهای (بخوانید محله های ) کلان شهر بستون است. در واقع بستون از تعدادی شهر به هم پیوسته تشکیل شده است که هرکدام شورا و شهردار و تشکیلات و سیاست های جداگانه دارند. شهر کمبریج به یک شهربا رویکرد اجتماع مدار شهرت دارد یعنی اینکه تلاش می شود تا شعارهایی مثل بهداشت برای همه، بنزین ارزانتر و حمایت از اقشار آسیب پذیربه عمل درآید. خلاصه شهر کمبریج یک جورایی یکی از شهرهای لیبرال آمریکاست. از طرف دیگر بافت جمعیتی این شهر، دارای چگالی دانش بیشتری از سایر نقاط بستون است. اکثراستادان و مهمتر از آن دانشجویان با هوش ام آی تی و هاروارد در این شهر زندگی می کنند .

دانشگاه ام آی تی یک دانشگاه خصوصی است. 5 دانشکده و یک کالج و 32 دپارتمان دارد. ام ای تی در سال 1861 توسط ویلیام بارتن راجرز در پاسخ به صنعتی شدن سریع آمریکا تاسیس شد.فلسفه این دانشگاه آموختن از طریق انجام دادن است.در طول جنگ جهانی دوم به ساخت تکنولوژی های جنگی روی آورد و کامپیوتر و رادار حاصل این تلاش بود. فکر می کنم الان که داریم با استفاده از این تکنولوژی با هم گفتگو می کنیم باید به افتخار ام آی تی کلاهمان را برداریم و یک هورا بکشیم.

69 نفر از برندگان نوبل از وابستگان به ام آی تی هستند. 40 درصد دانشجویان تحصیلات تکمیلی خارجی هستند. دانشجویان ایرانی گروهی از بهترین و هوشمندترین فرزندان سرزمین ایران هستند که دراین دانشگاه تحصیل می کنند. گروه مطالعات ایرانی ام آی تی هم از مراکز معتبری است که به همت جمعی از استادان فرهیخته و اندیشمندان ایرانی تشکیل شده است. یکی از کارهای خوب این گروه مطالعاتی دعوت از استادان ایرانی یا ایران شناسان غیرایرانی است که در زمینه های مختلف سخنرانی هایی را برای علاقمندان ارایه می دهند.

۱۳۸۶ خرداد ۱, سه‌شنبه

دانشگاه هاروارد

دانشگاه هاروارد در کمبریج و در ایالت ماساچوست واقع است. در واقع کلان شهر بستون از تعداد زیادی شهر به هم پیوسته تشکیل شده است. و شهر کمبریج یکی از این شهرهاست. جان هاروارد در 13 مارس 1639 کالج هاروارد را تاسیس کرد.جالب اینست که نخستین کتابخانه هاروارد با اهدای 400 جلد کتاب از طرف جان هاروارد جوان تاسیس شد. هم اکنون هارواردبا 15 میلیون جلد کتاب یکی از کامل ترین کتابخانه های جهان را دراختیار دارد به عنوان مثال بیشتر کتابهایی که به زبان فارسی به خصوص در سالهای اخیر چاپ شده اند در این کتابخانه موجود است . همچنین نسخه های کتابهای ایرانی از صدر مشروطیت و قبل از آن در این کتابخانه یافت می شوند.

هاروارد بیشترین بودجه یک موسسه آموزشی در دنیا را دارد بودجه ای بالغ بر 29.2 میلیارد دلار در سال 2006 میلادی. 2400 استاد به 6700 دانشجوی دوره لیسانس و 12400 دانشجوی تحصیلات تکمیلی سرویس می دهند.هاروارد با پسر عمویش ام آی تی شانه به شانه در کمبریج به تولید دانش مشغولند. در اوایل 1900 و بعداز آن بارها صحبت ادغام این دو موسسه آموزشی و پژوهشی بوده است. 75 نفر از برندگان جایزه نوبل از وابستگان به هاروارد هستند. دانشجویان ایرانی در هاروارد انجمن دارند و در زمینه های علمی و هنری فعال هستند.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

زنده باد بلاگستان پيش به سوی کهکشان گوتنبرگ

اختراع صنعت چاپ توسط يوهان گوتنبرگ، در سال 1436، اروپائيان و سپس جهانيان را وارد جهانی متفاوت کرد. با ورود به «کهکشان گوتنبرگ» (اصطلاح برساخته مارشال مک‌لوهان، نظريه‌پرداز کانادايی ارتباطات) پایه های تجدد و تولید نوشتار انبوه در اروپا بنیان نهاده شد.

ولی ایرانیان به دلایل زیادی از جمله اقتصادی؛ فرهنگی ؛ و ايديولوژيک به این کهکشان وارد نشدند. و سالها گذشت تا صنعت چاپ در این سرزمین نهادینه شد. وقتی هم که چاپ آمد و نخستین روزنامه ها چاپ شدند این اشراف و درباریان بودند که توان خرید روزنامه های گران قیمت آن زمان را داشتند. چنین است که ما یکسره در کهکشان شفاهی ماندیم. کهکشان شفاهی شد روش ارتباطمان. مثلا وقتی می خواهیم به میهمانی برویم از نقشه شهرمان در منزل خبری نیست . خانه دوستمان در تهران پارس است وخودمان در میدان آزادی زندگی می کنیم . راه می افتیم و می گوییم به تهران پارس که رسیدیم از مردم نشانی مثلا خیابا ن ۱۵۰ شرقی را می پرسیم. یه این می گویند زندگی در کهکشان شفاهی.
حالا اینترنت به ما این فرصت را داده که روزانه هزاران صفحه به زبان فارسی تولید کنیم . قرار است با فعل نوشتن این صفحه ها تولید شوند یعنی مجبوریم برای نوشتن قدری فکر کنيم. و مسووليت مطالبمان را به عهده بگيريم . فرقی هم نمی کند که با نام واقعی يا غير واقعی مان بنويسيم بالاخره اهالی بلاگستان ما را با يک نامی می شناسند و عقل جمعی نظاره گر رفتارهايمان است.فکر کردن هم کار بدی نيست اگر زمانی هم وکيل و وزير شديم قبلا ياد گرفته ايم که کمی فکر کنيم در آن زمان ممکن است تصميم های عجولانه و نامتعادل کمتر بگيريم آبروی مملکتمان هم بيشتر حفظ می شود.

فکر می کنم اگر ما جماعت نويسنده و خواننده بلاگستان همت کنيم و فارسی بنويسيم و خوب بنویسیم در مدت کوتاهی کار ی کرده ايم کارستان. ما به سرعت ادبيات و نوشتارمان را احيا کرده ايم . فکرش را بکنيد روزانه هزاران صفحه به زبان فارسی توليد شود. در اين داستان اگر به پسر عموها و دختر عموهای افغانی و تاجيکمان هم توجه بکنيم و برای همه پارسی زبانان بنويسيم برای سا ل ها اين زبان را از گزند بدخواهان حفظ کرده ايم. پس پيش به سوی کهکشان گوتنبرگ.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

من مخالفت می کنم پس هستم



در سال هایی که در فضای تشکل های غیردولتی فعال بودم به نکته ای پی بردم که فکر می کنم یکی از ویژگی های شخصیتی برخی ایرانیان فعال در عرصه های اجتماعی است. معمولا در مجامعی که قرار بود تعدادی برای هیات مدیره یا کاری نامزد شوند و رای گیری انجام شود به ویژه وقتی این مجامع خیلی بزرگ بود . کسانی با نشستن در جایگاه منتقد مسوولین قبلی و با راه انداختن جار وجنجال در جلسه مجمع به راحتی رای می آوردند.


در واقع در این مجامع به دلیل نبود سازو کارهای اطلاع رسانی و اینکه معمولا نامزدها در همان جلسه مجمع کاندیدا می شدند هیچ امکانی برای ارایه برنامه های جامع و معرفی نامزدها ازقبل پیش بینی نشده بود و چون فرض بر این است که قبلی ها دزد و دغل بوده اند هر کس که بتواند با صدای بلندتری این فرض را فریاد بزند برنده انتخابات خواهد بود به همین سادگی . بار ها و بارها این مورد را در جلساتی که برای تشکیل شبکه های سازمان های غیر دولتی انجام می شد دیده بودم کسانی بدون داشتن ظرفیت لازم برای اداره سامانه های پیچیده شبکه ای با را ه انداختن دعوا و هیاهوبه راحتی پیروز انتخابات می شدند.


چون کار اجتماعی پیش نیاز کار سیاسی است و به نوعی کار سیاسی بر بستر کارهای اجتماعی شکل می گیرد تصور می کنم که در میان فعالان سیاسی هم چنین سابقه ای موجود باشد باید دید سیاسیون در این باره چه می گویند.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۹, شنبه

خاک سرخ

شب گذشته در جمع خانواده بزرگ ایرانی در بستون به تماشای مجموعه خاک سرخ ساخته فیلم ساز برجسته ابراهیم حاتمی کیا نشستیم. ایرانیان بستون انجمن دارند. و جمعی از دوستان برنامه هایی را تحت عنوان خانواده بزرگ ایرانی ترتیب داده اند. برنامه شب گذشته در محل انجمن بود. در ساختمان زیبایی که خانه ایران نام دارد. این محل با همت ایرانیانی ساخته شده است که تلاش می کنند فرهنگ سرزمین راپاس بدارند. در خانواده بزرگ ایرانی از عقیده سیاسی یا مذهبی شما نمی پرسند. در خانواده بزرگ تلا ش می شود تا جای خالی فامیل های ایرانی که هزاران کیلومتر دورترند پر شود. همه دختر خاله، پسر خاله اند. بزرگ تر ها پدر بزرگ و مادر بزرگند. کوچک تر ها فرزندانند.
خاک سرخ داستان تلخ جنگی خانمان سوز است. خاک سرخ یک فیلم لطیف ، تلخ و البته ضد جنگ است. خاک سرخ واقعیت جنگ است. جنگ واژه ای است با تداعی های متفاوت در خاطره مخاطب همچون سایر واژه ها .ولی نکته اینست که تداعی های جنگ طیف گسترده ای از معانی را در بر می گیرد از سفید سفید تا سیاه سیاه. قبل از دیدن جنگ خونین هشت ساله و در سال های کودکی تصویری که از جنگ داشتم برگرفته از فیلم های هالیودی بود شبیه تصویری که بسیاری ازمردمان جنگ ندیده این روزگار دارند. در سال های جنگ بارها وبارها از نزدیک کشته شدن انسان های بیگناه را دیده ام، بارها وبارها خلبان های میگ های عراقی را که در ارتفاع کم پرواز می کردند دیدم ودیدم چگونه کودکان وزنان ومردان پرپر می شوند. جنگ که تمام شد هیچگاه از دیدن توپ و تانک لذت نبردم . هیچگاه ازنمایشگاه های جنگ درهفته دفاع مقدس دیدن نکردم. هیچوقت به تماشای فیلم های بکش بکش جنگی ننشستم. ازدیدن صحنه های تهوع آور کشتن بیزار شدم. همچون داستان فیلم شکار چی گوزن آرزو داشتم که قدرتی داشتم تا تفنگ ها را دور بریزم . حالا می توانی درماندگی مردمان را در خاک سرخ ببینی ، قهرمانانی که در دام جنگ گرفتار آمده اند. می توانی زنان و مردانی را ببینی که برای دفاع از سرزمین شان جان برکف در آستانه سرزمین ایستاده اند. مرزهایی که همچون سرحدات دامن گستر اندیشه بی سامانند.
خیال می کنم کسانی که از جنگ ها جان سالم بدر می برند اگر توان کشتن کینه و قهری که سراسر وجودشان را فراگرفته، داشته باشند به بزرگترین مدافعان صلح و دوستی تبدیل می شوند.چنین است که قربانیان جنگ ها سامان دهنده حرکت های صلح خواهانه در سراسر جهان بوده اند. خاک سرخ داستان رشادت های فرزندان ایران است . خاک سرخ داستان تلخی جنگ است . خاک سرخ آیینه زشتی کینه خصم است . خاک سرخ ، تکه ای ازخاک شلمچه است. خاک سرخ خاک مهران است ، خاک سرخ خاک ایران است. .

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۸, جمعه

سمبوسه بندری

بفرمایید سمبوسه بندری

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه

همایش دوچرخه سواران طرفدار محیط زیست

تابستان 1376 بود. با ارسال گاهنامه های صلح سبز و فرم های تقاضای عضویت روز به روز به شمار همراهان جبهه سبز افزوده می شد. با گفتگوهایی که با جمعی از دوستان دوچرخه سوار انجام داد ه بودیم قرار شد که یک برنامه تحت عنوان همایش دوچرخه سواران طرفدار محیط زیست انجام دهیم.
این برنامه با دیدن عکسی از دوچرخه سواران طرفدار محیط زیست مجارستانی که در مجله پیام یونسکو منتشر شده بود کلید خورد. پس از دیدن عکس فکر کردیم که ما می توانیم برای اعتراض به روند آلودگی هوا و گوشزد کردن نقش همه ی ذینفعان با انجام یک گردهم آیی دوچرخه سواران گامی در جهت آگاهسازی زیست محیطی برداریم. مبداحرکت میدان ولیعصر و مقصد را پارک ملت در نظر گرفتیم.قرار شد برنامه در تاریخ 17 تیرماه برگزارشود.
شهریار رحمانی، محسن سلیمانی، ومهدی ماهوش آن زمان به تازگی خدمت سربازی را به پایان رسانده بودند و از طریق دکترقاسمی که دوران سربازی را در بهداری ارتش می گذراند با جبهه سبز آشنا شده بودند. دوستان دیگری هم مثل پدرام سالمی در اوایل تابستان با ما همراه شده بودند. پدرام از طریق دکتر عظیم زاده در یک برنامه چند روزه کوهنوردی با این مجموعه آشنا شده بود. پدرام پرانرژی و با نشاط بود. با پدرش در کتابفروشی شان در خیابان شادمان (به قول خودش شادمانیه ) همکاری می کرد. کامپیوتر داشت و یک خط تلفن.در ساعات روز هم در کتابفروشی مشغول بود. پیشنهاد داد که برای برنامه همایش دوچرخه سواران سبز یک برنامه نام نویسی ترتیب دهیم. بنابراین در دعوت نامه هایی که به دوچرخه سواران سطح شهر می دادیم برای نام نویسی، تلفن پدرام را داده بودیم. پدرام هم خیلی حرفه ای کار روابط عمومی این برنامه را انجام می داد.

دوستان دوچرخه سوار هم با شرکت های سازنده یا وارد کننده دوچرخه هماهنگ کردند و مقداری کادو برای دوچرخه سواران تهیه شد که فکر می کنم به شیوه قرعه کشی توزیع شد. شرکت کنترل کیفیت هوا هم تعدادی تی شرت تهیه کرد و بین دوچرخه سواران توزیع شد.درآن زمان خانم مهندس هسته ای مدیر عامل شرکت کنترل کیفیت هوا بودند، فکر می کنم الان درنیویورک درمحل دفتر نمایندگی جمهوری اسلامی در مقر سازمان ملل کار می کنند. با شهرداری و پلیس هم جهت انتظامات هماهنگ کردیم ولی تا لحظاتی قبل از برنامه نمی دانستیم که بالاخره پلیس با ما همکاری خواهد کرد یا نه.
دوچرخه سواران با صورتک های (ماسک های) ضد دود حرکت کردند و پیام این برنامه جدی گرفتن آلودگی هوا و حقوق دوچرخه به عنوان یک وسیله نقلیه عمومی بود. یک نوع اعتراض به روند صعودی آلودگی هوا. با همه خبرگزاری ها و نشریات تماس گرفته بودیم. تنها برنامه ای که برای تهیه گزارش آمد برنامه در شهر بود که گزارش جالبی را از این برنامه برای شبکه تهران گرفتند. دکتر مجید مخدوم عضو هیات مدیره و رییس گروه مدیریت محیط زیست دانشگاه تهران هم در این برنامه و در مراسم اختتامیه درپارک ملت برای شرکت کنندگان سخنرانی کردند.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۶, چهارشنبه

ترم تابستان



ترم تابستان هفته بعد شروع مي شه.


امروز مجبور شدم ترم تابستان را به طور کامل حذف کنم. شهريه دانشگاه را بالا پايين کرديم ديديم هيچ رقم قابل پرداخت نيست. احساس خوبی ندارم مثل کسی هستم که در نزدیکی قله روی برف ها لیز خورده.

دو روز قبل کتابهای ترم تابستان را آن لاین خریدم . همه مطالب کلاس ها را پرینت گرفتم و آماده شدم که با قدرت، کار این ترم را تمام کنم .حالا باید کتاب ها را آن لاین بفروشم. احتمالا برای تابستان به طور مستمع آزاد در دو کلاس شرکت خواهم کرد و دوره کارآموزی را در يک موسسه در کمبريج خواهم گذراند.


۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۵, سه‌شنبه

نخستین گاهنامه های صلح سبز



سال 1375 در کیلان دماوند و درمحل مرکز بهداشت کیلان پزشک مقیم بودم. با مردم کیلان و روستاهای اطراف ارتباط خیلی خوبی داشتم. شورایی تحت عنوان هیات امنای کیلان در تدارک ساخت یک حسینیه عظیم در کیلان بودند. هیات امنای کیلان از بزرگان و متنفذین محل بودند. کیلان یکی از شهرهای کوچک، باستانی و با فرهنگی کهن است. همچون ابیانه درصد زیادی از جوانان این منطقه کارآفرین و تحصیل کرده هستند. در زمستان 1375 تصمیم گرفتم که برای فعال کردن بیشتر جبهه سبز به تهران بیایم. در واقع جبهه سبزدر حال فعالیت بود ولی نشریه ، دفتر و شعبه نداشت. لازم بود که کسانی با صرف وقت بیشتر سروسامانی به این سامانه دهند. زمانی که در کیلان بودم در برنامه هایی که به طور دوره ای انجام می دادیم شرکت می کردم . برنامه هایی مثل پاکسازی کوهستان، رودخانه وسد کرج یا گلگشت هایی که برای مدرسه علامه حلی برگزار می کردیم. ولی اینها کافی نبود باید با صرف وقت بیشتر سر وسامان بیشتری به کارها می دادیم.


با آنیتا صحبت کردم. ما می توانستیم در کیلان بمانیم. هیات امنای کیلان ما را می خواستند. قطعه ای زمین شهری برای ساخت مسکن به ما پیشنهاد کرده بودند. همچینین فضایی برای کار و بار مطب خصوصی. از آبسرده تا ساران وایوانکی و در روستاهای رشته کوه قره قاج امکان کار داشتیم. چون مردم را داشتیم . به مردم احترام می گذاشتیم. با مسوولیت خودمان برای نیمه های شب که بیماری به درمانگاه می آمد تا حد امکان دارو تهیه کرده بودیم. لازم نبود که مردم برای پیچیدن نسخه به دماوند بروند در سرمای زمستان. کسی به خاطر نداشتن مال کودک تبدارش را در خانه نمی گذاشت. هیچوقت در نیمه های شب به بیماری که برای گرفتن کمک می آمد روی ترش نکرده بودم. اگر راننده آمبولانس در دسترس نبود خودم کار راننده را می کردم. مردم هم خوب می فهمیدند و قدر می دانستند.


ولی باید می رفتم. مردم کیلان دماوند طومار نوشتند، درروزنامه سپاسگزاری کردند و خواستند که بمانم ولی باید می رفتم. از سال1368 کاری را شروع کرده بودیم که ظرفیت و ارزش ادامه داشت . باید می رفتم. آنیتا موافقت کرد. بدون داشتن شغل مشخص کار کیلان را رها کردم و به تهران آمدم. راه اندازی گاهنامه صلح سبز برای ارسال به اعضا، ایجاد ارتباط با جوانان علاقمند، پی گیری برای راه اندازی دفتر، ارسال اخبار فعالیت ها به روزنامه ها از اهم کارهایی بود که درآن زمان شروع کردم.


نخستین گاهنامه های صلح سبز را در یک ورق پشت و رو در می آوردیم. این گاهنامه در شش ستون تهیه می شد. شامل اخبار جبهه سبز، هشدارها ی زیست محیطی ، راهکارها و ابتکارهای موجود برای بهبود وضعیت محیط زیست. اولین کسی که برای ارسال این گاهنامه ها به عنوان یک عضو جدید ونه دوستانی که به طور سنتی طی سالها همکاری می کردند به ما پیوست خانم سپیده تقی زاده بود. فکر می کنم سپیده در جلسه ای با دکتر معینی و خانم رنجبران آشنا شده بودند. بنابراین ایشان را که ابراز علاقه کرده بودندبرای کمک، به منزلمان دعوت کردیم و به اتفاق آنیتا کار نشانی چسبانی و ارسال را انجام می دادیم. دکتر معینی در آن زمان موافق کمک گرفتن از دوستان به این ترتیب نبودند. بنابراین یک بار همه گاهنامه ها را به منزلشان بردم تا ایشان انجام دهند وقتی که دیدند من با چه دشواری گاهنامه ها را بدون داشتن ماشین به آنجا برده ام واین کاری نیست که توسط یکی دو نفر انجام شود موافقت کردند تا تعداد بیشتری از دوستان تازه امان را درگیر کنیم.


برای تایپ گاهنامه با اتوبوس یا تاکسی به میدان انقلاب می رفتم و تایپیست های حرفه ای کار تایپ را انجام می دادند.آن موقع کامپیوتر و پرینتر چنین فراگیرنبود. سپس درحوالی پل یادگار امام در خیابان ستارخان کپی ها را انجام می دادم. به خانه امان که در آریاشهر بود می بردم با خانم تقی زاده ، آنیتا، آرش و آتوسای ملک و سایر دوستان آدرس چسبانی و تازنی می کردیم. به پست خانه فلکه اول صادقیه می بردم با دستگاه تمبرزن تمبر می چسباندم و بعد گاهنامه ها پست می شد. پس از هربار پست کردن تعداد بیشتری عضو به ما می پیوستند.

گفتم اتوبوس و تاکسی، این اواخری که در تهران بودم برای اینکه به جلسات متعددی که با دوستان یا سازمان های دولتی یا غیردولتی داشتیم برسم از موتوری ها کمک می گرفتم. الان که فکر می کنم موهای بدنم سیخ می شود از بس که موتورسواران مسافرکش خطرناک رانندگی می کنند.

حکیم ابوالقاسم فردوسی


در دانشنامه ویکی پدیا می خوانیم شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگ‌ترین سند هویت ایشان است.
شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاه‌هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سی‌سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره ‌می‌گوید:
بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری روی‌داد.
به تعبیری شاهنامه بزرگترین اثر و گنجینه زبان فارسی است.
در شهر ها یی مثل شهر من هنوز هم در ایام عید ودر مناسبت های فامیلی در کنار دیوان حافظ اين شاهنامه است که ورق می خورد. داستان دلاوری ها، ‌ داستان عشق ها و زخم ها، داستان زندگی و مهر به سرزمین . مطلب گر گ خاکستری را هم در این باره بخوانید.

پشت سر نیست فضایی زنده



روز گذشته از دوستان در مورد نام قله های افتخاری که بعضی از ما معتقدیم ایرانیان درچند قرن گذشته درنوردیده اند پرسیدم. در چند محل از جمله بالاترین گفتگوهای خوبی درگرفت. بعضی ها هم نگارنده را به خودباختگی محکوم کردند. بسیاری نام بزرگانی چون ابن سینا، رازی، فردوسی ، سعدی و مولانا را یادآوری کردند. مشکلی که در گفتگوها می بینم یک نوع مطلق گرایی افراطی است. این مطلق گرایی وطن پرستی نیست. اگر زمینه بروز بیابد بسیار خطرناک است گاهی اوقات به شدت بوی نژاد پرستی می دهد. خیلی ازماها اگر قدرت داشته باشیم و در جایی (اداره ای، دفتری، کلانتریی، منزلی ) امکان حکومت داشته باشیم فاشیست های کامل و قابلی هستیم.

عزیزان مطمین باشید ایران دوستی نگارنده کمتر از خیلی از شماها نیست. ولی اگر ما در مورد توهمات احتمالیمان صحبت نکنیم چه کسی باید نکات ضعمفمان را گوشزد کند. اگر این پرسش را یکی از متخصصین فرنگی در لفافه بپیچد خیلی از ماها به عنوان ضرب المثل و یا کشف جدیدی در حوزه روانشناسی اجتماعی بازگو می کنیم یا در موردش می نویسیم.


ببینید بدیهی است که ما فرهنگ غنیی داریم، تاریخ داریم، فقط یک میلیون بنای تاریخی ثبت شده داریم. اقوام گوناگون، با زبانها ی جورواجور داریم. بدیهی است که ما فردوسی داریم . در همین بستون هفته گذشته یک بانوی آمریکایی دانشمند را ملاقات کردم که فقط به واسطه علاقه به خواندن شاهنامه، زبان فارسی یادگرفته است . خانم اولگا دیویدسون. او موزه ای از صنایع دستی و کتابهای سرزمین ایران را در منزلش در بیکان هیل بستون ترتیب داده است.

ولی این دلیل نمی شود که با داشتن این بزرگان و تاریخ و جغرافیا و زیست بوم ارزشمند خیال کنیم که همه تحولات عالم توسط ایرانیان به وقوع پیوسته. قدری هم به سایر ملل نگاه کنیم . به قول سهراب سپهری سعی کنیم که وسیع باشیم ، سر به زیر و سخت . با هو و جارو جنجال و اینکه ایرانیان تاریخ را رقم زده اند و همه تحولات علم و دانش و هنر از این سرزمین جاری گشته اگر چه باعث حظ و شعف ما ایرانیان می شود ولی در بیرون ازاین سرزمین به ما می خندند.وقت آن رسیده که فراموش کنیم که می گفتند هنر نزد ایرانیان است وبس.

و اما نکته دیگری هم دارم. اگر قبول دارید که ما مرکز عالم وجود نیستیم و جزیی از عالم وجودیم قول می دهم که سیاهه ای از موفقیت های ایرانیا ن هنرمند و دانشمند را در 50 سال گذشته فهرست کنم. خواهید دید که ما می توانیم به کودکانمان در مورد موفقیت های هموطنانمان بگوییم و حتما این موارد مایه غرور همه ما خواهد شد.

پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است

لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

اگر کمی بلند گوی خودت را کم کنی همه را می شنوي

بيژن جلالی و خاطره حجازی مجمو عه ای از شعرهای سبزشان را برای انتشار در سال ۱۳۷۷ در اختيار ما گذاشتند تا در مجموعه ای تحت عنوان شاعران سبز منتشر کنيم . چون قرار بود اين مجموعه با تصاويری از طبيعت ايران و با کيفيت عالی در قطع بزرگ منتشر شود متاسفانه به دليل محدوديت های مالی هيچ وقت اين امکان پيش نيامد. در اينجا يکی از شعرهای مجموعه شاعران سبز را از خاطره حجازی می گذارم. خیال می کنم این شعر برا ی نخستین بار منتشر می شود. چون شعر را از حافظه ام می نويسم ممکن است با اصل شعر اندکی متفاوت باشد که همينجا از خاطره عزيز پوزش می طلبم.

تو نمی شنوی
ولی باور کن
درختها حر ف می زنند
بار ها ديده ام
وقتی که با غبان مجموعه
پای درختان آب آلوده می ببندد
درختان خرمالو
غنچه هايشان را سقط می کنند و صدای شيون
حياط را بر می دارد
تو نمی شنوی
ولی باور کن
صدا های بسياری هست
اگر کمی بلند گوی خودت را کم کنی
همه را می شنوي

ما پرچمدار کدام قله در تاریخ بشریت بوده ایم؟



رییس جمهورمحترم در جمع نخبگان ایرانی ساکن در دوبی از ملت ایران به عنوان رقم زننده تاریخ یاد کرده اند خبر گزاری مهر می نویسد:" وی ایران را سرزمینی بزرگ با تاریخی چند هزار ساله خواند و گفت: کشور ما در طول چند هزار سال گذشته فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشته است اما ملت ایران زنده و سرافراز و پر نشاط تاریخ را رقم زده و در عرصه های گوناگون پرچمداری بشر را به سمت قله های انسانی و تعالی بر عهده گرفته است."

من تاریخ شناس نیستم ، ولی هرچه گشتم نفهمیدم ملت ایران به خصوص در یک هزار سال گذشته چه گلی به گوشه جمال بشریت زده اند. به راستی ما چه افتخاری را می توانیم به جهانیان عرضه کنیم درهزاره گذشته. ما کدام بخش از تاریخ تمدن را رقم زده ایم. متاسفانه به جناب رییس جمهور دسترسی ندارم . اما لابد ایشان همفکرانی دارند که بتوانند به این پرسش پاسخ دهند. لطفا حداقل نا م قله هایی را که ملت بزرگ ما دریک هزار سال قبل فتح کرده اند نام ببرید .
زیاده جسارت است

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

مسوولین محیط زیست ایران جغرافیای سرزمین را نمی شناسند


دوستی می گفت ما عقب مانده نیستیم ما اساسا پرتیم. اگر عقب مانده بودیم مثلا فکر می کردیم یه دو هزار کیلومتری عقب هستیم شاید با تندتر دویدن جبران می شد ولی اشکال کار اینست که ما در یک هپروت های دیگری سیر می کنیم. اساسا کار از این حرف ها گذشته.

مژگان جمشیدی خبرنگار محیط زیستی مطلبی را درتاریخ 23 دی ماه 1385در اعتمادملی منتشر کرده بود. مطلب درباره گزارش کار زیست محیطی دولت جدید است. همانطور که حدس می زنید گزارش می گوید که دریغ از این خاک که می رود از دست. وضع خراب است و ..

درگزارش نکته دیگری هم آمده. گزارش می گوید که مسوولین سازمان محیط زیست جغرافیای سرزمین ایران را نمی شناسند. مثلا خیال می کنند که قوچ ارمنی در ارمنستان زیست می کند. یا جای استان کرمان را نمی دانند.
جمشیدی می نویسد: جاي تعجب نيست! وقتي برخي مديران ارشد اين سازمان هنوز نمي‌دانند استان كرمان در كدام منطقه از ايران واقع شده، چنان كه وقتي از زاگرس سخن مي‌گويند، استان كرمان را هم يكي از استان‌هاي واقع‌شده در نوار زاگرس معرفي مي‌كنند، طبيعي است كه ندانند جاده نور - بلده - گرمابدر از پارك ملي لار عبور خواهد كرد يا از جاي ديگري"




اگر ایران را به عنوان یک موجود زنده پیچیده در نظر بگیریم . موجودی که مهر می ورزد، نفس می کشد، غذا می خورد و گاهی اوقات حسد می ورزد یا کار را خراب می کند. فکر می کنم این موجود الان باید از خودش خجالت بکشد. وقتی کسی مثل اسکندر فیروز در ایران زندگی می کند. این چه بساطی است که سکان محیط زیست کشور در اختیار کسانی باشد که حتی نقشه این سرزمین را نمی شناسند. واقعا باید به ایران گفت خجالت بکش با این اداهای عجیب و غریبت.

اسکندر فیروز سازمان محیط زیست ایران را بنیان نهاد. این مرد شریف به قول بیژن فرهنگ دره شوری ویروس عشق به سرزمین را در میان همکاران و شاگردانش منتشر کرد. او یک نسل از برجسته ترین محیط زیست شناسان و عاشقان طبیعت ایران را در اوایل دهه 50 خورشیدی پرورش داد. اسکندر فیروز در رامسر میزبان نخستین کنوانسیون زیست محیطی بین المللی در جهان بود. کنوانسیون تالاب ها یا رامسر.

در هر جای دنیا که زندگی می کنید اگر گذرتان به یک تالاب بین المللی و مهم خورد به شناسنامه تالاب توجه کنید . معمولا نوشته اند سایت رامسر یعنی این تالاب توسط کنوانسیون رامسر به ثبت رسیده است. کسی مثل اسکندر فیروز باید در تهران در خیابا ن شیراز در منزلش بنشیند و کتاب بخواند. کسی که هنوز عکس هایی که از گاندو ( کروکدیل های باهو کلات در بلوچستان ایران) گرفته یگانه است . کسی که جنگل گلستان را مثل کف دستش بلد است . کسی که امروز باید پرزیدنت آی یو سی ان ( اتحادیه جهانی حفاظت طبیعت ) می شد اگر ایران با او چنین بی مهری نکرده بود .
بابا کی گفته ما عقبیم ما اساسا پرتیم

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۲, شنبه

باشگاه بوکس در بستون








اینجا بستون است . نمای بیرونی یکی از باشگاههای قدیمی بوکس درسامرویل یکی از محله های بستون.

پاسخی به پرسش آیا ایرانی ها نژاد پرستند؟



آقای شهریار عیوض زاده پاسخی را در قالب کامنت برای سوال روز گذشته مرقوم نموده اند، حیفم آمد که پاسخ در کامنت دونی بماند بنابراین در اینجا مجددا منتشر می کنم
توضیح اینکه به دلیل مشکلات فارسی سازی کلمات انگلیسی و شماره های پاراگراف ها حذف شده..


این که ایرانیان امروز درجاتی از نژاد پرستی (چه در حات تحقیر دیگران و یا در برتر دانستن خود) از خود بروز می‌دهند را قبول دارم. این را به سادگی می‌توان در بازی‌های کلامی آنها یافت اگر چه به نظر من در عمل کمتر اتفاق افتاده و یا حداقل فرصت اتفاق یافته است (در مقایسه با مشابهاتش در جهان).ولی این پستی که نوشتی چند داستان دارد. اول این که برخورد این نوشته بیشتر حاوی سانتیمانتالیسمی است که در بین جامعه مدنی کارها رواج دارد. خیلی بد نیست ولی در عین حال معمولا راهگشا هم نیست.
چند نکته:
بر طبق کتاب بررسی وضعیت ایران در چهارچوب یو ان دی پی که توسط سی سی آ منتشر شده بود و من و دو نفر دیگر از دوستان آن را ترجمه کردیم، ایران به طور عمومی در برابر مهاجران افغانی از ارائه خدمات بهداشتی و آموزشی دریغ نکرده است (تا 2003) . مثال شما صرفا یک مثال است و به راحتی قابل تعمیم نیست. شنیده بودم این اواخر داستانها تغییر کرده ولی نمی‌دانم تا چه حد

متن: "...هنوز نیز با وجود مشکلات حاد اقتصادی در ایران وجود مهاجران باعث واکنش بیگانه‌ ستیزی خاصی در ایران نشده است. با وجود این که نگرانی‌های اعلام شده و روشنی در مورد ظرفیت کشور برای پذیرش این تعداد مهاجر وجود دارد ولی واکنش عموم، همچنان با واکنش معمول در بسیاری از دیگر کشورها متفاوت است...."
آن بحث تابعیت هم بیشتر بحث حقوق زنان است. اگر یک خانم ایرانی با یک آقای مثلا آمریکایی هم ازدواج کند باز همین مشکل را خواهد داشت
.
مقایسه رفتار جامعه‌ی آمریکا با مهاجران مکزیکی با مشابهش در ایران اگر چه می‌تواند آموزنده باشد ولی به درد قضاوت نمی‌خورد. جامعه آمریکا یک جامعه‌ای از ابتدا چند فرهنگی بوده که قرنها این را تمرین کرده و از سوی دیگر یکی از جوامع خط مقدم روزگار جهان وطنی شدن است. در ضمن دولت آمریکا هم اصل رفتارش یکسان است فقط بسیار هوشمندانه‌تر. با یک نظام بسیار سختگیر، آدمهایی که به درد جامعه‌اش نمی‌خورند را اصلا اجازه ورود نداده و بعد آدمهایی را که اجازه داده، مثال خود شما را می‌زنم که با انبانی از توانمندی‌ها آنجایید، در واقع یک مهاجرت موقت داده و با توجه به شخصیت شما و مانوری که می‌دهد تا درجات بالایی اطمینان دارد که بر می‌گردید (اگر هم بر نگشتید باز مشکل خاصی وجود ندارد). در مورد مثالی که ذکر کرده‌ای هم باز به غیر از مانورهای تبلیغات سیاسی آن آموزنده است ولی احتمالا در داخل آمریکا هم تعمیم ندارد
.
ایران دو میلیون و سیصد هزار مهاجر افغانی ثبتی داشته (الان کمتر شده) باز بر طبق همان باید قبول کنیم که برخورد ما با مسئله مهاجرت افاغنه بسیار ناکار آمد و غیر دور اندیشانه بوده و فشار جمعیتی آن کنترل نشده. نمی‌دانم که با این مشکل چه باید کرد فقط امیدوارم که یک نگرش اجتماع پایدار برای این قضیه راه حل پیدا کند و نه یک نگرش نظامی گرایی که در اثر رگه‌های نژاد پرستی زمخت‌تر هم شده باشد
.
در یک مقاله روزنامه شرق می‌خواندم که 19 درصد جرایم تهران توسط افغانی‌های مقیم ایران انجام می‌پذیرد. من صحت این آمار را نمی‌دانم و حتی این آمار به هیچ وجه دلیل هیچ رفتار نا معقولی نباید بشود. این آمار صرفا نشان دهنده وضعیت بسیار دهشتناک افغانی‌ها چه در مملکت خودشان و احتمالا بدتر آن در مملکت غریب ایران است. ورود باز آدمهایی (مخصوصا جدا از خانواده) از یک کشور به شدت نا به سامان و عقب مانده به یک فضای دیگر (بدون امید به پایداری در آن) بدون شک باعث تنش در هنگام برخورد خواهد شد و کسی به این مسئله فکر نکرده بود. و این ما را باید بر آن دارد که چه برای خودمان و منافع ملی و چه از سر انسان دوستی فکر عاقلانه‌تری برای ماجراها ( عدم پذیرش و یا پذیرش و هضم و جا دادن در فضای اجتماعی) برای مهاجرین می‌کردیم.ولی این حداقل باعث می‌شود که دلایل عمومی رفتارهای انفجاری مثلا در واقعه خفاش شب را درک کنیم (که قابل درکتر از رفتار آمریکاییها با اعراب داخل کشورشان بعد از 11 سپتامبر بود). مشکلی اصلی از سیاست گذارانی است که صرفا در را باز کردند و دیگر به فکر جای آنان نبودند و یا به درجات پذیرش در فرهنگ فعلی عامه و یا به ارتقاء آن فکر نکردند

در کل منطقه خاورمیانه یک نوع نژاد پرستی ابلهانه و مسخره قبیله‌ای وجود دارد که احساس می‌کنم وضع ایران از سایر کشورهای منطقه به مراتب بهتر است و البته به هیچ وجه این مسئله باعث نباید به شود که نسبت و به وجود آن در ایران بی اعتنا شویم

در مملکتی که با جوانهای خودش به خاطر چهار قلم آرایش و یا هر چیز کوچک دیگر رفتار خشونت آمیز مادون شان انسانی می‌شود انتظار رفتار خلاف این نباید داشت
.
مردم افغانستان یا در داخل کشورشان مانده‌اند و یا مهاجرت کرده‌اند. آنها که مهاجرت کرده‌اند یا استطاعت و فرصت و بخت مهاجرت به کشورهای درجه یک دنیا را داشته اند (که قول می‌دهم آدمهای فرهیخته و موفق در آنها زیاد بیابی) و یا خودشان در درجات پایین‌تری بوده‌اند و به ایران و پاکستان گریخته (و یا مهاجرت کاری) کرده‌اند. تازه از آنهایی که در ایران آمده‌اند ما متوجه حضور آن دسته می‌شویم که به علت درجات اجتماعی پایین‌تر کمتر توانسته‌اند خود را با مدل ایرانی تطابق بدهند بنابر این در چشم می‌آیند. همه اینها باعث شده که ما ایرانی‌ها عملا هنگام قضاوتمان به یک دسته فیلتر شده از افغانی‌ها توجه کنیم. این مسئله را باید برای مردم ایران توضیح داد و نه این که صرفا محکومشان کرد (منظورم شما نیستید منظور ارباب رسانه است). تصویری که ما از مردم افغانستان داریم تصویری به شدت کانالیزه شده است
.

افغانی‌های زیادی را دیده‌ام که به قول معروف آدمهای نایسی بوده‌اند (فارغ از میزان رتبه اجتماعی و یا فرهیختگی آنها). امیدوارم که نسل آنها افغانستان را تبدیل به جایگاهی شایسته برای زندگی کردن بکند

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۱, جمعه

نخستین دفتر جبهه سبزایران- قسمت پایانی



بعد از نقاشی دفتر به بروجرد بازگشتم تا درمحل کارم، روستای همت آباد انجام وظیفه کنم . به طور دوره ای 17 روستای قمر را برای سیاری و دیدن مریض و وضعیت بهداشتی به خصوص منابع آب سرکشی می کردم. در بعضی از روستاها خانه بهداشت موجود نبود درنتیجه بیماران را درمسجد روستا می دیدیم. ملت صف می کشیدند و بعداز ویزیت به لندرومان مراجعه می کردند که از آن به عنوان داروخانه سیار استفاده می کردیم. داوایشان را می گرفتند دعایی می کردند و می رفتند. با مردم رابطه خیلی خوبی داشتم . وقتی تصمیم گرفتم که ازبروجرد بروم مردم طومار نوشتند و ابراز لطف کردندولی باید می رفتم به هیچ وجه امکان ادامه همکاری با مدیران شبکه که آدم های واردی نبودند را نداشتم.

و اما دفتر جبهه سبز، دفتر آماده بهره برداری شده بودو هیات مدیره سرگرم برنامه ریزی برای راه اندازی دفتر. در این بین یک اتفاق به ظاهر ساده همه چیز را به هم ریخت. دکتر بسکی از آن منزل مسکونی یک اتاق را برای استفاده خودش و برای زمان هایی که به تهران می آمد نگه داشته بود. چون هیچ موافقت نامه ای نوشته نشده بود و طرفین یعنی دکتر بسکی و جبهه سبز حدود اختیارات و مقررات استفاده از دفتر را تدوین نکرده بودند. یک سو تفاهم باعث شد که دفتر قبل از افتتاح تعطیل شود.

و اما سوتفاهم، دکترقاسمی درایام قبل از افتتاح دفتر، کلید را برای شب مانی یکی از دوستانش که سرباز بود به او داده بود. و طبیعتا دوست سرباز دراتاقی که در آن امکان خوابیدن موجود بود می خوابید. زمانی که دکتر بسکی به صورت تصادفی به این موضوع پی برد. گویا با دکتر معینی صحبت کرده بود و انصرافش را از دراختیار دادن مکان اعلام کرده بود. به همین سادگی . البته تا مدتها به دکتر قاسمی به عنوان مقصر نگاه می شد. ولی امروز که نگاه می کنم می بینم درواقع مقصر اصلی طرفین مذاکره کننده در این مورد بوده اند. طرفین باید در یک موافقتنامه حدود اختیارات و وظایفشان را به طور کاربردی و آشکار روشن می کرده اند. درست است که قرار نبود پولی رد وبدل شود ولی این دلیل نمی شود که به صورت مبهم وارد معامله شویم.

خلاصه ما دفتر را نقاشی کردیم ، ولی دفتر دفتر نشد.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه

نخستین دفتر جبهه سبز ایران قسمت نخست



در بهار 1374 برای گذراندن خدمت طرح تامین نیروی انسانی خارج ازمرکزبه بروجرد رفتم و دراورژانس بیمارستان امام بروجرد مشغول به کارشدم . بعداز یک ماه کار در اورژانس به روستای همت آباد رفتم و درآغار به عنوان پزشک و پس از یک ماه به عنوان مسوول مرکز بهداشت روستایی همت آباد که با 17 روستای قمربزرگترین جغرافیای مراکزبهداشت بروجرد را داشت به همکاری ادامه دادم.روستاهای تحت پوشش این مرکزبهداشتی در گستره پهناوری از دشت سیلاخور که سال گذشته مرکز زلزله بود تا ارتفاعات هزارجریب در مرز اراک و درگردنه زالیان پراکنده بودند.

دراین دوران برای جلسات هیات مدیره به تهران می آمدم همچنین بعضی برنامه های پاکسازی طبیعت مثل برنامه های پاکسازی رودخانه کرج و قله توچال که درشهریور ماه همان سال انجام دادیم.

اما مهمترین اتفاقی که دراین سال برای جبهه سبزافتاد این بود که دکتر بسکی به هیات مدیره گفته بود که درنظر دارد منزل مسکونی که در حدفاصل خیابان جمال زاده و کارگر در نزدیکی میدان انقلاب دارد را جهت راه اندازی دفتر جبهه سبز در اختیار این تشکل قراردهد. این منزل در واقع یک آپارتمان سه طبقه بود که دکتر بسکی طبقه همکف را برای ما درنظر گرفته بودند. دراواخر شهریور ماه کلید را به دکتر معینی تحویل دادند و دکتر معینی به اتفاق دکتر رضا قاسمی مقداری مبلمان اداری برای این دفتر خریدند. این مبلمان همان مبلمانی است که الان در مرکز مشارکت های زیست محیطی موجود است و به آنها برچسب اموال جبهه سبزرا چسبانده بودیم. یک کامپیوتر هم خریدیم که آخرین باری که دردفتر بودم آن را به روز کرده بودیم و برای پروژه های داوطلبان استفاده می شد.

به هرحال دراواخرشهریور ماه کلید دفتر دراختیار دکترمعینی بود. بعدازدیدن محل زمانی که برای پاکسازی قله توچال به تهران آمده بودم قرار گذاشتیم که دفتر را نقاشی ( رنگ ) کنیم. طبیعتا چون پول نداشتیم برای نقاشی دفتر، طبق معمول قرارشد که زحمت این کار را خودمان بکشیم. درمهرماه برای شرکت در کنفرانس سالانه بیماری های کودکان دکترقریب به تهران آمده بودم، کنگره بیش از یک هفته بود. قید امتیاز بازآموزی را زدم وشدیم کارگر نقاش ساختمان. جمعی از دوستان موافق هم همراهمان شدند. عموتقی ( عموی بنده) ، مصطفی جعفری ( که آن موقع مسوول آموزش دانشکده داروسازی دانشگا ه تهران بود)، آنیتا ملک ( سرور بنده که آن موقع استاژر بخش اطفال بیمارستان امیرالمومنین جوادیه بود) و فرزاد الطافی ( که دربازار دربخش پارچه فعال بود و یکی از نیک ترین مردان روزگار است) ودکتر رضا قاسمی (عضو هیات موسس و نایب رییس هیات مدیره) . خلاصه در پایان کنگره اطفال و قبل ازآنکه به بروجرد بازگردم دفتر نقاشی شده بود.
ادامه دارد

نشانی



خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی:
خانه دوست کجاست؟

سهراب سپهری

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۸, سه‌شنبه

همه جای ایران سرای من است

روز گذشته چند تا ویدیو گذاشتم که در ستون سمت راست می توانید ببینید. نمی دانم درایران هم براحتی قابل دیدن است با نه. این ویدیوها مجموعه ای ازاسلایدهای زیبا از نقاط مختلف سرزمین ایران هستند. احساس خیلی خوبی دارم وقتی می بینم این شانس را داشته ام که همه نقاط سرزمین ایران را زیارت کنم
.
از شلمچه تا مهران، خرمشهر وآبادان و اهواز، ازمعبد چقازنبیل تا شوش و دزفول، از بوشهر تا بندرعباس، جزایر ایرانی خلیج همیشه فارس، قلیه ماهی خوری در جزیره هنگام، بندر خمیر تا چابهار، زاهدان، نیک شهر، خاش و زابل. کرمان، بم، شهر بابک ، شیراز، مرودشت و آباده. نرگس زارهای کازرون تا فسا و جهرم و اصفهان. میمه و خمین و یزد. همدان و ملایرو خرم آبادو کرمانشاه و مریوان و سنندج و ایلام. شهرکردوبروجن، یاسوج تا گردنه بیژن، آوج و قزوین و زنجان، سمنان و شهمیرزاد وسنگسر، بویین زهرا و ساوه ، انار آسارا، شب مانی در دشت لار، اراک و قم،ورامین و پاکدشت ، کرج و اسلام شهر، بیرجندو مشهد و گرگان. بندرترکمن و همه شهرهای شمال، ساری تا نوشهر، چالوس تا تنکابن و رشت؛ ماسوله و ماسال و فومن . آستارا و گردنه حیران. اردبیل ، خلخال و ماکو ، خوی . تبریز و ارومیه . و چه حالی می داد لقمه نان سنگک و تخم مرغ و سیب زمینی کبابی در ارومیه با دوغ کوزه ای
.
قمصرکاشان، ابیانه، مشهد اردهال، نیاسر و گلاب. گل گلاب و غار عجیب نیاسر. آشوراده در ترکمن صحرا، آتم گلنم ( اسبم عروسم). آب گرم رینه و کوههای بلند بالالاریجان.پل زنگوله، بلده و یوش ، دیدن آزاد کوه ازپنجره اتاق نیما. فاتحه ای برمزار سهراب در مشهد اردهال، طنازی دختران دم بخت درعزاداری عاشورای ابیانه. حلیم خوری نامحدود درعاشورای اشترینان. سیب زمینی کباب در آبسرد دماوند. انار وحشی میانکاله در زاغمر. دنده کباب سبلان دربلندای شابیل و قطورسوی. مشکه دوغ ایل بیرالوند دردامنه اشترانکوه. باختن مال و کوله پشتی و دوربین عکاسی درحمله دوستان لرستانی در ارتفاعات چم چید
.
باقطار محلی ازدورود به سپید دشت. بازگشت ازسپید دشت با قطار باری.با سواری از کیلان تا دماوند، ازدماوند با مینی بوس تا رودهن، ازرودهن بوفه اتوبوس تا پلور، ازپلور با کمپرسی معدن تا رینه. آبگرم و آبگرم و دوغ و ارتفاع.ازرینه با وانت تا جاده هراز، ازجاده هرازبا مینی بوس تا رودهن، ازرودهن با مینی بوس تا گیلاوند دماوندو ازگیلاوند تا کیلان با یک مینی بوس دیگر.
برای دیدن ایران لازم نیست که ازخواص باشید کافی است که ایران را دوست بدارید. مام وطن پذیرایتان خواهد شد.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

چند خبر از دوستان

شهريار رحمانی از دوستان سبزی است که از سال ۱۳۷۵ می شناسم. به تازگی شهریار وبلاگ نویسی را با نوشتن در تاک شروع کرده و در مورد تجارب زيست محيطيش در مجتمع مسکونی اشان نوشته . شهريار در برگزاری کارگاههای مشارکتی و کار با جوامع محلی چيره دست است. وبلاگ شهريار را بخوانيد
.
امروز در مرکز مشارکتهای زيست محيطی برنامه نمايش فيلم است.بچه ها فیلم «حقیقتی ناخوشایند» که همانطور که شاید بدانید امسال اسکار هم برده است را نشان می دهند.موضوع فیلم هم گرم شدن زمین است. برعکس برنامه های بستون که به صغیر و کبیر دانشجو کارمندو بیکار رحم نمی کنند و برای احوالپرسی و شرکت در جلسات ایرانیان باید چند دلار بپردازید این برنامه رایگان است. خبر برنامه را در واژه زمان بخوانيد
.
وبلاگ گرگ خاکستری يک بحث راه انداخته در مورد بررسی دلايل کاهش مشارکت زنان در برنامه های داوطلبانه داخل کشور نظراتتان را در کامنتدونی اين بحث بگذاريد
سرباز زمین می گوید :"اما فکر می کنم انسان ها خیلی بیشتر از اون چیزی که حقشونه یا بهتره بگم جیره شونه دارن مصرف می کنند.". به دغدغه های سرباز زمين پاسخ دهيم

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

دوستی

دل من سياست ولی آبی رو خيلی دوست دارم
روزای روشن آفتابی رو خيلی دوست دارم
من از اين دعواهای راس راسکی بدم مياد
دوستيای حتی قلابی رو خيلی دوست دارم

اسم شاعر را نمی دانم - حدود سال ۱۳۶۹ در یکی از دفعاتی که با سیروس تابش مشاعر ه می کردیم از او شنيدم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۵, شنبه

زشیر شتر خوردن وسوسمار




یکی از دانش آموزان ممتاز دبیرستان بحرالعلوم بودم. ما محصل ریاضی فیزیک بودیم. با پیمان تاجبخش مسایل مثلثات را از دهها راه، حل می کردیم. به اتفاق پیمان ویک دوست الیگودرزی به اسم آقای نظری دریکی ازنخستین المپیاد های ریاضی نمایندگان استان لرستان بودیم درنوروز 1365 در دانشگاه زاهدان.

همه درس ها را با علاقه می خواندم . شعر هم می گفتم ولی عربی را مخصوصن نمی خواندم . یک جوری از زبان عربی بدم می آمدم . گهگاه که رگ وطن پرستی بالا می زد با خواندن حماسی بیتی ازفردوسی

زشیر شتر خوردن وسوسمار
عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی، کند آرزو
تفو، بر تو ای چرخ گردون، تفو

برای خودم دلیل محکمه پسند می آوردم.

سال گذشته در دانشگاه فلوریدا پژوهشگر بودم .و تازه در ینگه دنیا فهمیدم که با یادنگرفتن زبان عربی امکان دانستن درباره فرهنگ غنی کشورهای عربی به ویژه منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را از دست داده ام. این بود که تصمیم گرفتم عربی یادبگیرم. بنابراین به مدت دو ترم هرروز به کلاس زبان عربی رفتم وشکسته بسته یه چیزهایی یادگرفتم. ما با داشتن ریشه ها ی مشترک امکا ن خوبی داریم تا این زبان زنده و مهم دنیا را یادبگیریم. ولی با داشتن بعضی تعصبات جاهلانه وگهگاه برای دهن کجی به بعضی ها، خودمان را ازاین امکان ارزشمند محروم می کنیم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۴, جمعه

مسافر کشی در ترمینال جنوب



درزمان دانشجویی هر موقع برای دیدن خانواده به بروجرد می رفتم با اتوبوس شب رو برمی گشتم و معمولا حدود ساعت 4 صبح درترمینال جنوب پیاده می شدم. بدون استثنا پیاده شدن از اتوبوس همراه بود با روبرو شدن با مسافرکشان . آقا شما کجا می ریید؟ دونفر سیدخندان. تجریش یک نفر. آقا شما کجا می ریید. و بدون استثنا با اخم وبد اخلاقی جواب می دادم. دردلم می گفتم به توچه که من کجا می رم. مگه شما وکیل الرعایا هستید .

تا اینکه یکی ازشب های تابستان 1372 ودر دوران انترنی میزبان دوست خوبم بهزاد بودیم. بهزاد همکلاس ما بود عکاسی می کرد. فکر می کنم یکی از مشوقین پیمان هوشمندزاده بود که بعدن عکاس مطبوعات شد و گهگاه عکاس هایش را در دوران اوج مطبوعات می دیدم.

با دوستان قرار کوه داشتیم. بهزاد آمده بود تا صبح زود به سایر دوستان بپیوندیم و یک کوهپیمایی بکنیم . تا حدود 3 صبح از هردری سخنی گفتیم . قرارمان ساعت 5 صبح بود در تجریش . بهزاد یک ما شین پژو سبز رنگ داشت . خواست بخوابد. اخلاقش دستم بود اگر می خوابید امکان نداشت که قبل از 5 بیدارشود. گفتم خواب را بی خیال شو. اگه دوست داری می توانیم به ترمینال جنوب برویم و چند تا مسافر برای تجریش سوار کنیم خرج عدسی و نیمرو صفر آبشاری هم درمیاد. قبول کرد به ترمینال رفتیم . ساعت 3.5 صبح بود . هوا خیلی خنک بود. اتوبوس ها می ایستادند. به مسافران می گفتیم آقا شما کجا می ریید مردم کج و کوله جوابمان را می دادند تا 4.5 حتی یک مسافر هم پیدا نکردیم . سرانجام یک مسافر زدیم برای میدان توحید و دونفر برای میدان اعدام. پول یک عدسی درآمد. کار سختی بود.

از آنروز تا به امروز هرگز به رانندگان تاکسی بخصوص تاکسی های ترمینال اخم نکرده ام . هرگز به خاطر پرسیدن سوال آقا شما کجا می ریید جواب درشت نداده ام . از آن تاریخ تا کنون رانندگان زحمت کش ترمینال و شهرمان را به یک لبخند میهمان کرده ام . بعداز لبخند معمولا گفته ام ممنون عزیزم ماشین همراهمان است.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه

دانشجویان بخوانند



فردا امتحان آخرترم یکی از درس های جالبمان است. این درس در باره سازماندهی و ارایه خدمات بهداشتی در کشورهای درحال توسعه است. در این درس درباره امورمالی، برنامه ریزی، بیمه، توسعه و خیلی چیزهای دیگه بحث کرده ایم. تا حالا نفری یک پرزنتیشن داده ایم، امتحان میان ترم، یک مقاله، یک تحقیق میدانی و فردا هم یک امتحان آخر ترم داریم . در تحقیق میدانی به بیمارستا ن های دولتی و خصوصی می رفتیم و داستان هایی شبیه واقعیت می گفتیم وبا بازی نقش افراد فقیر، مهاجرین غیرقانونی و هر مدل گرفتاری که فکر کنید مثل کارآگاهها گزارش تهیه می کردیم و در کلاس بحث می کردیم.

امتحان فردا خیلی جالب است . یک سوال دارد. فکر می کنید چه کسی سوال را طرح می کند. در واقع هر دانشجو موظف است که ازخودش یک سوال بپرسد و در یک ساعت و نیم 8 صفحه جواب بنویسد . در واقع سوال باید جامع باشد به قسمی که بتوانید تقریبا به همه مباحث ترم اشاره کنید.

من ازخودم خواهم پرسید. فرض کنید شما یک مشاور بین المللی بهداشت هستید و سازمان کمک های توسعه ای آمریکا ازشما دعوت می کند تا برای تدوین یک برنامه بازسازی سیستم بهداشتی کشور افغانستان پس از طالبان به این سازمان مشورت دهید. شما 20 دقیقه فرصت دارید تا به همه مطالب مهم اشاره کنید. و بعداز آن 8 صفحه جواب خواهم نوشت.

روش هوشمندانه ای است برای امتحان گرفتن نه؟ در واقع کسی حافظه شما را نمی سنجد قدرت تحلیل و سنتز اطلاعات ارزیابی می شود. ورزش فکری خوبی است. پس از امتحان استاد به همه ما ناها رخواهد داد و از ما خواهد پرسید با چه روشی می تواند این درس را ارتقا دهد.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

آبی خاکستری سياه

گفته بودم که قصد دارم بعضی از شعر های مورد علاقه همنسلانم را برايتان بگذارم. اينجا پيش درآمد منظومه بلند آبی خاکستری سياه کار حميد مصدق را ببينيد.

تو به من خنديدی
و نـمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه هـمسايه
سيب را دزدیدم
. باغبان از پی من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز
سالهاست
كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
که چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت...

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

پیشگیری ازجنگ با ایران


سه شنبه هفته آینده یعنی هشتم ماه می یک برنامه برای پیشگیری از جنگ با ایران در دانشگاه ام آی تی برگزارمی شه . این برنامه توسط کمپین مبارزه با تحریم و جنگ با ایران و همکاری ایتلاف بحران خاورمیانه برنامه ریزی شده. سخنرانان آقای نوام چامسکی و خانم دکتر فاطمه کشاورز و خانم نیکی اخوان هستند. برنامه ساعت 7.30 بعدازظهر در ساختمان 26 اتاق شماره 100ام آی تی برگزارخواهد شد. اگر وقت دارید و دربستون زندگی می کنید و به ایران فکر می کنید جلسه ارزشمندی برایتان خواهد بود.

 
UA-1860095-1